حافظ، که به حق "لسان الغیب" نام گرفته و اندیشه های عمیق فلسفی و عرفانی را در پوشش هایی کنایی و استعاری در نهایت فصاحت و بلاغت بیان می کند، تفاوت دو نظر را، نظر سطحی و محدود عامیانه، و نظر عمیق و گسترده و از بالا (نظر پیر یعنی عارف کامل) را با لحنی دو پهلو و نغز و توأم با "توریه" و "ایهام" این چنین بیان کرده است:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت *** آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
یعنی در نظر بی آلایش و پاک از محدودیت و پایین نگری پیر، که جهان را به صورت یک واحد تجلی حق می بیند، همه خطاها و نبایستنی ها که در دیدهای محدود آشکار می شود محو می گردد. جهان، ظل حق و سایه حق است، ذات حق، جمیل علی الاطلاق و کامل علی الاطلاق است.
ظل جمیل، جمیل است، محال است که جمیل نباشد. در هر اندام زیبا اگر عضوی را تک و تنها، بدون توجه به اینکه موقعیت عضوی دارد و با یک سلسله اعضای دیگر مجموعا یک اندام را تشکیل می دهند، مورد توجه قرار دهیم، حقانیت و درستی و کمال او را درک نخواهیم کرد و احیانا فکر می کنیم که اگر به گونه ای دیگر بود بهتر بود، اما همین که با دیدی گسترده، آن را به عنوان یک عضو در مجموعه یک اندام زیبا ببینیم، نظر ما دگرگون می گردد، و آنچه قبلا نادرست و نبایستنی می پنداشتیم به کلی محو می گردد.
حافظ در بیتی دیگر از همین غزل، همچنان که عادت او است که در هر غزلی (عموما یا غالبا و قریب به اتفاق) مقاصد کنایی و استعاری و احیانا ایهام آمیز و توریه آمیز خود را با بیتی تفسیر کند، مقصود خویش را توضیح داده است:
چشمم از آینه داران خط و خالش شد *** لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
در مصراع اول این بیت، وصول خویش را به مرحله "عین الیقین" که جهان را مظهر خط و خال و چشم و ابروی او، و هر چیز را در جای خود نیکو می بیند، اعلام می دارد و در مصراع دوم، آرزوی وصول به مرحله "حق الیقین" را می نماید. حافظ در غزل های دیگر خویش نیز این حقیقت را که عارف پس از وصول به حقیقت، جز کمال و جمال و لطف و زیبایی در تفسیرش نیست، مکرر بیان کرده است، مانند آنجا که می گوید:
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد *** زین سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
یا می گوید:
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود *** رخ تو در نظر من چنین خوش آراست
اساسا مردی چون حافظ که جهان بینیش جهان بینی عرفانی است، وحدت را جانشین کثرت فلسفی، تجلی را جانشین علیت فلسفی، و عشق و زیبایی را جانشین عقل و وجوب فلسفی می کند و جهان را "جلوه یگانه زیبای علی الاطلاق" می داند چگونه ممکن است "خیام مئابانه" و "بوالعلا مئابانه (ابوالعلاء معری)" بیندیشد؟! حافظ عنصرهای سه گانه "وحدت"، "جلوه"، "زیبایی" را در جهان بینی عرفانی خویش در این سه بیت از غزل معروف خود به نیکوترین و صریح ترین شکلی بیان کرده است:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از پرتوی می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد *** اینهمه نقش در آیینه اوهام افتاد
اینهمه عکس می و نقش و نگارین که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد