یکی دیگر از حرکت های نمادین کربلا این بود که امام حسین (ع) در شب عاشورا، حبیب بن مظاهر را می فرستد در میان بنی اسد که اگر باز هم می شود عده ای را بیاورد. معلوم بود که می خواست بر عدد کشتگان افزوده شود، چرا که هر چه خون شهید بیشتر ریخته شود این ندا بیشتر به جهان و جهانیان می رسد. در روز عاشورا، حربن یزید می آید توبه می کند بعد می آید خدمت اباعبدالله، حضرت می فرماید از اسب بیا پائین، می گوید نه آقا اجازه بدهید من خونم را در راه شما بریزم، خونت را در راه ما بریز یعنی چه؟ آیا یعنی اگر تو کشته شوی، من نجات پیدا می کنم؟ من که نجات پیدا نمی کنم. و حضرت به هیچ کس چنین چیزی نگفت.
اینها نشان می دهد که اباعبدالله (ع)، خونین شدن این صحنه را می خواست و بلکه خودش آن را رنگ آمیزی می کرد. اینجاست که می بینیم قبل از عاشورا، صحنه های عجیبی به وجود می آید که گویی آنها را عمدا به وجود آورده اند تا مطلب بیشتر نمایانده شود، بیشتر نمایش داده بشود. اینجاست که جنبه شبیه پذیری قضیه، خیلی زیاد می شود. خدا رحمت کند مرحوم آیتی، دوست عزیزمان را (امشب به یاد او افتادیم)، در کتاب بررسی تاریخ عاشورا روی نکته ای خیلی تکیه کرده است، تعبیر ایشان این است، می گوید: رنگ خون از نظر تاریخی ثابت ترین رنگهاست، در تاریخ و در مسائل تاریخی آن رنگی که هرگز محو نمی شود رنگ قرمز است، رنگ خون است و حسین بن علی (ع) تعمدی داشت که تاریخ خودش را با این رنگ ثابت و زایل نشدنی بنویسد، پیام خود را با خون خویش نوشت.
شنیده شده که افرادی در حال از بین رفتن با خون خودشان مطلبی نوشته اند و پیام داده اند. معلوم است که این خودش اثر دیگری دارد که کسی با خون خود پیام و حرف خویش را بنویسد. در عرب جاهلیت رسم بود و گاهی اتفاق می افتاد که قبائلی که می خواستند با یکدیگر پیمان ناگسستنی ببندند، یک ظرف خون می آوردند (البته نه خون خودشان) و دستشان را در آن می کردند. می گفتند: این پیمان دیگر هرگز شکستنی نیست، پیمان خون است و پیمان خون شکستنی نیست. حسین بن علی (ع) در روز عاشورا گوئی رنگ آمیزی می کند، اما رنگ آمیزی با خون. برای اینکه رنگی که از هر رنگ دیگر ثابت تر است در تاریخ، همین رنگ است. تاریخ خودش را با خون می نویسد.
گاهی می شنویم یا در کتابهای تاریخی می خوانیم که بسیاری از سلاطین و پادشاهان، افرادی که این اشتها را داشته اند که نامشان در تاریخ ثبت شود، در صدها سال پیش، در یک لوحه فلزی یا سنگی حک کرده اند که منم فلانی، پسر فلان کس، از نژاد خدایان. منم کسی که فلان شخص آمد پیش من زانو زد و... حالا چرا پیام خودش را روی سنگ یا فلز ثبت می کند؟ برای اینکه از بین نرود، باقی بماند. به همان نشانی که ما می بینیم، تاریخ، آنها را زیر خروارها خاک مدفون کرد و احدی از آنها اطلاع پیدا نکرد تا بعد از هزاران سال، حفاران اروپایی آمدند و آنها را از زیر خاک درآوردند، حالا که از زیر خاک درآورده اند، خوب چیزی نیست، مسئله ای نیست، کسی برایش اهمیتی قائل نمی شود سخنانی است که روی سنگ نوشته شده ولی روی دلها نوشته نشده.
امام حسین پیام خود را نه روی سنگی نوشت و نه حجاری کرد، آنچه او گفت در هوای لرزان و در گوش افراد طنین انداخت اما در دلها ثبت شد بطوری که از دلها گرفتنی نیست و خودش کاملا به این حقیقت آگاه بود. آینده را درست می دید که بعد از این، حسین کشته شدنی نیست و هرگز کشته نخواهد شد. شما ببینید اینها چیست، آیا می تواند تصادف باشد؟
نه، ابا عبدالله در روز عاشورا در آن ساعات و لحظات آخر استغاثه می کرد یعنی استنصار می کرد، باز هم یاری می خواست، یعنی یاورهایی که بیایند کشته بشوند نه یاورهایی که بیایند نجاتش بدهند. امام حسین دیگر بعد از کشته شدن اصحاب و برادران و فرزندانش بدون شک نمی خواهد زنده بماند، ولی یار و یاوری می خواست که باز هم بیاید کشته بشود. این است که حضرت «هل من ناصر ینصرنی» می فرمود. صدایشان رسید به خیمه ها، زنها گریستند، فریاد گریه شان بلند شد. امام حسین (ع)، برادرشان حضرت ابوالفضل و یک نفر دیگر از اهل بیت را فرستادند، فرمودند بروید زنها را ساکت کنید، آنها آمدند و ساکت کردند. بعد خودشان برگشتند به خیام حرم، اینجاست که طفل شیر خوارشان را به دست ایشان می دهند. این طفل در بغل عمه اش زینب خواهر مقدس اباعبدالله است. حضرت این طفل را در بغل می گیرد. اباعبدالله نفرمود خواهرجان چرا در میان این بلوا، در فضایی که هیچ امنیتی ندارد و از آن طرف تیر پرتاب می شود و دشمن کمین کرده این طفل را آوردی، بلکه او را در بغل گرفت و در همین حال تیری از سوی دشمن می آید و به گلوی طفل مقدس اصابت می کند. اباعبدالله چه می کند؟ ببینید رنگ آمیزی چگونه است؟ تا این طفل این چنین شهید می شود، دست می برد و یک مشت خون پر می کند و به طرف آسمان می پاشد که ای آسمان ببین و شاهد باش!
در آن لحظات آخر که ضربات زیادی بر بدن مقدس اباعبدالله وارد شده بود که دیگری روی زمین افتاده بود و بر روی زانوهایش حرکت می کرد و بعد از مقداری حرکت، می افتاد و دوباره بر می خواست، ضربتی به گلوی ایشان اصابت می کند. نوشته اند باز دست مبارکش را پر از خون کرد و به سر و صورتش مالید و گفت من می خواهم به ملاقات پروردگار خود بروم. اینها صحنه های تکان دهنده صحرای کربلاست، قضایایی است که پیام امام حسین را برای همیشه در دنیا جاوید و ثابت و باقی ماندنی می کند.