آزادی یکی از لوازم حیات و تکامل است، یعنی یکی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است، فرق نمی کند که موجود زنده از نوع گیاه باشد، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان، به هر حال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است، آزادی حیوان طور دیگری است، انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادیهای گیاه و حیوان نیاز دارد. هر موجود زنده خاصیتش این است که رشد می کند، تکامل پیدا می کند؛ متوقف نیست، سر جای خودش نایستاده است. جمادات که رشد و تکامل ندارند، نیازمند به آزادی هم نیستند، اصلا آزادی برای جمادات مفهوم ندارد. ولی گیاه، باید آزاد باشد.
موجودات زنده برای رشد و تکامل به سه چیز احتیاج دارند: 1- تربیت 2- امنیت 3- آزادی.
تربیت عبارت است از یک سلسله عوامل که موجودات زنده برای رشدشان به آنها احتیاج دارند. مثلا یک گیاه برای رشد و نموش به آب و خاک احتیاج دارد، به نور و حرارت احتیاج دارد. یک حیوان احتیاج به غذا دارد و یک انسان تمام احتیاجات گیاه و حیوان را دارد، به علاوه یک سلسله احتیاجات انسانی که همه آنها در کلمه تعلیم وتربیت جمع است. این عوامل به منزله غذاهائی است که باید به یک موجود زنده برسد تا رشد بکند. باور نکنید که یک موجود زنده بتواند بدون غذا رشد بکند. قوه غاذیه یکی از لوازم زندگی موجود زنده است.
دومین چیزی که موجود زنده به آن احتیاج دارد امنیت است. امنیت یعنی چه؟ یعنی موجود زنده چیزی را در اختیار دارد، حیات دارد، لوازم و وسائل حیات را هم دارد. باید امنیت داشته باشد، تا آنچه را دارد از او نگیرند یعنی از ناحیه یک دشمن، از ناحیه یک قوه خارجی، آنچه دارد از او سلب نشود. انسان را در نظر می گیریم. انسان هم به تعلیم و تربیت احتیاج دارد و هم به امنیت یعنی جان دارد، جانش را از او نگیرند، ثروت دارد، ثروتش را از او نگیرند، سلامت دارد، سلامتش را از او نگیرند، آنچه را دارد از او نگیرند.
سومین چیزی که هر موجود زنده ای به آن احتیاج دارد آزادی است. آزادی یعنی چه؟ یعنی جلوی راهش را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نکنند. ممکن است یک موجود زنده امنیت داشته باشد، عوامل رشد هم داشته باشد، ولی در عین حال موانع جلوی رشدش را بگیرند. فرض کنید که شما می خواهید گیاهی را رشد بدهید، علاوه بر همه شرایط دیگر باید محیط برای رشد او از نظر عدم موانع مساعد باشد، مانعی در کار نباشد که جلوی رشدش را بگیرد، مثلا یک درخت وقتی می خواهد رشد بکند باید جلویش فضای بازی باشد. اگر شما نهالی را در زمین بکارید در حالی که بالای آن یک سقف بزرگی باشد، هر چند این نهال، نهال چنار باشد امکان رشد برای آن نیست.
هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد و تکامل را طی کند، یکی از احتیاجاتش آزادی است. پس آزادی یعنی چه؟ یعنی نبودن مانع. انسانهای آزاد، انسانهائی هستند که با موانعی که در جلوی رشد و تکاملشان هست، مبارزه می کنند. انسانهائی هستند که تن به وجود مانع نمی دهند. معنای آزادی انسان این نیست که از قانون علیت آزاد است زیرا گذشته از آن که آزادی از قانون علیت محال است اینگونه آزادی نه تنها ارتباطی به نام آزادی انسان ندارد بلکه با اجبار او یکسان است زیرا چه فرق می کند که انسان از ناحیه عامل خاصی مجبور و مکروه باشد که بر خلاف میل و خواست کاری بکند یا اینکه خود عمل و کار از قانون علیت از او باشد و با هیچ علتی که یکی از علت ها نیز خود بشر است ارتباط و بستگی نداشته باشد و کار خود به خود واقع شود. آزادی انسان به این معناست که عمل او از خواست و رضایت کامل او و تصویب قوه تمیز او سرچشمه می گیرد و هیچ عاملی او را بر خلاف میل و رغبت و رضا و تشخیص او وادار نمی کند، نه قضا و قدر و نه عامل دیگر.
آزادی برای انسان کمال است، ولی آزادی کمال وسیله ای است نه کمال هدفی. هدف انسان این نیست که آزاد باشد، ولی انسان باید آزاد باشد تا به کمالات خودش برسد، چون آزادی یعنی اختیار و انسان در میان موجودات، تنها موجودی است که خود باید راه خود را انتخاب کند و حتی به تعبیر دقیقتر خودش باید خودش را انتخاب کند. پس انسان، آزاد و مختار است، ولی آیا چون آزاد است، به کمال خویش رسیده است یا اینکه مختار است که کمال خودش را انتخاب کند؟ با آزادی ممکن است انسان به عالی ترین کمالات و مقامات برسد و ممکن است به اسفل السافلین سقوط کند.
آزادی خودش کمال بشریت نیست، وسیله کمال بشریت است، یعنی انسان اگر آزاد نبود، نمی توانست کمالات بشریت را تحصیل کند. آزادی یعنی نبودن مانع، نبودن جبر و نبودن هیچ قیدی در سر راه، پس آزادم و می توانم راه کمال خودم را طی کنم، نه اینکه چون آزاد هستم، به کمال خود رسیده ام. آیا آزادی کمال است؟ بدون شک، چون اگر آزادی نباشد، انسان نمی تواند به کمال خودش برسد.
اسلام درباره آزادی به عنوان یک ارزش از ارزش های بشر اعتراف کرده است، اما نه ارزش منحصر به فرد و نه آزادی با آن تعبیرها و تفسیرهای ساختگی، بلکه آزادی به معنی واقعی. حقیقت این است که آزادی انسانی جز با نظریه "فطرت"، یعنی اینکه انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان می آید و پایه اولی شخصیت او را همان بعد می سازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل می شود و پرورش می یابد، قابل تصور نیست.
این بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی می دهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاریخ می شود و مسیر تاریخ را تعیین می کند. آزادی انسان به مفهومی که اشاره کردیم نه با قانون علیت منافات دارد و نه با کلیت مسائل تاریخی و قانونمندی تاریخ. اینکه انسان در عین اختیار و آزادی و به موجب اندیشمندی و اراده، مسیری معین و مشخص و غیر قابل تخلف در زندگی اجتماعی داشته باشد، یعنی ضرورت بالاختیار، جز این است که ضرورتی کور و حاکم بر انسان و اراده انسان حکمفرما باشد.
اقسام آزادی:
آزادی های انسان دو نوع می باشد:
یک نوع آزادی اجتماعی است. آزادی اجتماعی یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیه سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی درنیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود، دیگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استعباد نکنند، یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند. این را می گویند آزادی اجتماعی. خود آزادی اجتماعی هم می تواند انواعی داشته باشد. پس یکی از اقسام آزادی، آزادی اجتماعی است که انسان از ناحیه افراد دیگر آزاد باشد.
اما نوع دیگر آزادی، آزادی معنوی است. آزادی معنوی یعنی اینکه انسان در درون خودش موجود آزادی باشد. انسان مانند یک گیاه قوه تغذی، قوه رشد و نمو و قوه تناسل دارد. مانند حیوان حس می کند، می بیند، می بوید و لمس می کند. ولی انسان یک فکر و یک اراده متعالی دارد. گاهی آزادی فکر انسان از ناحیه درون خودش سلب می شود، یعنی انسان در اثر اینکه معتقد به یک سلسله خرافات می شود، در اثر اینکه گرفتار تعصب و تحجر می شود، این فرشته ای که خدای متعال در باطن او به نام قوه عقل قرار داده است، مثل فرشته ای که در چاهی محبوس باشند در تن انسان محبوس باقی می ماند.
انسان گرفتار جهالت ها و خرافات و تعصب ها و تحجرها آزادی معنوی و عقلی ندارد. انسانی که شهوت پرست و شهوتران است و وابستگی های حیوانی اش زیاد است هرگز آزادی معنوی ندارد، روحش واقعا محبوس است، خودش هم نمی داند. قرآن کریم اساسا اینها را اسارت و بردگی و بندگی می نامد: «أفرأیت من أتخذ الهه هویه؛ آیا دیدی آن کسی که هوای نفس خودش را معبود خود گرفت.» (جاثیه/ 23) یعنی بنده هوای نفس شد؟