در، صدر اسلام، به چند دلیل مساله ارتداد پیش آمد. از آنجا که این امر در بین قبایل تازه مسلمان رخ داد، دلیل اول ارتداد آنها، عدم شناخت کافى از اسلام بود. گروهى از شیوخ قبایل از روى بیم یا طمع، مسلمان شده و پس از فتح مکه با مشاهده قدرت عظیم اسلام، خود را ناچار به تسلیم دیده بودند. بسیارى از آنها شخص پیامبر (ص) را ندیده و سخن او را نشنیده بودند. در آن مدت کوتاه هم مجالى نبود که معلمانى از طرف پیامبر (ص)، آنان و مردمشان را با اسلام آشنا کنند، در نتیجه با روح شریعت اسلام بیگانه بودند. دلیل دوم ارتداد، اهمیت مقام پیامبرى در مکتب اسلام بود. اصل پیامبرى در مکتب جدید، نکته قوتى بود که سایر قبایل از آن محروم بودند و طبیعى بود که این نقطه ضعف سایر قبایل با ادعاهاى نبوتى مى توانست جبران شود و چنین بود که به مجرد انتشار خبر وفات پیامبر (ص) روح جاهلیت عرب در همه جا علم خود سرى برافراشت. دلیل سوم ارتداد آنان "عدم تمایل به پرداخت زکات" بود. پرداخت زکات که یکى از دستورات این دین جدید بود براى مردمى که تا آن زمان حاضر بودند در فقر زندگى کنند اما دست گدایى به سوى کسى دراز نکنند و از طرف دیگر، حاضر به دادن باج به هیچ قبیله اى نبودند، تکلیف سنگین و شاقى بود که طبیعت بى قید صحرا نشین قدرت تحمل آن را نداشت.
حرمت شکنان عصر نبوى
قبایل مرتد در صدر اسلام بیشتر از مردم بحرین، یمن، عمان و حضرموت بودند. افرادى جاه طلب در پى آرزوى به دست آوردن مقام پیامبرى، ادعاى نبوت مى کردند و قبایل فوق الذکر بنا به دلایلى که گفته شد، دور آنان جمع مى شدند و سخن آنها را مى پذیرفتند. این افراد، عبارت بودند از اسود عنسى، مسیلمه، سجاح و طلیحه که اینان براى مدتى جولان دادند و حکومت تاسیس کردند. اما در نهایت، توسط نیروهاى مسلمان از هم پاشیده شدند. مورخان مسلمان نام کسانى که در عصر رسول خدا (ص) از دین اسلام بازگشته، مرتد شدند را ثبت و ضبط نموده اند. برخى از اینان به صراحت، از دین اسلام باز مى گشتند و برخى با استهزاى پیامبر (ص) مسلمانان و سرودن اشعار هجو آمیز، دشمنى خود را با اسلام علنى مى کردند. در میان این افراد، کسانى وجود دارند که سابقه مسلمانى نداشتند و مرتد محسوب نمى شدند، اما جرمشان در هجو و سب پیامبر (ص) و مسخره کردن او با سرودن اشعار هجو آمیز ثابت است. در ذیل، ابتدا به معرفى «حرمت شکنان عصر نبوى» پرداخته و سپس سیره پیامبر (ص) در برخورد با آنان ذکر شده است:
1. عبدالله بن سعد بن ابى سرح:
وى از مسلمانان اولیه و از کاتبان وحى بود که همراه مهاجران مکه به مدینه هجرت کرد. او در مدینه فریفته شد و با گریختن به مکه به قریش پناه برد و در تحقیر مسلمانان و پیامبر (ص) و قرآن کریم تلاش نمود. عبدالله در مکه ادعا مى کرد که همانند محمد (ص) قرآن نازل مى کند. برخى مفسران شأن نزول آیه 93 سوره انعام «و من قال سانزل مثل ما انزل الله» (انعام/ 93)؛ «و کسی که گوید به زودی نظیر آنچه خداوند نازل کرده، نازل خواهم کرد» را درباره عبدالله بن سعد مرتد دانسته اند. هر یک از مورخان که نام او را برده اند، به ارتداد نیز تصریح دارند. برخى از تاریخ پژوهان نوشته اند: قراینى در دست است که نشان مى دهد عبدالله هنگام اقامت در مدینه، همچون جاسوسى دو جانبه به سر مى برد. او مرتکب خیانت به مسلمانان شده بود، به طورى که عمار یاسر در روز عاشورا به او گفت: تو چه وقت خیر خواه مسلمانان بوده اى؟ پیداست که اگر عبدالله مرتکب خیانت نشده بود، عمار یاسر چنین سخنى به او نمى گفت.
ابن ابى سرح وقتى پس از ارتداد، به مکه گریخت، ادعا مى کرد: «من هر طور دلم بخواهد محمد (ص) را به آن سو وا مى دارم. او مى گوید: بنویس، عزیز حکیم، من مى گویم: علیم حکیم و او تصدیق مى کند». یادآورى این نکته ضرورى است که این سخنى است که عبدالله پس از ارتداد و فرار به مکه، ادعا کرده است، نه این که واقعا چنین کارى صورت گرفته و پیامبر (ص) سخن او را تصدیق نموده باشند تا این که ما در مقام دفاع از پیامبر (ص)، اصل ماجرا را انکار کنیم. این که برخى تاریخ پژوهان در مقام دفاع از پیامبر (ص) اتهام عبدالله در تصدیق سخنانش توسط آن حضرت که در جاى خود ضرورى و قابل تحسین است اصل داستان عبدالله بن سعد را از نظر روایت جعلى و از نظر درایت ناپذیرفتنى و انگیزه جعل را برخى تعصبات قومى و قبیلگى دانسته اند، به نظر نادرست مى آید. در هر حال، عبدالله بن سعد از جمله افرادى است که پس از ارتداد و بازگشت از دین، به مکه و به سوى مشرکان آن دیار گریخت و در تحقیر مسلمانان تلاش نمود.
2. عبدالله بن خطل:
بنابر نوشته ابن هشام، عبدالله بن خطل مسلمانى بود که پیامبر (ص) او را به عنوان کارگزار زکات (مصدق)، به همراه مردى از انصار اعزام نمود. او همچنین غلام مسلمانى داشت که در خدمتش بود. در منزلگاهى به غلام دستور داد حیوانى ذبح کند و غذا تهیه نماید و خودش به خواب رفت. وقتى بیدار شد، غلام دستور او را اجرا نکرده بود. او غلام مسلمان را کشت و سپس مرتد گردید. واقدى مى گوید: ابن خطل پس از ارتداد به مکه گریخت و وقتى مکیان پرسیدند چرا به مکه آمده است گفت: من دینى بهتر از دین شما نیافتم. یعقوبى مى نویسد: او مرد انصارى را که همراهش بود، کشت و گفت اطاعت تو و محمد (ص) واجب نیست. آلوسى نیز همانند ابن هشام مقتول را غلام عبدالله معرفى کرده، مى نویسد: او پس از کشتن غلامش مرتد گردید. بنابراین، این فرد دو جرم مرتکب شد: یکى کشتن مسلمانى و دیگرى ارتداد از دین.
3 و 4 فرتنا و قریبه:
این دو زن از کنیزان عبدالله بن خطل بودند که با آواز خوانى، به هجو پیامبر (ص) و سبب و دشنام آن حضرت مى پرداختند. مرحوم صاحب جواهر نیز از این دو کنیز، که با آوازخوانى پیامبر (ص) را هجو مى کردند، یاد نموده است.
5. مقیس بن حبابه:
وى مسلمانى بود که برادرش توسط یکى از انصار به خطا کشته شده بود. او با این که دیه برادر مقتول خود را دریافت کرد، قاتل را کشت. مقیس پس از ارتکاب این جنایت، با حالت شرک به سوى قریش بازگشت و مرتد گردید. یعقوبى به کشته شدن او در حالت کفر و ارتداد تصریح کرده است. بنابراین، مقیس نیز مانند عبدالله بن خطل مرتکب دو جرم شد: قتل نفس و ارتداد از دین.
6. حویرث بن نقیذ بن وهب:
وى از استهزا کنندگان و آزار دهندگان رسول خدا (ص) در مکه بود. او از جمله افرادى است که هنگام مهاجرت دختران پیامبر (ص) از مکه به مدینه به آنان حمله کرد و به زمینشان انداخت. یعقوبى علاوه بر آزار دادن پیامبر (ص) توسط حویرث مى نویسد: او به پیامبر اسلام (ص) سخنان زشت مى گفت.
7. ساره کنیز عمرو بن هاشم:
این زن از آزار دهندگان پیامبر (ص) بود و علاوه بر آن، به رسول خدا (ص) دشنام مى داد. ساره پیش از فتح مکه هم نامه حاطب بن ابى بلتعه را، براى رساندن خبر حرکت پیامبر (ص) به سوى قریش مى برد که توسط حضرت على (ع) دستگیر شد. بنابراین، او هم پیامبر را سب مى نمود و هم براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مى کرد.
8. هند بنت عتبه:
این زن همسر ابوسفیان و از دشمنان سرسخت رسول خدا (ص) بود. او در جنگ احد به همراه همسرش شرکت کرد و هر گاه به وحشى غلام جبیر بن مطعم، مى رسید او را به انتقام جویى تحریک مى کرد. او به همراه دیگر زنان قریش، شهداى اسلام را در جنگ احد مثله نمود، به طورى که از گوش و بینى آنان براى خود خلخال و گردنبند ساخته بود. هم اوست که کبد عبدالمطلب عموى پیامبر (ص) را به دندان گرفت. بنابر نوشته مرحوم آیتى، این زن گستاخى و هرزگى را از حد گذراند.
9. هبار بن اسود:
وى نخستین کسى است که به زینب، دختر رسول خدا (ص)، در حال هجرت از مکه به مدینه، حمله نمود و باعث سقط جنین او گردید.
10. عصماء ام المنذر بنت مروان:
او از زنان تیره بنى خطمه بود که در مجالس اوس و خزرج، با سرودن اشعار، مردم را علیه پیامبر (ص) تحریک مى کرد. علاوه بر این، او آن حضرت را سب مى نمود.
11. کعب بن اشرف:
او شاعرى یهودى بود که با شنیدن خبر پیروزى مسلمانان در جنگ بدر، به مکه رفت و به قریش تسلیت گفت. وى با سرودن اشعار درباره کشته شدگان بدر، قریش را به انتقام از مسلمانان تحریک مى کرد. او پس از بازگشت به مدینه، شروع به سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمان نمود و این کار موجب آزردگى خاطر مسلمانان گردید.
سیره پیامبر رحمت در برخورد با حرمت شکنان
شیوه برخورد پیامبر (ص) با مرتدان، مستهزئان و دیگر حرمت شکنان، به خصوص در فتح مکه، قابل توجه است. رفتار ایشان با اهل مکه شهرى که در آن بیست سال ایشان را به انواع گوناگون، آزار و تحقیر کرده بودند نجیبانه و در خور یک پیغمبر (ص) رحمت بود؛ بسیارى از بد خواهان و دشمنان را عفو کردند، اما ده تا دوازده نفر را استثنا نمودند. آن حضرت روز پیروزى مکه را روز «مرحمت» نامیدند و برخى اصحاب را که آن روز را روز انتقام و «ملحمه» مى نامیدند، نهى فرمودند. ایشان سه گروه را امان دادند: هر کس وارد مسجد گردد؛ هر کس به خانه ابوسفیان وارد شود؛ یا هر که در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد. با این حال، آن پیامبر الهى و الگوى مؤمنان از این قاعده عمومى رحمت، عده اى را با اسم معین، استثنا نمودند و فرمودند: هر کجا اینان را یافتید، بکشید، گر چه به پرده کعبه چنگ زده باشند. از یازده نفر افراد یادشده، نه نفرشان از کسانى اند که در فتح مکه از قاعده رحمت استثنا شدند و رسول خدا (ص) آنان را مهدور الدم اعلان کردند. این استثنا از قاعده رحمت، نشانگر آن است که گاهى رفتار مخالفان اسلام پیامدهایى به دنبال دارد که نمى توان به سادگى از آن اغماض نمود و با تسامح گذشت. رسول خدا (ص) هر ستمى را، تا آن جا که متوجه شخص ایشان بود عفو و اغماض مى کردند و به انتقام بر نمى خاستند و تنها در آن جا خشم مى گرفتند که حرمتى از حرمات و حقى از حقوق الهى و اجتماعى مورد تجاوز واقع مى شد. آن حضرت در مسائل اصولى، هرگز نرمش نشان نمى دادند، در حالى که در مسائل شخصى فوق العاده نرم و مهربان بودند. بنابراین، نباید میان این دو (مسائل شخصى و اصولى) خلط شود و اگر قرآن سوره آل عمران آیه 159 خطاب به رسول خدا (ص) مى فرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک» (آل عمران/ 159)؛ «پس تو به لطف و رحمت الهی با آنان نرم خو شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی بی شک از گرد تو پراکنده می شدند»، مراد تندخو و خشن نبودن در رهبرى و مدیریت است نه انعطاف در مسائل اصولى. بر همین اساس، محمد بن مسلم از امام باقر (ع) نقل کرده است که مردى از قبیله هذیل، به پیامبر اکرم (ص) دشنام مى گفت. خبر به پیامبر (ص) رسید. حضرت فرمودند: چه کسى او را کفایت مى کند؟ دو نفر از انصار اعلان آمادگى کردند و به ناحیه «عربه» در نزدیکى مدینه رفتند. آنان مرد دشنام دهنده را یافتند و گردن زدند و نزد پیامبر (ص) بازگشتند. محمد بن مسلم مى گوید از امام باقر (ع) پرسیدم: اگر الان هم کسى سب پیامبر (ص) کند، باید کشته شود؟ امام باقر (ع) فرمودند: اگر بر خودت نمى ترسى، او را بکش. پیامبرى که در مسائل اصولى و رعایت قوانین الهى و آنچه مربوط به حقوق الهى و اجتماعى است، چنین با صلابت و قاطعیت مى باشند، در سلوک فردى و شخصى نرم و ملایم هستند. بدین روى، وقتى فردى یهودى به بهانه این که از پیامبر (ص) طلب کار است، در کوچه جلوى آن حضرت را مى گیرد و هر چه پیامبر (ص) با نرمش رفتار مى کنند، یهودى خشونت بیش ترى از خود نشان مى دهد، این رفتار پیغمبرانه او موجب مى شود که یهودى همان جا، مسلمان گردد.
سرنوشت حرمت شکنان
از حرمت شکنانى که نام آن ها برده شد، برخى کشته شدند و برخى امان گرفتند. عبدالله بن سعد بن ابى سرح، که پیامبر (ص) او را مهدور الدم معرفى کرده بود، فرار کرد و به عثمان، برادر رضاعى اش پناه برد. عثمان از پیامبر (ص) در جمع اصحاب براى او امان خواست. حضرت سکوتى طولانى نمودند و سپس فرمودند: بله. رسول خدا (ص) به اصحابشان فرمودند: «چرا او را نکشتید؟ من سکوت کردم تا یکى از شما گردن او را بزنید». مردى از انصار گفت: چرا اشاره نکردید؟ فرمودند: پیامبر با اشاره کسى را نمى کشد. ابن ابى سرح به بزرگى جرم خود اعتراف داشت و با این که امان یافته بود، اما بر جان خود هراس داشت. قابل توجه است که پیامبر (ص) در حالى که بر اجراى حکم الهى درباره مرتدى همچون عبدالله بن سعد پافشارى مى کنند، اما این نکته اخلاقى را نیز رعایت مى کنند که پیامبر (ص) با اشاره کسى را نمى کشد یا شایسته نیست این گونه بکشد. عبدالله بن خطل، که به دلیل ارتداد و کشتن مسلمانى بى گناه، توسط پیامبر (ص) خونش مباح گردیده بود، در حالى که خود را به پرده کعبه آویخته بود، به وسیله ابو برزه اسلمى و سعید بن حریث کشته شد. مقیس بن حبابه نیز در همان روز فتح مکه، در حال ارتداد به دست نمیلة بن عبدالله کشته شد. او علاوه بر ارتداد، مسلمانى را هم کشته بود. دو کنیز عبدالله بن خطل، که با آواز خوانى، پیامبر (ص) را هجو مى کردند و به دستور پیامبر (ص) خونشان مباح شده بود، یکى از آن ها کشته شد و دیگرى فرار کرد و بعدها از پیامبر (ص) امان خواست و حضرت او را امان دادند. حویرث بن نقیذ، که از استهزا کنندگان پیامبر (ص) و دشنام دهنده به آن حضرت بود و علاوه بر آن، به دختران پیامبر (ص) در هجرت از مکه به مدینه حمله کرده بود، توسط پیامبر (ص) خونش مباح گردید، و به دست على (ع) کشته شد. ساره که علاوه بر دشنام به پیامبر (ص)، براى مشرکان مکه جاسوسى نموده و در فتح مکه مهدور الدم شده بود، به روایت مقریزى، در همان روز کشته شد؛ اما به روایت ابن اسحاق، رسول خدا (ص) به او امان دادند تا بعدها زیر دست و پاى اسبى کشته شد. هند دختر عتبه، یکى از چهار زنى که روز فتح مکه دستور کشتن آن ها داده شد، با تمام گستاخى ها و هرزگى هایى که انجام داده بود، در فتح مکه، در میان زنان قریش، ناشناس نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست عفو و گذشت نمود. پیامبر (ص) از وى در گذشتند و اسلام و بیعت او را پذیرفتند.
هبار بن اسود، که به زینب، دختر پیامبر (ص)، حمله کرده و باعث سقط جنین او شد و آن حضرت دستور داده بودند هر کجا او را یافتند، بکشند، فرار کرد و پنهان گردید و پس از فتح مکه و در بازگشت رسول خدا (ص) از «جعرانه» ناگهان بر ایشان درآمد و بر پیامبر (ص) سلام داد و شهادتین بر زبان جارى ساخت و گفت: اى پیامبر خدا (ص)، من از تو گریختم و خواستم به کشور عجمان روم، اما بزرگوارى و بخشندگى تو را به یاد آوردم و به گذشت تو از کسانى که با تو نادانى کرده اند، امیدوار شدم. اى پیامبر خدا، ما مردمانى مشرک بودیم و خدا ما را به وسیله تو به راه آورد و ما را نجات بخشید. اکنون از نادانى من درگذر و از بدى هاى من چشم بپوش که من به گناه خود اعتراف دارم و به بد کارى خویش اقرار مى کنم. رسول خدا (ص) در پاسخ وى گفتند: تو را بخشیدم. خدا درباره ات نیکى نمود و تو را به اسلام هدایت کرد و اسلام، گذشته را از میان مى برد. در این جا، باید توجه داشت که میان برخورد تسامحى در مسائل اصولى با حرمت شکنان و برخورد کریمانه همراه با عفو و گذشت پس از اظهار ندامت خاطى، فرق است.
علاوه بر افرادى که در فتح مکه به دستور پیامبر (ص) مورد تعقیب قرار گرفتند و برخى کشته شدند و برخى دیگر امان یافتند، کعب بن اشرف و عصماء بنت مروان نیز به فرمان رسول خدا (ص) به قتل رسیدند. همان گونه که گفته شد، عصماء در مجالس اوس و خزرج با سرودن اشعار پیامبر (ص) را دشنام مى داد و مردم را علیه ایشان تحریک مى کرد. در میان قبیله «بنى خطمه» تنها یک نفر به نام عمیر بن عدى مسلمان بود. عمیر با شنیدن دشنام پیامبر (ص) توسط آن زن، او را کشت و خبر کشتن را به پیامبر (ص) رساند. رسول خدا (ص) کار او را یارى خدا و رسولش نامیدند. برخى گفته اند: عمیر نابینا بود و پیامبر (ص) پس از این واقعه، او را «عمیر بصیر» نامیدند. ابن سعد مى نویسد که در روز کشته شدن دختر مروان، مردانى از «بنى خطمه» به دین اسلام در آمدند.
کعب بن اشرف، شاعر یهودى، نیز که با سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمانان موجب آزردگى خاطر آنان گردیده بود و علاوه بر آن، مشرکان مکه را پس از جنگ بدر، علیه مسلمانان تحریک مى کرد، به دستور پیامبر (ص) کشته شد. پیامبر (ص) با شنیدن تحریکات و سروده هاى کعب فرمودند: چه کسى شر او را از مسلمانان باز مى دارد؟ محمد بن مسلمه اعلام آمادگى کرد و با تلاش فراوانى که کرد، در نهایت او را کشت. وقتى خبر کشته شدن آن شاعر یهودى به پیامبر (ص) رسید، فرمودند: الحمدلله رب العالمین که حق تعالى شر دشمن خود را از ما کفایت کرد. محققان سیره ابن هشام به نقل از سهیلى نوشته اند: به سبب دستور پیامبر (ص) در کشتن کعب بن اشرف است که در فقه، وجوب قتل کسى که پیامبر (ص) را سب کند، پیش بینى شده است. لازم به ذکر است که حکم اولیه در مورد چنین حرمت شکنانى این است که کشته شوند و اگر برخى از آنان مورد عفو قرار گرفته و امان یافته اند، یا به سبب مصالح اسلامى بوده و یا برخورد کریمانه نبوى و رحمت الهى شامل آنان گردیده است.
اسلام احکام اجتماعی تاریخ اسلام بداء پیامبر اکرم رذایل اخلاقی حدیث