زمان امام صادق (ع) ما می بینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ می شود و چگونه داغ می شود! اولا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحث هایی شروع می شود. طبقه ای به وجود آمد به نام "قراء" یعنی کسانی که قرآن را قرائت می کردند و کلمات قرآن کریم را به طرز صحیحی به مردم می آموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد). یکی می گفت من قرائت می کنم و قرائت خودم را روایت می کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابی پیغمبر (ص) (که اغلب اینها به حضرت امیر می رسند.) دیگری می گفت من قرائت خودم را روایت می کنم، از فلان کس از فلان کس از فلان کس. می آمدند در مساجد می نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می دادند، و غیر عرب ها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت می کردند، چون غیر عرب ها بودند که با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت می آمد در مسجد می نشست و عده زیادی جمع می شدند که از او قرائت بیاموزند. احیانا اختلاف قرائتی هم پیدا می شد.
از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود که آیا معنی این آیه این است یا آن؟ بازار مباحثه داغ بود، آن می گفت معنی آیه این است، و این می گفت معنی آیه آن است. و همین طور بود در حدیث و روایاتی که از پیغمبر (ص) رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای کسی که حافظ احادیث بود، می نشست و می گفت که من این حدیث را از کی از کی از پیغمبر (ص) روایت می کنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلا به این عبارت است؟ از اینها بالاتر نحله های فقهی بود. مردم می آمدند مسئله می پرسیدند، همین طور که الان می آیند مسئله می پرسند. طبقاتی به وجود آمده بودند در مراکز مختلف به نام "فقها" که باید جواب مسائل مردم را می دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاک است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است. مدینه خودش یکی از مراکز بود، کوفه یکی از مراکز بود که ابوحنیفه در کوفه بود، بصره مرکز دیگری بود، بعدها که در همان زمان امام صادق (ع)، اندلس فتح شد یک مراکزی هم به تدریج در آن نواحی تشکیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی خودش مرکزی بود. می گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است، اینها شاگرد این مکتب بودند. آنها شاگرد آن مکتب، و یک جنگ عقایدی هم در زمینه مسائل فقهی پیدا شده بود.
از همه اینها داغتر، نه مهمتر، بحث های کلامی بود. از همان قرن اول طبقه ای به نام "متکلم" پیدا شدند (که این تعبیرات را در کلمات امام صادق (ع) می بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می فرمایند: "این متکلمین را بگوید بیایند". متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می کردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتی از قرآن که مربوط به خداست، آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟ آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحی بحث می کردند، درباره شیطان بحث می کردند، درباره توحید و ثنویت بحث می کردند، درباره اینکه "آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتی ندارد؟" بحث می کردند، درباره قضا و قدر بحث می کردند، درباره جبر و اختیار بحث می کردند. یک بازار فوق العاده داغی متکلمین به وجود آورده بودند.
از همه اینها خطرناکتر، نمی گویم داغ تر، و نمی گویم مهمتر، پیدایش طبقه ای بود به نام "زنادقه". زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند، و این طبقه حال روی هر حسابی بود آزادی داشتند. حتی در حرمین یعنی مکه و مدینه، و حتی در خود مسجدالحرام و در خود مسجدالنبی می نشستند و حرفهایشان را می زدند، البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبهه ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم. زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند، طبقه ای بودند که با زبان های زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سریانی را که در آن زمان بیشتر زبان علمی بود می دانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی می دانستند، بسیاریشان ایرانی بودند و زبان فارسی می دانستند، بعضی زبان هندی می دانستند و زندقه را از هند آورده بودند که این هم یک بحثی است که اصلا ریشه زندقه در دنیای اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانوی هاست.
جریان دیگری که مربوط به این زمان است (همه، جریانهای افراط و تفریطی است) جریان خشکه مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق (ع) طلوع کردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری که اینها یک طبقه ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا کردند و در کمال آزادی حرفهای خودشان را می گفتند در زمان امام صادق (ع) می بینیم. اینها باز از آن طرف خشکه مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن نمی گفتند، بلکه اصلا می گفتند حقیقت اسلام آن است که ما می گوییم. اینها یک روش خشکه مقدسی عجیبی پیشنهاد می کردند و می گفتند اسلام نیز همین را می گوید و همین یک زاهد مابی غیر قابل تحملی! خوارج و مرجئه نیز هر یک نحله ای بودند.
ما می بینیم که امام صادق (ع) با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد کرده است. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن کریم و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آنها چرا این جور غلط می گویند، این ها چرا چنین می گویند، آیات را این طور باید تفسیر کرد. در باب احادیث هم که خیلی واضح است، می فرمود: سخنان این ها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر (ص) روایت می کنیم. در باب نحله فقهی هم که مکتب امام صادق (ع) قوی ترین و نیرومندترین مکتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند. تمام امامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی کرده اند.
در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنیفه است، و نوشته اند ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در کتابهای خود آنها می خوانیم که گفته اند او گفت: "لولا السنتان لهلک نعمان؛ اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود." (نعمان اسم ابوحنیفه است. اسمش "نعمان بن ثابت بن زوطی بن مرزبان" است، اجدادش ایرانی هستند.) مالک بن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق (ع) است. او هم نزد امام می آمد و به شاگردی امام افتخار می کرد. شافعی در دوره بعد بوده ولی او شاگردی کرده شاگردان ابوحنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردی در یک جهت به امام می رسد. و همین طور دیگران. حوزه درس فقهی امام صادق (ع) از حوزه درس تمام فقهای دیگر با رونق تر بوده است.
شبهه؛ سرفه فکری
در این زمینه ابن ابی العوجاء تعبیر شیرین و لطیفی دارد. روزی آمد نزد امام صادق (ع) و گفت: یا ابن رسول الله تو رئیس این امر هستی، تو چنینی تو چنانی، جد توست که این ذیل را آورده، چنین کرده، چنان کرده، اما خوب معذرت می خواهم آدم وقتی سرفه اش می گیرد باید سرفه کند، اخلاط که راه گلویش را می گیرد باید سرفه کند، شبهه هم وقتی در ذهن انسان پیدا می شود باید بگوید، من باید آن سرفه فکری خودم را بکنم، اجازه بدهید حرفهایم را بزنم. فرمود: بگو.