در این جا چند مطلب باید مورد توجه قرار گیرد:
الف. قیمت ها در اقتصاد به اصطلاح آزاد و مبادله ای مبنی بر مالکیت فردی، چه اندازه در اختیار افراد و اشخاص است، و دولت چه اندازه قادر است بر قیمت ها نظارت، و آنها را تعیین نماید؟ آیا دولت فقط می تواند جلوی بی انصافی فروشندگان را بگیرد، یا می تواند قیمت واقعی اجناس را نیز بالاتر و پایین تر ببرد؟ مغالطه حضرات این است که به اصطلاح با یک سبک فکر ارسطویی، دو رژیم بیشتر فرض نمی کنند، اقتصاد مبنی بر مالکیت فردی و آزاد مطلق و اقتصاد اشتراکی، و چون اولی باطل است، پس دومی درست است، و حال آن که شق سوم هم ممکن است، و آن این که مالکیت فردی، ولی دولت که مظهر اراده و مصالح ملت است نظارت کند بر تولید و مصرف.
ب. چرا قیمت یک چیز متناوباً بالا و پایین می رود، و آیا حداکثر و حداقل غیرقابل تخلفی در کار هست یا نه؟ روی چه اصلی قیمت ها نوسان پیدا می کند؟ و تعیین کننده حداقل و حداکثر چیست؟
ج. علت این که هر یک از کالاها قیمت مخصوص به خود دارد چیست؟ چه چیز سبب شده که مثلا هر یک از جواهر قیمت مخصوصی داشته باشد؟ چرا معمولا قیمت گندم از جو بیشتر است؟ چرا قند از گندم، و گلابی از سیب، گران تر است؟ (تعیین کننده ارزش هر چه باشد، رابطه اش با حقوق و عدالت باید مشخص شود. مخصوصا اگر نظر علماء کلاسیک را بپذیریم و کار را یگانه عامل بشناسیم، نظر ما درباره سرمایه داری نظر خاص خواهد بود).
نسبت جنس و فرم کالا با ارزش آن:
در "کتاب اصول علم اقتصاد" نوشین صفحه 14 می نویسد:
"اینک که به اهمیت فوق العاده بها در اقتصاد مبادله ای پی بردیم، باید در مطالعه آن قبل از هر چیز بپرسیم: بها به چه چیز مربوط است؟ و کدام عامل، این تنظیم کننده اقتصاد مبادله ای را تعیین می کند؟". آنگاه به دو کلاه که قیمت یکی 250 ریال و دیگری 150 ریال تعیین شده مثل می زند و می گوید:
"اگر من از او (فروشنده)، سبب این اختلاف را بپرسم، به من جواب می دهد که جنس یا فرم اولی بهتر است. خلاصه، اختلاف بهای کلاه ها را اول به واسطه اختلاف جنس و یا مورد استعمال آنها بیان می کند. آیا این توضیح صحیح است؟ ممکن است در اولین نظر، صحیح به نظر آید. در حقیقت کلاه خوش جنس را من می توانم دو سال استعمال نمایم و کلاه دیگر را یک سال. آیا به همین جهت نیست که بهای اولی بیشتر است؟ در این مسئله باید بیشتر دقت کنیم. اول برای روشن شدن مطلب به عوض دو کلاه، یک کلاه و یک بشقاب را در نظر می گیریم. یک بشقاب معمولی البته ارزان تر از یک کلاه است. فرض کنیم بهای یک بشقاب چهار مرتبه کمتر از بهای یک کلاه باشد، آیا از این جا می توانیم چنین نتیجه ای بگیریم که چون دوام بشقاب چهار برابر کمتر از دوام کلاه است، بدین جهت قیمت آن چهار برابر کمتر است؟ البته نه، زیرا یک بشقاب، مخصوصا اگر فلزی باشد، سالهای زیاد دوام می کند، در صورتی که عمر یک کلاه بیش از دو سه زمستان نیست. پس به تحقیق می توانیم بگوییم که مدت استعمال یک جنس، عامل مهم تعیین بهای آن نیست". حداکثر بیان فوق این است که جنس و فرم، همیشه یگانه عامل تعیین کننده بها نیست، اما با این که یکی از عوامل ارزش باشد منافات ندارد، بلکه در بعضی اجناس از قبیل جواهرات، می توان گفت یگانه عامل، جنس است. ثانیا در بیان فوق، اختلاف جنس فقط از لحاظ دوام در نظر گرفته شده و به "مدت استعمال" استناد شده، اما باید دانست اختلاف جنس تنها از لحاظ دوام نیست، ظرافت و شفافیت و یا بعضی خواص طبیعی نیز ممکن است دخالت داشته باشد. و اما فرم مربوط است به کیفیت و شکل مصنوعی، و مربوط است به ابتکار نه کار.
نسبت مفید بودن کالا با ارزش آن
سپس در صفحه 15 می گوید:
"شاید بهای کلاه از بهای بشقاب بیشتر است، برای این که معمولا کلاه مفیدتر از بشقاب است، زیرا در موقع اضطرار ممکن است از بشقاب صرف نظر کرد و از دیگ غذا خورد، یا یک بشقاب از همسایه به عاریه گرفت، ولی کلاه را به آسانی عاریه نمی دهند و در یخبندان زمستان و برف و بوران، بی کلاه نمی توان از خانه بیرون آمد. اگر کمی دقت کنیم می فهمیم که مفید بودن هم دلیل کافی و قاطع برای تعیین بهای اجناس نیست، زیرا بهای نان از بهای توتون و سیگار بسیار کمتر است... اگر چنین باشد با کدام مقیاس عددی می توانیم درجه احتیاج خود را نسبت به کالاهای معین بسنجیم؟ از طرف دیگر باید بدانیم که درجه احتیاج بشر به اجناس مختلف و درجه مفید بودن آنها بسیار نسبی و متغیر است. مثلا فرض کنیم یک دانشجوی فقیر و یک تاجر ثروتمند برای خرید یک شلوار به دکان خیاطی بروند... ".
در اینجا نیز نویسنده می گوید مفید بودن، دلیل کافی و قاطع نیست، تلویحا عامل بودن آن را فی الجمله می پذیرد. ما برای این که به دست آوریم فلان شیء عامل هست یا نیست، باید سایر شرائط را متساوی در نظر بگیریم و آنگاه ببینیم بود و نبود این عامل در شرایط متساوی مؤثر هست یا نیست؟ یعنی مثلا باید در شرایطی که دو کالا از لحاظ جنس، و از لحاظ میزان عرضه و تقاضا، و از لحاظ میزان کاری که لازم است در تولید آن مصرف شود، متساوی هستند و فقط از لحاظ مفید بودن و نبودن، مختلف هستند، ببینیم آیا این عامل مؤثر هست یا نیست؟ اما بیان بالا فقط "تنها عامل بودن" این عامل را نفی می کند، یعنی آن بیان، منطقا برای اثبات دخالت عاملهای دیگر مفید است نه برای نفی دخالت این عامل.
علیهذا، بیان بالا خالی از یک نوع مغالطه منطقی نیست. پس بیان صحیح منطقی آن طور است که ما گفتیم، و البته مطابق این بیان ، یعنی در شرایط متساوی از لحاظ جنس و کار و عرضه و تقاضا "مفید بودن" عامل و مؤثر هست، "جنس" نیز در شرایط متساوی، عامل مؤثر هست، گو این که شاید بشود گفت خود جنس موجب افزایش تقاضا می شود و تعادل را به هم می زند.
نسبت کار با ارزش واقعیت کالا:
"پس حالا به نظر می رسد عاملی که سطح بها را بدون دخالت تغییرات حاصله به واسطه عرضه و تقاضا (بین الحدین نوسانات)، تعیین می کند، پیدا کرده ایم... ولی این جواب، چنان که باید، ما را راضی نمی کند... اگر ما بهای بعضی اجناس را به وسیله بهای بعضی دیگر تعریف کنیم، هنوز در مطالعه خود قدمی پیش نرفته ایم، و مانند آن است که بخواهیم موضوع نامعلومی را به وسیله موضوع نامعلوم دیگری بشناسیم. پس به مطالعه خود ادامه می دهیم. اول ملاحظه می کنیم که در بهای یک دست لباس، قیمت اجناسی که در ساخت آن به کار رفته است به نسبت 1000/1300 و یا 13/10 می باشد و قسمت دیگر یعنی 300/1300 مزد چند روزکار خیاط است. حال باید ببینیم بهای پارچه و سایر اجناس دیگری که به کار برده شده، چگونه تعیین شده است؟ اول چرا بهای پارچه 800 ریال است؟ زیرا برای بافت آن باید مقداری کار صرف کرد. فرض کنیم که قیمت مواد اولیه، یعنی پشم، پانصد ریال است. باز می پرسیم بهای پشم مربوط به چه چیز است؟ مانند اول جواب می دهیم مربوط به مواد اولیه، یعنی بهای گوسفند منهای استخوان ها، گوشت، پوست و غیره، و مربوط به مقداری کاراست (یعنی چیدن پشم). بهای گوسفند نیز مربوط به بهای تغذیه و نگهداری آن است. بدین طریق بالاخره کلیه مخارج لازم برای تولید هر گونه کالا، مربوط به مصرف کار می گردد. پس اگر استدلال خود را همین طور ادامه دهیم بالاخره بی گمان به جایی می رسیم که چیز دیگری وجود ندارد جز کار طبقات مختلف کارگر و موادی که در طبیعت وجود دارند. ولی مادام که کار، آن مواد را از صورتی به صورت دیگر درنیاورده، نمی توانند در مخارج تولید به حساب درآیند".
ایرادی که بر بیان فوق می توان گرفت یکی این است که بعضی کالاها، ساخته و پرداخته، از طبیعت دریافت می شود و قیمت آنها متناسب با کاری که روی آنها صورت می گیرد نیست، مانند ماهی ها، آهوها. در حقیقت می توان گفت کاری روی آنها صورت می گیرد، لهذا دولت ها اینگونه منابع ثروت را، یعنی دریاها و جنگل ها را ملی و عمومی اعلام می کنند و ثروت عمومی به شمار می آورند. ثانیا اگر کار ارزش ذاتی دارد و چیز دیگری در ارزش دخالت ندارد، چرا یک کالا که مشابه آن از جنس مرغوبتر تهیه شده (نه با کار بیشتر) یا ابتکاری در یک جهت آن صورت گرفته که آن را مفیدتر کرده و یا فرم و شکل عالیتری دارد، به محض ورود این جنس، مشابه اولی از میدان رقابت خارج می شود بدون این که کار بیشتری صورت گرفته باشد؟ ثالثا حداکثر بیان فوق این است که کار نیز خود کالایی است تابع عرضه و تقاضا، بهای این کالا بالا و پایین می رود و اگر برسد به حد صفر، یا حدی که حداقل زندگی کارگر را تأمین نکند، عرضه نخواهد شد، و در میان دو کالا که یکی کار کمتر ولی ارزش بیشتری داشته باشد و دیگری کار بیشتر ولی ارزش کمتری داشته باشد، اولی انتخاب خواهد شد، و قهرا آن که کار بیشتری می خواهد کمیاب خواهد شد و بهایش افزایش پیدا می کند. پس میزان کار در افزایش بها دخالت دارد، ولی همه این بیانات می رساند که کار یکی از عوامل ارزش است، وجود سایر عوامل را نفی نمی کند. کار نیز مانند سایر عوامل، در شرایط مساوی، موجب افزایش بها است. و رابعا گاهی علت افزایش بهای یک کالا، مثل اتومبیل، ابتکار عالی تری است که در آن به کار رفته. از دو مهندس مدلساز ممکن است یکی بیشتر فکر کند و نیروی مغزی مصرف کند، ولی دیگری به واسطه هوش سرشار، ابتکار عالی تری به خرج می دهد. خامسا کارهای هنری عموما به ابتکار و ذوق شخصی و حسن سلیقه وابسته است نه به مصرف انرژی بیشتر. اثر یک نفر مبتکر، خواه اثر تألیفی یا نقاشی یا مجسمه سازی یا بنایی، ارزش زیادتر پیدا می کند نه به واسطه کار زیادتر.