یکی از مسائلی که هم تاریخ درباره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته اند، این است که چرا اباعبدالله در این سفر پر خطر، اهل بیتش را همراه خود برد؟ خطر این سفر را همه پیش بینی می کردند، یعنی یک امر غیر قابل پیش بینی حتی برای افراد عادی نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت بکنند، تقریبا می شود گفت تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند، حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کاری بر خلاف مصلحت تشخیص دادند، یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش، تقریبا به اتفاق آراء به ایشان می گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست یعنی جانتان در خطر است، تا چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید. اباعبدالله جواب داد: نه، من باید آنها را ببرم. به آنها جوابی می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند. به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می کرد، که مکرر شنیده اید که ایشان استناد کردند و به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود: در عالم رؤیا جدم به من فرموده است: «ان الله شاء ان یراک قتیلا؛ خدا می خواهد تو را کشته ببیند.» (بحار الانوار ج 44 صفحه 364، مقتل الحسین مقرم صفحه 195) گفتند پس اگر این طور است، چرا اهل بیت و بچه ها را همراهتان می برید؟ پاسخ دادند این را هم جدم فرمود: «ان الله شاء ان یراهن سبایا؛ خدا خواسته که اینها را اسیر ببیند.» (همان مدرک)، اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم: این جمله «ان الله شاء ان یرک قتیلا یا ان الله شاء ان یراهن سبایا» یعنی چه؟
این مفهومی که الان من عرض می کنم، معنایی است که همه کسانی که آنجا مخاطب اباعبدالله بودند، آن را می فهمیدند، نه یک معمایی که امروز گاهی در السنه شایع است. کلمه مشیت خدا، یا اراده خدا که در خود قرآن بکار برده شده است، در دو مورد بکار می رود که یکی را اصطلاحا اراده تکوینی و دیگری را اراده تشریعی می گویند. اراده تکوینی یعنی قضاء و قدر الهی است که اگر چیزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمی شود کرد. معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است، خدا این چنین می خواهد. مثلا اگر در مورد روزه می فرماید: «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر؛ خدا برای شما آسانی می خواهد و سختی نمی خواهد.» (بقره/ 185) یا در مورد دیگری که ظاهرا زکات است، می فرماید: «یرید لیطهرکم؛ می خواهد شما را پاک کند.» (مائده/ 6) مقصود این است که خدا که این چنین دستوری داده است، این طور می خواهد یعنی رضای حق در این است. خدا خواسته است تو شهید باشی، جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند، یعنی اسارت اینها رضای حق است، مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.
در مقابل این سخن، دیگر کسی چیزی نگفت، یعنی نمی توانست حرفی بزند، پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنی به شما تفهیم کرده اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید، ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم. همه کسانی هم که از اباعبدالله این جمله ها را می شنیدند، این جور نمی شنیدند که آقا این مقدر است و من نمی توانم سرپیچی بکنم. اباعبدالله، هیچوقت به این شکل تلقی نمی کرد. این طور نبود که وقتی از ایشان می پرسیدند چرا زنها را می برید، بفرماید اصلا من در این قضیه بی اختیارم، و عجیب هم بی اختیارم. بلکه به این صورت می شنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است، من چنین تشخیص داده ام که مصلحت در این است، و این کاری است که من از روی اختیار انجام می دهم ولی براساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص می دهم. لذا می بینیم که در موارد مهمی، همه یک جور عقیده داشتند، اباعبدالله عقیده دیگری در سطح عالی داشت، همه یک جور قضاوت می کردند، امام حسین (ع) می گفت: این جور نه، من طور دیگری عمل می کنم. معلوم است که کار اباعبدالله یک کار حساب شده است، یک رسالت و یک مأموریت است. اهل بیتش را به عنوان طفیلی همراه خود نمی برد که خوب، من که می روم، زن و بچه ام هم همراهم باشند. غیر از سه نفر، هیچیک از همراهان اباعبدالله، زن و بچه اش همراهش نبود. آدم که به یک سفر خطرناک می رود، زن و بچه اش را که نمی برد. اما اباعبدالله، زن و بچه اش را برد، نه به اعتبار اینکه خودم می روم، پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگی و همه چیز امام حسین (ع) در مدینه بود)، بلکه آنها را به این جهت برد که رسالتی در این سفر انجام بدهند.
رضای خدا اراده الهی امام حسین (ع) قضا و قدر الهام کمال عاشورا