از جهان بینی حافظ که بگذریم، می آییم سراغ چیزهایی که به منزله نتیجه این جهان بینی است، نتیجه این افکار است، به اصطلاح آن جهان بینی اوست، این ایدئولوژی اوست، یعنی بر اساس آن فکر دستوری می دهد، حالا که کار جهان هیچ در هیچ است، حالا که جبر مطلق است، حالا که سر از اسرار کون نمی شود در آورد، حالا که اصلا کی می داند ما در یک وقتی به همدیگر می رسیم یا نمی رسیم، و بلکه گاهی به صورت جزم می گوید اصلا دو مرتبه به همدیگر نخواهیم رسید، این اصول جهان بینی که محرز شد، حالا وقت نتیجه گیری است.
یکی از نتیجه گیری ها آن چیزی است که حافظ به صورت «دم» بیان می کند، کما اینکه این مساله «دم» در شعر خیام هم زیاد است که دم را (یعنی زمان حال را) غنیمت بشمار، نه فکر گذشته بکن نه فکر آینده، نه غصه گذشته را بخور که چرا چنین شد، و نه غصه آینده، فکر گذشته و فکر آینده تو را از عیش نقد باز می دارد و برای اینکه حداکثر استفاده را از این عمر موقت کوتاه ببری نه فکر گذشته کن نه فکر آینده، دم غنیمت بشمار، و چقدر در شعر حافظ این مساله حال و دم آمده:
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش *** پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند *** آدم بهشت روضه دارالسلام را
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت *** ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست *** ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار *** کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
اینجا باز مساله انجام کار و قیامت هم هست.
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر *** مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
می گوید پای وعظ واعظ را رها کردیم، آن دیر نمی شود، فکر آن چیزی باش که وقتش می گذرد.
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی *** مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
نقد را که آدم به نسیه نمی فروشد.
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید *** از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت *** که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
گل رویت بپژمرد آخر *** وین طراوت در او نماند باز
در جای دیگر می گوید:
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد *** که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
(که از آن غزل های بسیار عالی حافظ است)
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار *** که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
شعرهای بعدش خیلی عالی و عجیب عرفانی است.
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن *** یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
یا یک نامه از آنجا بیاور که این وقت تلف نمی شود، عوضش را می دهند.
اعتمادی نیست بر کار جهان *** بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار *** بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
«یرغو» اصطلاح مغولی بوده که برای عدلیه و استنطاق و این حرفها می گفتند.
بالاتر از این، از بعضی شعرهای حافظ کاملا استفاده می شود که او این مساله عیش نقد و این حرفها را یک نوع لاابالی گری و لاقیدی گری خاصی توجیه می کند، به شکل عجیبی. توضیح اینکه حافظ در زندگی اش معلوم نیست که چه کاره بوده است. اغلب از همان مقدمه ای که محمد گل اندام نوشته است استنباط می کنند. یک جمله ای آنجا هست که نسخ، متعدد نوشته و به دو تعبیر گفته اند. از یک تعبیر استفاده می شود که شغل دولت داشته است. می گوید او نمی رسید که دیوان خودش را تنظیم کند از مطالعه کشاف و مصباح و مطالع و مفتاح و... بعد یک جمله ای دارد که این جمله را در نسخ، متعدد نوشته اند.
بنابر یک تعبیر می رساند که شغل دولت داشته، ولی البته هیچ معلوم نیست که اینطور باشد. از بعضی شعرهای حافظ معلوم می شود که این مساله «دم غنیمت شمردن» فقط مربوط به خودش هم نیست، درست مثل این کارمندهای لاابالی دولت که یک ماه می روند کارمندی می کنند، منتظر اول ماهند که بیاید، تا حقوق را می گیرند چند روزه آن را صرف عیاشی و الدنگی می کنند و بعد تا آخر ماه با جیب خالی راه می روند، می گوید:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید *** وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
(گور پدر زن و بچه) و نظیر این باز هم هست. حالا ببینید حافظی که اینها ساخته اند چه مکتبی به ما تحویل می دهد و ما از او چه می توانیم بیاموزیم؟!