علی (ع) در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره می کند و موقف خود را در این دو مورد، ممتاز و منحصر به فرد می خواند یعنی او در هر یک از این دو مورد خطیر تصمیمی گرفته که کمتر کسی در جهان در چنان شرایطی می تواند چنان تصمیمی بگیرد. علی در یکی از این دو مورد حساس سکوت کرده است و در دیگری قیام، سکوتی شکوهمند و قیامی شکوهمندتر، موقف سکوت علی همین است که شرح دادیم.
سکوت و مدارا در برخی شرایط بیش از قیامهای خونین نیرو و قدرت تملک نفس می خواهد. مردی را در نظر بگیرید که مجسمه شجاعت و شهامت و غیرت است، هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش می لرزد، اوضاع و احوالی پیش می آید که مردمی سیاست پیشه از موقع حساس استفاده می کنند و کار را بر او تنگ می گیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت قرار می گیرد و او خشمگین وارد خانه می شود و با جمله هایی که کوه را از جا می کند شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار می دهد و می گوید:
پسر ابوطالب چرا به گوشه خانه خزیده ای؟ تو همانی که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند اکنون در برابر مردمی ضعیف سستی نشان می دهی، ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم. علی خشمگین از ماجراها از طرف همسری که بی نهایت او را عزیز می دارد این چنین تهییج می شود، این چه قدرتی است که علی را از جا نمی کند، پس از استماع سخنان زهرا با نرمی او را آرام می کند که: نه، من فرقی نکرده ام، من همانم که بودم، مصلحت چیز دیگر است تا آنجا که زهرا را قانع می کند و از زبان زهرا می شنود: «حسبنا الله و نعم الوکیل؛ خداوند ما را بس است و او نیکو حمایتگری است.» (آل عمران/ 173)
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 215 این داستان معروف را نقل می کند: روزی فاطمه (س) علی (ع) را دعوت به قیام می کرد، در همین حال فریاد مؤذن بلند شد که اشهد ان محمد رسول الله، علی (ع) به زهرا فرمود آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه، فرمود سخن من جز این نیست.
اما قیام شکوهمند و منحصر به فرد علی که به آن می بالد و می گوید احدی دیگر جرأت چنین کاری را نداشت. قیام در برابر خوارج بود. «فانی فقات عین الفتنه و لم یکن لیجتری علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها؛ تنها من بودم که چشم این فتنه را در آوردم، احدی غیر از من جرأت بر چنین اقدامی نداشت، هنگامی دست به چنین اقدامی زدم که موج تاریکی و شبهه ناکی آن بالا گرفته هاری آن فزونی یافته بود.» (نهج البلاغه/ خطبه193)
تقوای ظاهری خوارج طوری بود که هر مؤمن نافذ الایمانی را به تردید وا می داشت، جوی تاریک و مبهم، و فضایی پر از شک و دو دلی به وجود آمده بود. آنان دوازده هزار نفر بودند که از سجده زیاد پیشانیشان و سر زانوهاشان پینه بسته بود، زاهدانه می خوردند و زاهدانه می پوشیدند و زاهدانه زندگی می کردند. زبانشان همواره به ذکر خدا جاری بود، اما روح اسلام را نمی شناختند و ثقافت اسلامی نداشتند، همه کسریها را با فشار بر روی رکوع و سجود می خواستند جبران کنند. تنگ نظر، ظاهر پرست، جاهل و جامد بودند و سدی بزرگ در برابر اسلام.
علی به عنوان یک افتخار بزرگ می فرماید: «این من بودم که خطر بزرگی را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم، پیشانیهای پینه بسته اینها و جامه های زاهدانه و زبانهای دائم الذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند، من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشر و تحجر و ظاهرگرائی خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود.»
آری این افتخار تنها نصیب پسر ابوطالب شد، کدام روح نیرومند است که در مقابل قیافه های آنچنان حق به جانب تکان نخورد؟ و کدام بازو است که برای فرود آمدن بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟!