در میان جاندارهایی که زندگی اجتماعی دارند تنها انسان است که زندگی متحول و متکاملی دارد یعنی خداوند آن موجودات دیگر را طوری خلق کرده است که زندگی ثابت و یکنواختی دارند، از اولی که پا به دنیا گذاشته اند با یک نظامات خاصی به وجود آمده اند و هر چه هم که زمان بر آنها گذشته است در نظامات و تشکیلات آنها تغییراتی پیدا نشده است. مثلا زنبور عسل که یک جاندار اجتماعی عجیبی هست از دو هزار سال پیش که دانشمندان در وضع زندگی او کتاب ها نوشته اند تا امروز که درباره آن مطالعاتی صورت گرفته است هیچ نشان نمی دهد که این مخلوق در وضع زندگی خودش تغییرات و تبدیلاتی داده باشد. نظم همان نظم است و تشکیلات همان تشکیلات و حال آنکه از دو هزار سال پیش تاکنون در زندگی انسان ها هزاران تغییر و تبدیل پیدا شده است.
اولا چرا؟ چرا آنها آنطور هستند و ما اینطور؟ برای اینکه آنها به اصطلاح با غریزه زندگی می کنند نه با عقل، یعنی خداوند یک قدرت مرموزی همراه آنها کرده است که حقیقت این قدرت بر علم روشن نشده است. جز همان چیزی که قرآن فرموده است: «و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا»؛ «و پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد که از کوه ها و درختان و از داربست هایی که (مردم) می سازند لانه هایی بگیر.» (نحل/68) پروردگار تو از راه مخفی به زنبور عسل القاء کرد.
"وحی" همان فهماندن است از راه نهانی، از راهی غیر از راه های معمولی. همان قدرتی که در زبان علم غریزه نامیده می شود و قرآن آن را به نام وحی نامیده است، همیشه همراه این موجود بوده است و او است که این موجود را هدایت و رهبری می کند. ولی انسان اینطور نیست، آنطور آفریده نشده است. به انسان قدرتی داده شده است که ما نام آن را "عقل" یا "ابتکار" می گذاریم. انسان دارای قوه ابتکار است اما حیوان ابتکار ندارد.
ابتکار یعنی نقشه تازه خلق کردن، نقشه جدید آفریدن. حیوان همان چیزی را که از طریق وحی به او فهمانده شده است می داند، دیگر قادر نیست از پیش خود چیزی خلق کند یعنی نقشه ای را با فکر خودش طرح بکند، ولی انسان قادر است چون به انسان یک همچو قوه عجیبی داده شده است. غریزه را از او گرفته اند و به او گفته اند تو در پرتو این قوه باید زندگی بکنی.
البته انسان دارای وحی هست به این معنی که برای بعضی از افراد او که پیغمبران باشند در مسائلی که پای حس و عقل به آنجا نمی رسد وحی به کمک می آید که انسان را رهبری کند، ولی قوه ابتکار را از او نگرفته اند، قوه ابتکار دارد و در حدودی که از این قوه ساخته است وحی کاری ندارد. چون انسان دارای یک همچو قوه و قدرتی هست زندگی او در خلقت از صفر باید شروع بشود و از صفر هم شروع شده است، بعد با قوه ابتکار خودش قدم به قدم جلو می رود و وضع زندگی خودش را تغییر می دهد، از مرحله ای وارد مرحله دیگر می شود، از عهدی به عهدی دیگر می رود، نتیجه اینست که به اصطلاح تمدن انسان دوره هایی دارد و تمدن حیوان دوره هایی ندارد. این است که با طرز خلقت انسان مربوط است.
مقتضیات زمان برای حیوان عوض نمی شود ولی برای انسان عوض می شود. در حیوان حس تجدد و نو خواهی وجود ندارد، در انسان وجود دارد. زمان او یکنواخت است ولی زمان انسان یکنواخت نیست. حیوان مکلف نیست یعنی مسئولیت روی دوش حیوان گذاشته نشده است، یک ماشین خودکار است، ولی انسان مسئول کار خودش است.
تکلیف، وظیفه و مسئولیت، همان چیزی است که قرآن از آن به نام امانت یاد کرده است. امانت را بر زمین و آسمان ها و کوه ها (البته اینها به عنوان نمونه ذکر شده اند، منظور تمام مخلوقات است) عرضه داشتیم هیچ کدام حاضر نشدند که آن را بپذیرند چون استعدادش را نداشتند. تنها انسان بود که حاضر شد بار امانت تکلیف و مسئولیت را به دوش بگیرد یعنی گفت خدایا! مسئولیت را من به عهده می گیرم، آن راه کمال و سعادت را من با پای خودم طی می کنم به حکم این نیروی عجیبی که به من داده ای که نیروی ابتکار است، نیروی عقل است، نیروی خلاقیت است.
امکان سقوط و انحراف برای انسان
از همین جا یک مطلب دیگر هم پیدا می شود یعنی یک تفاوت پیدا می شود و آن اینست: حیوان ها همان طوری که در زندگی اجتماعیشان ترقی و تکامل ندارند، انحراف هم ندارند، سقوط هم ندارند. همان طوری که بالا رفتن ندارند، پائین آمدن هم ندارند. یعنی شما نمی توانید مثلا در میان زنبورهای عسل، گروهی را پیدا بکنید که اینها تدریجا دچار فساد و انحراف شده باشند، اخلاقشان فاسد شده باشد، نظامات خودشان را عوض کرده باشند، خلاف کرده باشند و در نتیجه این کار از میان رفته باشند، اما انسان این هم در کارش هست، یعنی فساد و انحراف هم در انسان امکان دارد.
همان طوری که انسان ممکن است راه پیشروی را بپیماید، ممکن است که به سقوط و تباهی هم برود. هر دو راه به رویش باز است. همان طوری که ممکن است در زمان به واسطه استعداد عقلانی و علمی خودش جلو برود، ممکن است در اثر خود خواهی و هوا پرستی از جاده ترقی منحرف شود، به سراشیبی سقوط وارد گردد.
امکان سقوط و انحراف برای انسان از دو راه است، یکی از راه ظلم و ستمگری و حقوق یکدیگر را پایمال کردن و از مسیر عدالت خارج شدن، و دیگر از راه جهالت. جهالت یعنی اشتباه کردن. حیوان ها این چیزها را ندارند.
البته گاهی به ندرت اتفاق می افتد ولی نه آن طوری که برای انسان پیش می آید که یک قومی را فاسد می کند. مثلا می گویند ممکن است اشتباهی برای دسته کارگر زنبور عسل پیدا بشود. افراد کارگر مأمورند که گل های خوشبو و لطیف را پیدا کرده و آنها را بمکند و عسل تهیه کنند. گاهی اشتباها به جای یک گل لطیف و خوشبو یک گل بدبو را می مکند اما این اشتباه بسیار کوچک است و زود هم جبران می شود. مأمورینی در کندو هستند که وقتی زنبورهای کارگر وارد می شوند دهان آنها را بو می کنند می بینند وظیفه خودشان را خوب انجام داده اند یا نه. اگر دیدند بد انجام داده اند فورا یک محکمه از محکمه صحرایی سریع تر تشکیل می دهند و با اسلحه ای که دارند همانجا آنها را معدوم می کنند.
اینست که در آیه کریمه قرآن بعد از بیان عرض امانت بر مخلوقات و امتناع تمام مخلوقات از پذیرش آن و پیش قدم شدن انسان، بلافاصله می فرماید: «انه کان ظلوما جهولا»؛ «انسان موجود بسیار ستمگری است، انسان موجود بسیار نادانی است.» این دو استعداد یعنی استعداد ترقی و تکامل از یک طرف و استعداد و امکان سقوط و انحراف از طرف دیگر به واسطه ظلم یا جهل، از یکدیگر تفکیک نمی شود.
آیه دیگری در قرآن، اول سوره دهر به همین مضمون هست:
«هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا* انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا* انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»؛ «مگر نه این است که مدت زمانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟ همانا ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم که او را بیازماییم پس وی را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار است (می پذیرد) و یا کفران می کند.» (دهر/1-3)
آیا بر انسان گذشته است زمانی که هیچ نبوده است؟ یک چیزی که نام برده بشود نبوده است؟ ما انسان را از یک نطفه و ماده ای آفریده ایم که در آن ماده استعدادهای گوناگون وجود دارد و به موجب همان استعدادها ما انسان را مورد آزمایش قرار می دهیم و آزادش می گذاریم.
آزمایش یعنی چه؟ آزمایش به چه وسیله؟ آزمایش به وسیله تکلیف و مسئولیت. یعنی تکلیف و مسئولیت به عهده او قرار می دهیم و آزادش می گذاریم و می گوئیم خودت می دانی، این راه است و این چاه، اگر راه را رفتی به سعادت می رسی و اگر به طرف چاه رفتی منحرف شده ای و سقوط خواهی کرد. «و جعلناه سمیعا بصیرا»؛ «ما انسان را شنوا و بینا قرار دادیم،» سمیع و بصیر قرار دادیم یعنی برای انسان چشم بینا و گوش شنوا قرار دادیم. بعد می فرماید: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»؛ «راه را به او نشان دادیم، از اینجا دیگر با خود انسان است، یا شاکر است یا کفور.»
انسان تنها موجودی است که یک همچو خلقت عجیبی دارد، یک همچو سرشت مرکبی دارد. به موجب همین سرشت مرکب است که گاهی پیش می رود، گاهی عقب. به عبارت دیگر انسان زمان خود را می سازد، گاهی زمان خود را خوب می کند و گاهی بد، بر خلاف حیوان که ساخته شده زمان و محکوم زمان است. انسان تا حدودی خالق زمان خویش است و حیوان صد در صد مخلوق زمان خویش است. از همین جا ما به این مطلب می رسیم که تغییراتی که در زندگی بشر پیدا می شود دو نوع است: یک نوع تغییرات صحیح و یک نوع تغییرات ناصحیح، اعتلایی و غیر اعتلایی.