قرآن کریم دو شاخه عذاب و نعیم را در کنار یکدیگر ذکر می کند و به عبارت دیگر آنچه که سعدا به آن می رسند و آنچه که اشقیا به آن می رسند غالبا هر دو را در کنار یکدیگر بیان می کند، از جمله اینجا است در قرآن چیزی در بهشت نام برده شده است به نام طوبی که در آیه کریمه می خوانیم: «طوبی لهم و حسن ماب؛ پاکیزه ترین زندگی و سرانجام نیکو برای آنهاست » (رعد/ 29)، و چیز دیگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام زقوم که در دو جای قرآن با کلمه شجره نام برده شده است: «شجرت الزقوم» مانند: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ مسلما درخت زقوم* خوراک گناه پیشه است» (دخان/ 43-44).
شجره طوبی، در اخبار و روایات ما آمده است که طوبی شجره ای است، درختی است. در سوره ابراهیم بدون آنکه بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، این قدر بیان شده است که: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است* و میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند»، بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار؛ و مثل گفتار و عقاید ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد» (ابراهیم/ 26-24).
در آنجا این چنین تشبیه شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پرمیوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد، نه، درختی است که همیشه میوه ده است «تؤتی اکلها کل حین باذن ربها؛ و میوه اش را به اذن پروردگارش هر دم می دهد». بعد می فرماید :«و یضرب الله الامثال للناس؛ خدا مثالهایی برای مردم ذکر می کند». خداوند مثلها را اینچنین برای مردم ذکر می کند. در جاهای دیگر می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون؛ یعنی با این تمثیلها می خواهیم مردم حقیقت را آنچنان که هست دریابند (حشر/ 21). حقایق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنیایی که هنوز به عالم آخرت نرفته یعنی نه مرده که برود آنجا و نه مردن اختیاری داشته است که آن را درک کرده باشد قابل فهم نیست.
برای موجودی که اهل این نشئه است آنچه که در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درک کردن نیست مگر در لباس تمثیلها و مثلها و در لباس چیزهایی که با آنچه مردم درک می کنند آن را مجسم و بیان کنند. در آن آیه داشتیم که فکری پاک و عقیده ای پاک، که در آنجا مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاک پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد و در این زمینه ما اخبار و احادیث زیاد داریم که مثلا آن تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه است، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است. ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است.
مقصود این روایات این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد. کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیرین است، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است، غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است و آن کسی که کارها و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد. اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا زقوم می شود با دو تفاوت:
یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرین و اگر تلخ باشد تلخ، تفاوت دوم این است که انسان واقعیت خودش را در دنیا درک نمی کند. حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند.
انسان در دنیا نسبت به آخرت این دو تفاوت را دارد، یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین است شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است، یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این برقرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده که در مسأله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون * الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم؛ روزی که نه هیچ دوستی از دوست خود مشکلی را دفع می کند و نه ایشان یاری می شوند. مگر کسی که خدا به او رحم کند، همانا او مقتدر و مهربان است» (دخان/ 41-42) که در اخبار داریم مقصود شفاعت است.
شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد و الا انسان به صورت درخت پیوند نزده صددرصد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند. پس آن هم باز پیوندش مربوط دنیاست. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است بهره مند است. تفاوت دیگر این است که در آخرت انسان با خودش مواجه می شود، واقعا خودش را یک درخت می بیند، درختی که آن قدر میوه دارد الی ماشاء الله و بعضی افراد میوه هایشان در نهایت درجه شیرین و مطبوع و آن دیگری که درختش زقوم است میوه هایش آنچنان تلخ که به تعبیر ما از زهر مار تلختر. ولی در عین حال با همه آن تلخی آنچنان گرسنگی و جوعی دارد که همه آنها را می خورد و شکم خودش را پر می کند، چون همانهایی است که در دنیا خورده. آنچه در آنجا می خورد تجسم آن چیزی است که در دنیا خورده، پس در عالم آخرت، ما درختی در بهشت داریم و درختی در جهنم. انسان ممکن است به صورت آن درخت بهشتی دربیاید، ممکن است به صورت این درخت جهنمی دربیاید، به عبارت دیگر انسان ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت بهشتی باشد و ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت جهنمی باشد. برای کسی قطعی نکرده اند که تو حتما از آن درختی یا حتما از این درختی، نه، هر کسی در این دنیا می تواند خودش را عضوی و جزئی و شاخه ای از آن درخت بکند و می تواند عضوی و جزئی و شاخه ای از این درخت بکند.
در چند جای قرآن نام زقوم آمده است که در دو جا به تعبیر شجرة الزقوم است، یکی در سوره الصافات، یکی هم در سوره دخان آیه 43. در سوره الصافات می خوانیم: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ درختی است که در اصل و متن جهنم می روید» (الصافات/ 64). آنهایی که اهل به اصطلاح اشاره هستند، در کلمات خودشان این طور بیان کرده اند که جحیم یا جهنم به تعبیر دیگر، تجسم طبیعت در این دنیاست و به عبارت دیگر تجسم ماده پرستی و طبیعت پرستی در این دنیاست که شواهد از خود قرآن کریم در این زمینه زیاد است.
خداوند در سوره القارعه آیه 8 می فرماید: «و اما من خفت موازینه؛ آن که میزانش سبک است». قرآن نمی گوید میزانی که در قیامت است دو کفه دارد، یک طرف اعمال نیک را می گذارند یک طرف اعمال بد را، یک کفه بیشتر ندارد که اعمال خوب را آنجا می گذارند، مثل ترازوهای جدید، هر کسی که میزانش سنگین است: «فهو فی عیشة راضیة؛ پس وی در یک زندگی رضایت بخشی است» (القارعه/ 7). آن که سبک است نه، غرض چیز دیگری است: «فامه هاویة؛ پس جایگاهش هاویه است» (القارعه/ 9). ام در اصل یعنی مادر، مادر را هم مادر می گویند به اعتبار اینکه ما یأم الانسان است، یعنی مقصد بچه است. مادر از آن جهت مادر و ام در عربی گفته می شود که از ماده ام یأم است، چون بچه اساسا به هر طرف که برود آخرش بر می گردد به سوی مادر و مادر مقصد اوست، غایت و هدف و مقصد بچه اوست.
آنجا دارد: «فامه هاویة؛ مادرش هاویه است»، «و ما ادریک ماهیة؛ تو چه می دانی آن چیست» (القارعه/ 10). هاویه چیست؟ «نار حامیة؛ آتشی است داغ» (القارعه/ 11). حالا چرا اینجا گفته شده که این ام است، مادر است؟ اولا به چه مناسبت جهنم را به مادر انسان جهنمی تعبیر کرده اند؟ برای اینکه این چیزی که امروز به آن رسیده همان مقصدی است که در دنیا داشته، به همان رسیده که در دنیا آن را می خواسته است. به جای دیگر نمی رفته که او را به اینجا آورده باشند، او را به همان جا می برند که به سوی آنجا می رفته است. «فامه هاویة* و ما ادریک ماهیه* نار حامیة». اینجا خود آیه کاملا موضوع را مشخص می کند که چگونه افرادی که تمام هم و مقصد و خواسته و آرزوها و آمالشان، تمام آنچه درباره اش فکر می کنند و می اندیشند مادیات زندگی است و از معنویت هیچ خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز دیگری را قصد نمی کنند، یعنی آنچه که در آنجا هست تجسم همین است که اینها در دنیا داشته اند. آنوقت این درخت از کجا رشد می کند؟ از همین حالتی که انسان در متن دنیا قرار می گیرد.
این درخت که به نام درخت زقوم است که درختی است که در آن اصل و متن جحیم و در آن عمق جهنم می روید، یعنی تمام وجود انسان یک وجود جهنمی می شود، اصلا خودش جهنم است. این درختی که از آن عمق و ریشه قلب خود این انسان رشد و طلوع کرده است، این خود همین آدم است و این انسان خودش در اینجا عین جهنم شده، یعنی در آنجا یک پارچه آتش تجسم یافته است. این است که آنجا می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ درختی است که در اصل و متن جهنم می روید. میوه اش گوی سرهای دیوان است» (الصافات/ 64-65). خلاصه حکم نطفه را دارد که مولد است. آنجا تعبیر این است: «طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ گویا کله های شیطان است».
در آیه «و قیضنا لهم قرناء؛ برای آنان همدمانی گماشتیم» (فصلت/ 25)، آمده که برای افرادی از شیطانها قرینهایی پیدا می شود که شیطانهایی است که از وجود خود اینها آفریده می شوند. آن سلسله از اخلاق شیطانی اینها که حکم طلع را دارد و مولد است و منشأ پیدایش یک سلسله شیطانهای دیگر و اخلاق فاسده دیگر می شود، یعنی رؤوس شیاطین و سرهای شیاطین، در واقع شیاطین بزرگ در اینجا می رویند و از اینها شیطانهایی و از این شیطانها شیطانهایی و قرینهایی. این است که اینجا می فرماید: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ غذای این گنهکاران از این درخت زقوم است».
در سوره واقعه این طور آمده: «ثم انکم ایها الضالون المکذبون* لاکلون من شجر من زقوم* فمالؤن منها البطون؛ آن گاه شما ای گمراهان تکذیب کننده، قطعا از درختی که از زقوم است خواهید خورد، که شکم ها از آن پر می کنید» (واقعه/ 53-51). مگر در دنیا همین طور نیست؟ در دنیا وقتی انسان از درخت خبیث اخلاق خودش میوه می چیند، در اعمال کثیف فاسد خودش به یکی دو تا قناعت نمی کند، هی تکرار، هی تکرار که خودش را پر می کند، یک نوع گرسنگی و جوعی نسبت به اعمال فاسد پیدا می کند. آنجا هم این طور است. «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم؛ درخت زقوم یا از درخت زقوم غذای گنهکار است»، یعنی از همان میوه هایی که در دنیا کاشته است، در واقع از میوه های وجود خودش، در آنجا می خورد. «کالمهل یغلی فی البطون؛ بعد از خوردن، در شکم مانند فلز گداخته می جوشد» (دخان/ 45). اثرش را بیان می کند، می فرماید حالا که خوردند چطور؟ گرسنگی رفع می شود؟ همان تلخی آن است. خیلی چیزها هست که تلخ است، وقتی آدم می خورد ناراحتی اش فقط در همان ذائقه است، از ذائقه که رد شد دیگر چیزی نیست. نه، وقتی هم که خوردند تازه مثل این است که آدم مس گداخته خورده باشد: «کالمهل یغلی فی البطون؛ مانند فلز گداخته در شکمها غلیان دارد»، «کغلی الحمیم؛ مانند جوشیدن آب جوشان» (دخان/ 46). آب را که روی آتش بگذارید چگونه غلیان پیدا می کند؟ این طور غلیان دارد. در آن آیه می فرماید: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ در همان متن و عمق و وسط جهنم می روید».
اینجا می فرماید: «خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم؛ به فرشتگان گفته می شود این را بگیرید و بکشید به همان وسط جهنم ببرید» (دخان/ 47)، این دیگر زقوم است، درختش هم آنجا روییده است «ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم؛ از بالا سر او هم از عذاب آب داغ بر فرق او و بر سر او بریزید» (دخان/ 48)، که این دو عذاب است: عذابی که از درون خودش می کشد و عذابی که از بیرون به نحو دیگری بر او می ریزد، که باز خود این هم تجسم گناه گناهکار در دنیاست. رنجهایی که در درون خودش متحمل می شود که اثرش را در این دنیا احساس می کند و رنجها و عکس العمل هایی که عملهای کثیف و بد دارد که از دیگران هم به انسان می رسد. بعد به او می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم؛ بچش، تو همان آقای عزیز و بزرگوار دنیا هستی» (دخان/ 49)، یعنی همان کسی هستی که در دنیا آنچنان مغرور بودی، برای خودت عزتی و شخصیتی و اهمیتی قائل بودی مافوق اینکه سخن خدا را گوش کنی.