جستجو

نقد شهید مطهری بر اخلاق در کمونیسم

در واقع چنین باید گفت که در مکتب کمونیسم، معیار انقلاب است نه تکامل. اگر هم می گوئیم تکامل، چون این مکتب، تکامل را جز از طریق انقلاب، عملی نمی داند و قائل به تکاملی غیر از این طریق نیست. اینجاست که معیارهای اخلاقی هم عوض می شود. راستی یا دروغ کدامیک اخلاقی است؟ می گوید: اگر دروغ انقلاب را تسریع می کند دروغ، و اگر راستی انقلاب را تسریع می کند راستی. امانت یا خیانت! می گوید: کدام یک انقلاب را تسریع می کند: همان. ایثار یا غیرایثار؟ کدامیک انقلاب را تسریع می کند؟ صلح یا جنگ؟ کدامیک انقلاب را تسریع می کند؟ قهرا این مکتب، مکتب تک ارزشی است.
از خصوصیات این مکتب این است که تک ارزشی است و در این مکتب، دیگر مسئله تعارض ارزش ها که مسئله مهمی در اخلاق است و از قدیم مطرح کرده اند و در جدید هم خیلی مطرح می شود و حتی در جدیدتر از کمونیسم یعنی اگزیستانسیالیسم هم مطرح است مطرح نمی شود.
در مورد تعارض ارزشها مثالی ذکر می کنند: فرض کنید پسر جوانی از کودکی پدرش از دست رفته است و مادری دارد و این مادر محرومیت ها کشیده و او یگانه فرزندش هست، از جوانی بی شوهر شده است و دیگر شوهر نکرده، از عیش و خوشی خودش صرف نظر نموده و رفته مثلا کلفتی کرده، زحمت کشیده و این بچه را بزرگ نموده است. حالا تازه این بچه بالیده و این مادر وقتی به محصول زحمات مثلا بیست ساله خودش نگاه می کند لذت می برد و اکنون اول آن است که می خواهد یک نفس راحتی بکشد؛ یعنی این مادر تمام هستی و تمام امیدها و آرمانهای خودش را فدای این بچه کرده و در این یک آرمان متمرکز نموده است و این بچه یگانه آرمان این مادر است.
از طرف دیگر فرض کنید وطن این بچه هم دچار یک بحران شده است، مورد هجوم دشمن است و مادر وطن به اصطلاح دارد استمداد می کند، سرباز داوطلب می طلبد، برای جنگیدن با دشمن و اگر جوانان وطن حسابی نجنبند دشمن می آید (سرزمین آن ها را) تصاحب می کند. در این جا این جوان در میان تقاضای دو مادر گرفتار شد و دچار تزاحم -به اصطلاح اصولیین- شده است، تزاحم ارزش ها. مادر وطن می گوید برو به جنگ، مادر واقعی و حقیقی اش می گوید نرو. این مادر التماس میکند که نرو، یگانه آرمان من تو هستی، او می گوید برو.
این خودش یک نوع تعارض اخلاقی است، تعارض وجدان است، یعنی دو حکم وجدانی متعارض متزاحم در این جا وجود دارد و این مسئله مطرح می شود که به کدامیک از این دو مادر پاسخ مثبت بگوید. در مکتبهائی که اخلاق را بر پایه عواطف مثلا می گذارند، افراد دچار این نوع تزاحم و تعارض ارزش ها می شوند. مثلا در این جا واقعا دو عاطفه متعارض وجود دارد: حب مادر، حب وطن؛ عاطفه نسبت به مادر، عاطفه نسبت به وطن، یا به عبارت دیگر: حقوقی که مادر به عهده او دارد و حقوقی که وطن به عهده او دارد. حال حق این مقدم است یا حق آن؟
ولی این مکتب، چون تک ارزشی است و برای یک چیز بیشتر ارزش قائل نیست و آن انقلاب اجتماعی است (در آن، مسئله تعارض ارزشها مطرح نیست) می گوید: ببین آیا رفتنت به آن انقلاب (آن هم انقلاب به شکلی که ما می گوییم: انقلاب طبقاتی) کمک می کند یا نرفتنت؟ هر کدام که به آن انقلاب کمک می کند همان را اختیار کن و نمی شود در آن واحد هم رفتنش کمک بکند و هم نرفتنش. یک مکتب تک ارزشی است و لهذا هیچ معیار اخلاقی دیگر نمی تواند در این جا حاکم باشد. مثلا ممکن است یک همرزم انقلابی یک عمر با شخص هم رزمی کرده باشد، به خود کمونیسم خدمت کرده باشد، بعد به مرحله ای برسد که آنکه مافوق اوست یا لااقل زور بیشتری دارد و یا به هر حال فکر خودش اینطور است، یکدفعه فکر می کند که تا این ساعت این رفیق ها گامهایی که برداشته در جهت انقلاب بوده ولی از حالا یک فکری برایش پیدا شده که این فکر مانع و مزاحم است؛ مثل آب خوردن او را از میان برمی دارند، یعنی تکه پاره اش می کنند. دیگر هیچ فرقی میان این آدم با آن آدمی که پنجاه سال علیه این مرام مبارزه کرده نیست.
(از نظر این مکتب) انسان یک ارزش بیشتر ندارد و ارزش انسان را انقلاب تعیین می کند و اگر آن یک ارزش را از دست داد از بین بردن ده میلیون انسانی که این ارزش را ندارند یا از دست داده اند ضد اخلاق نیست. چون غیر از این دیگر معیاری وجود ندارد. این هم یک مکتب اخلاقی که در ابتدا تحت یک عنوان ذکر می شود و می گوید: معیار، تکامل است که خیلی معیار جالبی است و گویی که مکتبهای دیگر به اخلاق ضد تکاملی قائلند، ولی اگر به معنای خاصش در نظر بگیریم، می گوید: معیار، انقلاب است و این ناشی از دید خاص جامعه شناسانه و دید خاص فلسفه تاریخی است که این ها دارند، از باب اینکه معتقدند تاریخ جز به صورت انقلاب پیشروی نکرده است و در آینده هم جز به صورت انقلاب پیشروی نمی کند، پس تکامل در گرو انقلاب است و هر چه غیر آن باشد ضد تکاملی است و بنابراین ضد اخلاقی است.
بحث درباره اخلاق کمونیستی که در مورد اصالت فرد و اصالت اجتماع مطرح است، می گوید: ممکن است کسی اساسا تکامل را به عنوان یگانه معیار (برای کار اخلاق) قبول نداشته باشد. ما تکامل فرد داریم و تکامل جامعه. گاهی اوقات میان این دو تکامل، تزاحم صورت می گیرد یعنی تعارضی میان حقوق فرد و تکامل جامعه رخ می دهد. ممکن است ما برای فرد هیچ حقی قائل نباشیم و در واقع اصالتی برای فرد قائل نباشیم و اصالت را فقط از آن جامعه بدانیم و بگوییم فرد از خودش حکمی ندارد، بلکه به قول بعضی مثل دورکهیم اصلا فرد امر اعتباری است، جامعه امر حقیقی است، هر چه هست مال جامعه است و فرد خودش چیزی ندارد.
بلا تشبیه، مثل آنچه که در منطق قرآن درباره خدا آمده است که فرد در مقابل خدا از خودش حقی ندارد: «ان الامر کله لله؛ سررشته کارها یکسر به دست خداست» (آل عمران/ 154)؛ همه چیز مال خداست خود فرد هم لله و مال خداست و اگر چیزی دارد و به این صورت است که چیزی که خودش مملوک خداست مملوکی دارد به تملیک خدا، یعنی افراد به نسبت خودشان با یکدیگر، حقوق و مالکیتهایی دارند ولی نسبت به خدا که حساب بکنیم هیچ ندارند.
امروز این حرف در مورد جامعه به وجود آمده. یک سلسله نظریه های جامعه شناسی است که اساسا برای فرد اصالت و اختیار و آزادی و حقی در مقابل جامعه قائل نیست. افراد در بطن جامعه نسبت به یکدیگر حقوق و تکالیفی دارند اما در مقابل جامعه این حرف معنا ندارد.

منابع

  • مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 266-261

کلید واژه ها

اخلاق انسان جامعه شناسی انقلاب کمونیسم فلسفه

مطالب مرتبط

ملاك فعل اخلاقى در اسلام دیدگاه كانت و نظریه استقلال دین و اخلاق گستره و محورهاى رابطه‏ دین و اخلاق مرز میان اخلاق و دین اخلاق و اصلاح در اندیشه مارکسیسم عوامل رسیدن انسانها به احساس یگانگی در حیات معقول عدل و قلمرو نیروهای انسان

اطلاعات بیشتر

ابزار ها