حافظ در زمینه غربت انسان در جهان می گوید:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین *** نشیمن تو نه این گنج محنت آباد است
انسان را مثل یک مرغی می داند که از آشیانه خودش آواره شده آمده در خرابه، آن آشیانه است این خرابه، در منطق حافظ، انسان مرغ بیرون از آشیانه و جا گرفته در خرابه است.
در جای دیگر که به اصطلاح آن را «آهوی وحشی» می نامند و زیاد هم هست یک اشعار دوبیتی دارد که غزل نیست که همه ردیف و قافیه داشته باشد، در آنجا به نظر من حافظ تمام سعیش همین است که غربت انسان را نشان بدهد، انسان را تشبیه می کند به آن آهوی وحشی یعنی آهوی غیر اهلی که او را گرفته اند و از خیل آهوان جدا مانده است، می گوید:
الا ای آهوی وحشی کجایی *** مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بی کس *** دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم *** مراد هم بجوییم ار توانیم
که می بینم که این دشت مشوش *** چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان *** رفیق بی کسان یار غریبان
«یعنی» اینجا جای مناسبی نیست. غریب فقط با غریب می تواند رفیق باشد. آن شعر معروف امرءالقیس چنین است:
اجارتنا انا غریبان هیهنا *** و کل غریب للغریب نسیب
یعنی غریب با غریب قوم و خویش است، دو تا غریب وقتی همدیگر را پیدا می کنند مثل این است که دو تا قوم و خویش هستند.
که خواهد شد بگویید ای رفیقان *** رفیق بی کسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید *** ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد *** که فالم «لاتذرنی فردا» آمد
این «لاتذرنی فردا» در تعبیر عرفانی یعنی خدایا مرا در طبیعت باقی نگذار، یعنی به من توفیق بده که از سرای طبیعت عبور کنم. اگر انسان در طبیعت بماند و نتواند خودش را به ماوراء طبیعت برگرداند، در واقع در تبعیدگاه و در غربت به سر برده است، مثل «سیبری» است.
چنینم هست یاد از پیر دانا *** فراموشم نشد هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی *** به لطفش گفت رندی ره نشینی
که ای سالک چه در انبانه داری *** بیا دامی بنه گر دانه داری
(بیا یک دامی بیندازیم برای شکار)
جوابش داد گفتا دام دارم *** ولی سیمرغ می یابد شکارم
من با این دام غیر از سیمرغ که پادشاه مرغان است چیز دیگر شکار نمی کنم. می دانید سیمرغ ضرب المثل خداوند است. اصلا منطق الطیر عطار در همین زمینه سیمرغ است که مقصودش خداست. حافظ هم گاهی تعبیر به «عنقا» می کند، خیلی جاها دارد.