متنبی، شاعر معروف و زبر دستی است، در عرب تقریبا نظیر سعدی (در فارسی زبانان) است و سعدی هم خیلی از او استفاده کرده تا آنجا که کتابی به نام "سعدی و متنبی" نوشته اند. خیلی از مضمون های سعدی مضمون هایی است که از متنبی استفاده کرده است متنبی در جاهای مختلفی بوده، سال های زیادی نزد پادشاهان و در دربارها بوده است. رئیس یکی از قبایل، از قدیم کینه ای با او داشت بعد از سال ها که متنبی به وطن باز می گشت (خودش بود و پسرش و یک غلام) اتفاقا از نزدیکی محلی می گذشت که دشمنش در آنجا بود. آن دشمن فهمید و به او حمله کرد متنبی و پسرش و آن غلام سه نفری از خودشان دفاع می کردند. متنبی دید که اینها بیشترند و زورشان بیشتر است، فرار کرد غلام به او گفت: تویی که آن شعر را گفته ای که:
الخیل و اللیل و البیداء تعرفنی *** و السیف و الرمح و القرطاس و القلم
«خیل یعنی اسب و میدان و شمشیر و قلم است که مرا می شناسد (یعنی من چنین مردی هستم)» حال چطور فرار می کنی؟!
همین به رگ او برخورد، برگشت، خودش، پسرش و غلامش هر سه کشته شدند. خلاصه یک شعر و یک خیال (باعث شد که خودش و دو نفر دیگر را به کشتن دهد) اول عقل خود را به کار برد، دید زورش نمی رسد، می رفت که جانش را نجات دهد، بعد به خاطر همین که آخر منم که این شعر را گفته ام، من دیگر نباید فرار کنم، همان حرف غلام، او را برگرداند، برگشت و کشته شد.