یادم نمی آید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیتهای حضرت امیر که چیزی راجع به چگونگی برخورد با معاویه گفته باشند، ولی ظاهرا وضع روشن بوده، اگر در متن تاریخ هم نمانده باشد وضع روشن بوده است. امیرالمؤمنین امام علی (ع) خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتی همان اواخر هم که وضع امیرالمؤمنین نابسامان بود باز چیزی که امیرالمؤمنین را ناراحت می داشت وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد. شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد. آن خطبه معروفی که در نهج البلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفین کشته شدند یاد کرد و فرمود: «این اخوانی الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق، این عمار؟ و این ابن التیهان؟ و این ذوالشهادتین؟»؛ کجا هستند برادران من؟ همانها که سواره به راه می افتادند و در راه حق قدم برمی داشتند. کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ (خطبه 182) و بعد گریست، این خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند، و نوشته اند هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد. امام حسن (ع) هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت، ولی آنچه که از اصحابش ظهور و بروز کرد از عدم آمادگی و اختلافات داخلی، تصمیم امام حسن را از جنگ منصرف به صلح کرد، یعنی امام حسن دید این جنگیدن یک جنگیدن افتضاح آمیزی است، با این مردم جنگیدن، افتضاح و رسوایی است. در "ساباط" اصحاب خودش آمدند با نیزه به پای او زدند.
وضعیت یاران امام حسین (ع):
یکی از امتیازات بزرگ جریان امام حسین (ع) این است که امام حسین (ع) یک هسته نیرومند ایمانی به وجود آورد که اینها در مقابل هر چه شداید بود مقاومت کردند. تاریخ نمی نویسد که یک نفر از اینها به لشکر دشمن رفته باشد، ولی تاریخ می نویسد که عده زیادی از لشکر دشمن در همان وقایع عاشورا به اینها ملحق شدند، یعنی در اصحاب امام حسین کسی نبود که ضعف نشان دهد مگر یک نفر یا دو نفر به نام ضحاک بن عبدالله مشرقی که از اول آمد به امام حسین (ع) گفت من با شما می آیم ولی یک شرطی با شما دارم و آن این است که تا وقتی که احتمال بدهم وجود من به حال شما مفید است هستم، ولی از آن ساعتی که بدانم دیگر ذره ای به حال شما نمی توانم مفید باشم، مرخص شوم. با این شرط حاضر شد، امام هم قبول کرد. آمد و تا روز عاشورا و تا آن لحظات آخر بود، بعد آمد نزد امام و گفت من طبق شرطی که کردم الان دیگر می توانم بروم، چون حس می کنم که دیگر وجود من برای شما هیچ فایده ای ندارد. فرمود می خواهی بروی برو. یک اسب بسیار دونده عالی یی داشت، سوار این اسب شد و چند شلاق محکم به آن زد که اسب را به اصطلاح اجیر و آماده کرده باشد. اطراف محاصره بود. نقطه ای را در نظر گرفت. یک مرتبه به قلب لشکر دشمن زد ولی نه به قصد محاربه، به قصد اینکه لشکر را بشکافد و فرار کند. زد و خارج شد. عده ای تعقیبش کردند. نزدیک بود گرفتار شود. اتفاقا در میان تعقیب کنندگان شخصی بود که از آشنایان او بود، گفت کاری به او نداشته باشید، او که نمی خواهد بجنگد، می خواهد فرار کند. رهایش کردند، رفت. ولی غیر از این، هیچکس ضعف نشان نداد، اما اصحاب امام حسن ضعف و رسوایی نشان دادند. اگر حضرت صلح نمی کرد، یک کشته شدنی بود برای امام حسن مقرون به رسوایی از طرف اصحاب خودش. پس اینها با همدیگر تفاوت دارد.
موضع امام حسین (ع):
من جایی ندیده ام که امام حسین هم صلحنامه را امضا کرده باشد، از باب اینکه ضرورتی نداشته که امام حسین امضا کند، چون امام حسین، آن وقت به عنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن، و هر چه که امام حسن می کرد آن را قبول داشت و متعهد بود. حتی یک عده ای که با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسین که ما این صلح را قبول نداریم، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟ فرمود نه، هر چه برادرم امام حسن کرده من تابع همان هستم. از نظر تاریخ مسلم این است که امام حسین صد در صد تابع صلح امام حسن بود، یعنی کوچکترین ابراز مخالفتی از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده، و دیده نشده که جایی اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم، و بعد که ببیند امام حسن مصمم به صلح است تسلیم شود، نه، هیچ اعتراضی از او دیده نشده است.
وضعیت یاران امام حسن (ع):
غرض این است که امیرالمؤمنین باز هم تصمیم به جنگ داشت و امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگ داشت ولی اموری که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد. حتی امام لشکرش را به همان مقدار کمی هم که آمدند، از شهر بیرون زد، گفت بروید در نخیله کوفه، خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت کرد، و وقتی هم که خطبه خواند یک نفر جواب مثبت نداد تا عدی بن حاتم بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت من خودم که راه افتادم، و خودش راه افتاد، یک هزار نفری هم داشت، بعد دیگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخیله کوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند. بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد. این بار جمعیت زیاد آمدند، ولی باز در همانجا ضعف نشان دادند، به یک عده از رؤسایشان پول دادند، شب فرار کردند و رفتند، یک عده به شکل دیگر، و یک عده به شکل دیگر، حضرت دید زمینه دیگر زمینه جنگیدن افتخار آمیز نیست.
تاریخ اسلام امام علی (ع) امام حسن مجتبی (ع) امام حسین (ع) زندگینامه روایات