در نهج البلاغه درباره " موفقیت در عمل " یا " پیروزی در عمل " مطلبی آمده است. امام علی (ع) و معاویه، دو حزب، دو گروه، دو جمعیت با دو طرز تفکر و با دو فلسفه اجتماعی، در مقابل یکدیگر ایستاده و با هم مبارزه می کنند. طرفداران معاویه برای خودشان یک تئوری و یک طرح دارند و می گویند پیشوای ما معاویه است و معاویه هم برای خودش فرضیه هائی درست کرده و اسلامی ساخته است.
علی (ع) وقتی با اصحاب خودش صحبت می کند، آنها را مورد تعرض قرار می دهد و به صورت یک پیش بینی به آنها می گوید: "معاویه و اصحابش بر شما پیروز خواهند شد"؛ یعنی با این که تئوری شما حق است و شما دنبال یک امام و رهبر حقی هستید و خدای متعال هم در قرآن کریم فرموده است که "حق بر باطل پیروز است" و با اینکه آنها دنبال رهبر باطلی هستند و خدا هم فرموده که باطل در نهایت امر شکست می خورد، با این حال به شما می گویم که با این وضعیتی که از شما می بینم آنها بر شما پیروز می شوند: «وانی والله لاظن ان هولاء القوم سیدالون منکم؛ به خدا سوگند من گمان می کنم که پیروان معاویه بر شما حکومت کنند». (نهج البلاغه/ خطبه 25)
علت چیست؟ وقتی به عده ای در دنیای امروز گفته می شود علی (ع) بر حق بود یا معاویه؟ طبق عمل که یک فرضیه، حقانیت خود را در عمل ثابت می کند، می گویند: ما می بینیم معاویه در مبارزه پیروز شد و علی شکست خورد. علی پس از چهار سال و چند ماه خلافت کشته شد، ولی معاویه بر سراسر کشور اسلامی مسلط گردید، پس این دلیل بر حقانیت معاویه و عدم حقانیت علی است. مگر عده ای همین حرف را نگفتند؟ مگر هنوز در دنیا افرادی نیستند که همین حرف را می زنند؟ اینها طبق "فلسفه عمل یا پراگماتیسم " پیش می آیند، می گویند از نظر فلسفه عمل، نباید دنبال این حرفها برویم که علی چه می گفت و معاویه چه می گفت، آیا علی تابع قرآن بود، تابع سنت پیامبر اکرم (ص) بود، معاویه چگونه آدمی بود. ما به نتیجه عمل نگاه می کنیم، می بینیم معاویه در عمل بر علی پیروز شد؛ پس حق با معاویه بود، زیرا دلیل بر حقانیت یک تئوری، یک مکتب و یک طرح، پیروزی عملی است.
اما جواب مسئله را خود علی (ع) می دهد: شما در اینجا بسیط فکر می کنید و می گوئید پیروان معاویه از یک طرح پیروی می کنند و او را پیشوا قرار داده اند و معاویه برای زندگی و اجتماع یک طرح و یک مکتب دارد و علی هم یک طرح و یک مکتب دارد و چون مکتب معاویه بر مکتب علی پیروز شد، این دلیل بر حقانیت مکتب معاویه است.
اگر اینجا فقط همین دو فرضیه وجود می داشت، یعنی مسئله به همین سادگی مطرح بود که " معاویه است و یک مکتب و این مکتب صددرصد پیاده می شود، و علی است و یک مکتب و این مکتب هم صد در صد پیاده می شود و معاویه پیروز می شود " مطلب درست بود، چون دو فرضیه بیشتر وجود نداشت: مکتب علی و مکتب معاویه، مکتب حق و مکتب باطل. واقعا وقتی بیش از دو فرضیه وجود نداشته باشد، مطلب از همین قبیل است: اگر علی بر حق است حتما پیروز می شود، و اگر معاویه پیروز شود دلیل بر این است که او بر حق است.
علی (ع) می گوید مطلب اینطور نیست، فرضیه های دیگری در اینجا وجود دارد که این پیروزی ربطی به مکتب علی و مکتب معاویه ندارد. راز پیروزی معاویه و شکست شما در امری است که نه به مکتب معاویه مربوط است و نه به مکتب علی، امری است مربوط به روحیه شما.
تعبیر امام این است: «باجتماعهم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم؛ در اثر اتحاد آن ها روی باطل و شکاف شما در حق». (نهج البلاغه خطبه 25) اگر کسانی از دور قضایا را نگاه کنند و همینطور سطحی قضایا را بسنجند می گویند: این مکتب علی است که دارد شکست می خورد، و آن هم مکتب معاویه است که دارد پیروز می شود، پس حق با معاویه است؛ اما این استدلال، غلط است.
این مکتب علی نیست که شکست می خورد، این مردم عراق هستند که شکست می خورند به دلیل این که اسماً دنبال مکتب علی هستند ولی عملاً دنبال مکتب علی نیستند. امروز در دنیا بسیاری از افراد، نظیر این حرفها را بر اساس مسلک " فلسفه عمل " می گویند، ولی با ساده اندیشی که برتراند راسل و امثال او به این ساده اندیشی ها توجه کرده اند.