یکی از ویژگی های نمادین واقعه کربلا این است که از امام تقاضای بیعت می کنند. بعد از سه روز امام حرکت می کند و می رود به مکه و به اصطلاح مهاجرت می کند و در مکه که حرم امن الهی است، سکنی می گزیند و شروع به فعالیت می کند. چرا به مکه رفت؟ آیا به این جهت که مکه حرم امن الهی بود و معتقد بود که بنی امیه مکه را محترم خواهند شمرد؟ یعنی درباره بنی امیه چنین اعتقاد داشت که اگر سیاستشان اقتضا بکند و بخواهند او را در مکه بکشند، اینکار را نمی کنند؟ یا نه.
رفتن به مکه اولا برای این بود که خود این مهاجرت، اعلام مخالفت بود. اگر در مدینه می ماند و می گفت من بیعت نمی کنم صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید. بدین جهت هم گفت بیعت نمی کنم و هم اهل بیتش را حرکت داد و برد به مکه. این بود که صدایش در اطراف پیچید که حسین بن علی حاضر به بیعت نشد و لذا از مدینه به مکه رفت. خود این، به اصطلاح (اگر تعبیر درست باشد) یک ژست تبلیغاتی بود برای رساندن هدف و پیام خودش به مردم. از این بالاتر که عجیب و فوق العاده است اینکه امام حسین (ع) در سوم شعبان وارد مکه می شود و ماههای رمضان، شوال، ذی القعده و ذی الحجه (تا هشتم این ماه) یعنی ایامی که عمره مستحب است و مردم از اطراف و اکناف به مکه می آیند را در آنجا می ماند. کم کم فصل حج می رسد. مردم از اطراف و اکناف و حتی از اقصا بلاد خراسان به مکه می آیند. روز ترویه یعنی روز هشتم ذی الحجه می شود. روزی که همه برای حج از نو لباس احرام می پوشند و می خواهند به منی و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند. ناگهان امام حسین (ع) اعلام می کند که من می خواهم بطرف عراق بروم. من می خواهم به طرف کوفه بروم.
یعنی در چنین شرایطی پشت می کند به کعبه. پشت می کند به حج. یعنی من اعتراض دارم. اعتراض و انتقاد و عدم رضایت خودش را به این وسیله و به این شکل اعلام می کند. یعنی این کعبه دیگر در تسخیر بنی امیه است. حجی که گرداننده اش یزید باشد برای مسلمین فایده ای نخواهد داشت. این پشت کردن به کعبه و اعمال حج در چنین روزی و اینکه بعد بگوید من برای رضای خدا رو به جهاد می کنم و پشت به حج. رو به امر به معروف می کنم و پشت به حج. این یک دنیا معنی داشت. کار کوچکی نبود.
ارزش تبلیغاتی، اسلوب، روش و متد کار در اینجا به اوج خود می رسد. سفری را در پیش می گیرد که همه عقلا (یعنی عقلایی که بر اساس منافع قضاوت می کنند) آن را از نظر شخص امام حسین ناموفق پیش بینی می کنند. یعنی پیش بینی می کنند که ایشان در سفر کشته خواهند شد و امام حسین در بسیاری از موارد پیش بینی آنها را تصدیق می کند. می گوید: خودم هم می دانم. می گویند پس چرا زن و بچه را همراه خودت می بری؟ می گوید: آنها را هم باید ببرم، بودن اهل بیت امام حسین (ع) در صحنه کربلا، صحنه را بسیار بسیار داغتر کرد و در واقع امام حسین (ع) یک عده مبلغ را طوری استخدام کرد که بعد از شهادتش، آنها را با دست و نیروی دشمن تا قلب حکومت دشمن یعنی شام فرستاد. این خودش یک تاکتیک عجیب و یک کار فوق العاده است. همه برای این است که این صدا هر چه بیشتر به عالم برسد. بیشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد و هیچ مانعی در راه آن وجود نداشته باشد. در بین راه کارهای خود امام حسین، نمایشهایی از حقیقت اسلام است. از مروت، انسانیت، از روح و حقانیت اسلام است.
اینها همه جای خودش. ببینید! این شوخی نیست. در یکی از منازل بین راه حضرت دستور می دهند آب زیاد بردارید. هر چه مشک ذخیره دارید پر از آب کنید و بر هر چه مرکب و شتر همراهتان است که آنها را یدک می کشید بار آب بزنید (پیش بینی بوده است). در بین راه ناگهان یکی از اصحاب فریاد می کشد: لا حول و لا قوه الا بالله یا: لا اله الا الله یا: انا لله و انا الیه راجعون (ذکری می گوید) می گویند چه خبر است؟ می گوید من به این سرزمین آشنا هستم. سرزمینی است که در آن نخل نبوده. مثل اینکه از دور نخل دیده می شود. شاخه نخل است. می فرماید خوب دقت کنید. آنهایی که چشمهایشان تیزتر است می گویند: نه آقا نخل نیست. آنها پرچم است. انسان است. اسب است که از دور دارد می آید. اشتباه می کنید. خود حضرت نگاه می کند. می گوید راست می گوئید، کوهی است در سمت چپ شما. آن کوه را پشت خودتان قرار بدهید. حر است با هزار نفر. حسین (ع) مثل پدرش علی (ع) (در داستان صفین) است که از این جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمی کند. بلکه از نظر او، اینجا جائی است که باید مروت و جوانمردی اسلامی را نشان بدهد. فورا می فرماید: آن آبها را بیاورید و اسبها را سیراب کنید، افراد را سیراب کنید. حتی خودشان مراقبت می کنند که حیوانهای اینها کاملا سیراب شوند. یک نفر می گوید مشکی را در اختیار من قرار داد که نتوانستم درش را باز کنم. خود حضرت آمدند و با دست خویش در مشک را باز کردند و به من دادند. حتی اسبها که آب می خوردند، فرمود: اینها اگر خسته باشند. با یک نفس سیر نمی خورند، بگذارید با دو نفس، سه نفس آب بخورند. همچنین در کربلا در همان نهایت شدتها مراقب است که ابتدای به جنگ نکند.
مسئله دیگر این است که من با آقای محترم نویسنده شهید جاوید که دوست قدیمی ماست صحبت می کردم. با نظر ایشان موافق نبودم به ایشان گفتم چرا خطبه های امام حسین بعد از اینکه ایشان از نصرت مردم کوفه مأیوس می شوند و معلوم می شود که دیگر کوفه در اختیار پسر زیاد قرار گرفت و مسلم کشته شد داغتر می شود؟ ممکن است کسی بگوید امام حسین خودش دیگر راه برگشت نداشت. بسیار خوب. راه برگشت نداشت، ولی چرا در شب عاشورا بعد از آنکه به اصحابش فرمود من بیعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند خیر، ما دست از دامن شما بر نمی داریم، نگفت اصلا ماندن شما در اینجا حرام است، برای اینکه آنها می خواهند مرا بکشند، به شما کاری ندارند، اگر بمانید، خونتان بی جهت ریخته می شود و این حرام است؟ چرا امام حسین نگفت واجب است شما بروید؟ بلکه وقتی آنها پایداریشان را اعلام کردند امام حسین آنان را فوق العاده تأیید کرد و از آن وقت بود که رازهایی را که قبلا به آنها نمی گفت، به آنان گفت.
اخلاق جهاد تاریخ اسلام حج واقعه کربلا چهارده معصوم (ع) جامعه شناسی دین تربیت هجرت