ارتباط انسان با واقعیت بر چهار قسم مهم تقسیم می گردد: 1- ارتباط گیرندگی و انعکاس 2- ارتباط با تصرف 3- ارتباط برای تصرف 4- ارتباط کاشف
1- ارتباط گیرندگی و انعکاس
انسان، با هر گونه نمودها و روابط و سایر واقعیت هایی که در منطقه قابل ارتباط با او قرار می گیرند، به وسیله حواس و آلات و دستگاه های دیگری که برای گسترش درک خود درباره واقعیت ها ساخته است، آن امور را در ذهن خود منعکس می سازد. انسان در این ارتباط خود را تماشاگر محض می داند که می خواهد هر چه را که در دیدگاه او قرار گرفته است، آن چنان که هست، بدون کمترین دخالتی از حواس و سایر عوامل درک، در ذهن خود منعکس نماید و آن را بداند. این همان ارتباط است که بعد آئینه ای انسان را اثبات می کند، البته چنان که گفتیم، انسان می خواهد در ارتباط مزبور تماشاگر محض باشد، ولی عملا در هیچ مورد از دخالت حواس و سایر عوامل در واقعیت درک شده در امان نیست.
2- ارتباط با تصرف
آن چه که در هنگام تلافی و تماس دو قطب درک کننده و درک شونده، صورت می گیرد، تصرفی است که از طرف قطب درک کننده (حواس و دیگر وسایل درک)، در قطب درک شونده (واقعیتی که برای درک شدن بر نهاده شده است) انجام می گیرد. این تصرف بر سه نوع عمده تقسیم می گردد:
نوع یکم- پدیده ای از طرف قطب درک کننده، به قطب درک شونده اضافه می شود، مانند پدیده دایره که در پنکه برقی در هنگام حرکت سریع شاخه های پنکه دیده می شود. همه فلاسفه و روان شناسان و فیزیک دانان می دانند که در پنکه مفروض یک واقعیتی به نام دایره وجود ندارد، بلکه آن دایره نمودی است که از ناتوانی ذهن ما از تفکیک نقاط عبور شاخه ها ناشی می گردد.
نوع دوم- پدیده ای که در قطب درک شونده واقعیت دارد، از طرف قطب درک کننده منها می شود. مانند دو خط ریل راه آهن که در فاصله دور یک خط دیده می شود. آن چه که واقعیت دارد و خط موازی ریل راه آهن است، ولی با قرار گرفتن انسان در یک نقطه معین در برابر آن دو خط، وقتی که به نقاط دور چشم می اندازد، آن دو خط موازی نخست تبدیل به زوایه می گردند، سپس تدریجا یک خط دیده می شوند.
نوع سوم- تصرفی است که قطب درک شونده در قطب درک کننده به وجود می آورد. تماشای یک منظره زیبا یا یک منظره ناراحت کننده، در ذهن ما تأثیراتی می گذارد که در لحظات بعدی با ذهن تأثر یافته از قطب درک شونده، به همان قطب (درک شونده)، تماشا می کنیم. این تصرف در سایر دستگاه های سنجش و حواس منعکس کننده واقعیت های عینی که در مقابل واقعیت ها قابل پذیرش دارند، نیز به وجود می آید. مثلا اگر بخواهیم اندازه حرارت آب سه استکان را که حرارت های مختلفی دارند، درک کنیم، نتایج ارتباط لامسه مابا ترتیبی که برای کیفیت ارتباط صورت خواهیم داد، تفاوت خواهد داشت. توضیح این که اگر استکانی را که آبش داغ است، در سمت راست و استکانی را که آبش نیم گرم است، در وسط و آن استکان را که آبش سرد است در سمت چپ قرار بدهیم، اگر نخست انگشت را به استکان داغ ببریم و سپس به استکان نیم گرم، بدون تردید آن استکان نیم گرم برای ما سرد جلوه خواهد کرد. و اگر این آزمایش را برعکس شروع کنیم، یعنی نخست انگشتمان رابه استکانی که آبش سرد است ببریم، هنگامی که انگشت رابه استکان نیم گرم ببریم، آن را گرم تر از آزمایش اولی درمی یابیم. معنای جمله بسیار معروف نیلز بوهر که: «ما در نمایشنامه بزرگ وجود، هم بازیگریم، هم تماشگر»، البته این قانون علمی را هم باید در نظر داشته باشیم که با افزایش معلومات درباره انسان و جهان، از بازیگری قطب درک کننده بر تماشاگری آن افزوده می شود و هر واقعیتی که کشف می شود، بر روشنایی واقعیات دیگر می افزاید.
3- ارتباط برای تصرف
محصول این ارتباط عبارت است از: «معرفت برای عمل و تصرف در جهان عینی و قلمرو انسانی.» مسلم است که برقرار کردن این ارتباط میان انسان و واقعیت های گسترده در برابرش، در عین حال که اهمیت حیاتی فردی و اجتماعی در همه ابعاد آن دارد، همواره محدودیتی در محصول این ارتباط وجود دارد که سمت انسانی را با واقعیات، رو به هدف های انتخاب شده از آن اوضاع تعیین می نماید. به عنوان مثال تصور کنید یک خارکن برای پیدا کردن خار رهسپار کوه می شود، وقتی که می رود و در آن کوه خار پیدا نمی کند، درباره آن کوه چنین قضاوت می کند که چیزی ندارد. در این فرض، یک معدن شناس که رهسپار آن کوه شده است اگر به معرفت و قضاوت آن خار کن گوش کند که می گوید در آن کوه چیزی نیست و برگردد، بدون تردید خود را فریب داده است، زیرا چیزی که معدن شناس از کوه می خواهد (معدن)، غیر از آن است که یک خارکن می خواهد.
4- ارتباط کاشف
این ارتباط بر دو نوع عمده تقسیم می گردد:
نوع یکم- ارتباطی است که به کشف مجهول منتهی می گردد، که منشأ اکتشافات و اختراعات و آثار هنری بی سابقه است. درست است که دست یافتن به اکتشاف، نیازمند کار و کوشش عمیق و دامنه دار درباره موضوعی است که کشف آن مطلوب است. این نوع اتباط را می توانیم «موضع گیری خاص» در برابر واقعیت بنامیم، زیرا موضع گیری و وضع مغزی شخص نابغه و مکتشف است که او را با واقعیت پشت پرده معلومات در تماس نهاده است. ولی دو مسأله را نباید در این مورد فراموش کنیم:
مسأله یکم- نباید چنین تصور کرد که هر کس که در رشته ای از علم بیشتر کار کرده باشد و با قواعد و اصول آن بیشتر آشنایی داشته باشد، حتما به اکتشافاتی در آن علم نایل خواهد گشت، زیرا مشاهدات ما نشان می دهد که در میان صدها، بلکه هزاران نفر که در رشته ای از علوم متخصص می باشند، یک یا دو نفر مثلا کشف یک موضوع تازه موفق می شوند، حتی امکان دارد که آن کسی که به اکتشاف دست می یابد، از لحاظ معلومات در علم مفروض پایین تر از دیگران بوده باشد. به اضافه این که همان مکتشف در مسیر خود نمی تواند آن مقدمات و آزمایش هایی را که انجام می دهد، چنان نظم و ترتیبی بدهد که یقین کند پس از دست یافتن به یک عده مقدمات منظم به کشف مطلوب نایل خواهد آمد.
کلود برنارد می گوید:
«هیچ قاعده و دستوری نمی توان به دست داد که هنگام مشاهده امری معین در سر محقق فکری درست و مثمر که یک نوع راهیابی قبلی ذهن به تحقیق صحیح باشد، انجام شود، تنها پس از آن که فکر به وجود و ظهور آمد، می توان گفت: چگونه باید آن را تابع دستورهای معین قواعد منطقی مصرح که برای هیچ محقق انحراف از آن ها جایز نیست قرار داد و لکن علت ظهور آن نامعلوم و طبیعت آن کاملا شخصی و چیزی است مخصوص که منشأ ابتکار و اختراع و نبوغ هر کس شمرده می شود.»
مسأله دوم- مقدار فراوانی از اکتشافات، بدون برقرار شدن ارتباط شخص مکتشف با مقدمات علمی و منطقی صورت گرفته است. اغلب نوابغ که مجهولاتی را از قلمرو تاریک واقعیات بیرون آورده اند، تنها منطق دانان زبر دست نبوده اند، حتی شاید کتابی را در علم منطق که راه درست اندیشیدن را می آموزد، نخوانده اند. درباره این پدیده کتابی به نام «سرندیبی بودن دانش ها» نوشته شده است که مقداری از این نوع اکتشافات را که کشف کننده حتی در تعقیب موضوع مجهول نبوده است، مانند اشعه ایکس که به وسیله رونتگن کشف شده، متذکر شده است.
نوع دوم- ارتباط استعدادی است. توضیح این ارتباط چنین است: می دانیم که با به فعالیت رسیدن هر یک از استعدادهای انسانی، چنان که نیرو و فعالیتی مناسب آن استعداد در انسان به جریان می افتد، همچنین موجب می شود که آدمی با واقعیتی روبه رو می شود که برای فاقد آن استعداد امکان پذیر نیست. درست مانند انسانی که چشم دارد، با رنگ ها و اشکالی که واقعیت دارند، روبه رو می شود، ولی انسان نابینا از تماس با واقعیت های مزبور محروم است. همچنین است استعداد ریاضی و هنری و مدیریت و غیر ذلک. واقعیت هایی که به وسیله فعالیت استعدادهای انسانی کشف و مطرح می شوند، انواع متعددی دارند. از آن جمله واقعیت هایی هستند که به هیچ وجه جنبه عینی در قلمرو جز من ندارند و در عین حال خیال و پندار نیستند و ناشی از بازیگری و سایر عوامل درک نیز نمی باشند، بلکه انسان درک کننده آن واقعیت ها را به عنوان جز من ولی بدون نمود عینی دریافت می کند. به عنوان مثال وقتی که اصل بدیهی تناقض (نه تکاپو و تفاعل اضداد)، را درک می کنیم و می پذیریم که امکان ندارد این کتاب که هم اکنون روی میز من است، با همه مشخصات فیزیکی و هندسی که دارد و با قرار گرفتنش در دیدگاه من، هم وجود داشته باشد و هم نداشته باشد، این درک تخیل و توهم و تجسیم و سایر بازیگری های حسی و ذهنی نیست، بلکه واقعیتی را بازگو می کنیم که چه من باشم و چه نباشم، صحیح است. از طرف دیگر این اصل (نقیضین با یکدیگر جمع نمی شوند)، انعکاسی از جهان عینی نیست که ذهن با بعد گیرندگی خود، آن را از برون ذات منعکس نماید. همین طور است اصول تجریدی ریاضی که با داشتن واقعیت، انعکاسی از جهان عینی نمی باشند.