امام علی (ع) درخطبه 50 نهج البلاغه می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع، و احکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، و یتولى علیها رجال رجالا، على غیر دین الله؛ جز این نیست که ابتداء بروز آشوب ها و فتنه ها هواهایى است که مورد تبعیت قرار می گیرند و احکامى است که بدعت گذاشته می شوند. در این فتنه ها یا هوى ها و احکامى که به طور بدعت طرح شده اند، با کتاب خدا مخالفت می شود و مردانى از مردان دیگر بر مبنایى غیر از دین خداوندى تبعیت می کنند».
عوامل بدعت ها و عقاید باطل
بدعت هاى ویرانگر در یک جامعه اسلامى، به طور ناگهانى و یا با آگاهى کامل مردم به انحراف آن بدعت ها از مکتب بروز نمی کند. هم چنین به آن جهت که دین اسلام مجموعه اى از اصول و عقاید فطرى و احکام و تکالیف سازنده مادى و معنوى است، به همین جهت، به وجود آوردن بدعت ها در چنین مکتبى هرگز به عوامل منطقى مستند نخواهد بود. آیا می توان براى تحریف این اصل که «ستمکار نمی تواند زمامدارى جامعه را به دست بگیرد» یک عامل صحیح و دلیل منطقى پیدا کرد؟! نه هرگز، بنابراین، هر عامل و دلیلى که براى تجویز زمامدارى ستمکار بر جامعه (که بدعت است) در نظر گرفته شود، چیزى جز هوى و هوس بنیانگذاران بدعت نخواهد بود. آیا میتوان براى شکستن اصل «لزوم ایفاء به تعهدها»، منطقى جز هوى و هوس شیطانى عهدشکنان تصور نمود؟ آیا میتوان براى تحریف «لزوم ارتباط با خدا در اشکال عبادات» دلیلى و عاملى جز هوى و هوس هاى پلید حیوانى پیدا کرد؟ مسلما هرگز، زیرا: «و ما ذا بعد الحق الا الضلال؟» (چیست در بیرون از حق جز گمراهى) که مستند به امیال و هوى هاى نفسانى است. با این بیان هیچ جمله اى براى تعیین نخستین عوامل بدعت ها نمی تواند با جمله اى که امیرالمؤمنین (ع) فرموده است، برابرى کند.
پس از آنکه بدعت هایى در یک جامعه به وسیله هواها و خودپرستى ها بروز کرد، نوبت ظهور فتنه ها و آشوب ها فرا می رسد، زیرا طبیعى است که بدعت ها هر اندازه هم ماهرانه و عوام فریبانه به اجتماع عرضه شوند، بالاخره با متن واقعیات دین که با قرآن محورى و حفظ سنت و فعالیت عقول سالم پاکان جامعه براى خردمندان جامعه تثبیت شده است، ناهماهنگ و ناسازگار گشته، موجب بروز آراء و عقاید و تأویلات و تفسیرات شخصى می گردد و شعله هاى فتنه و آشوب زبانه می کشد و گروه بندى ها شروع می شود.
«فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین. و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین. ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان، فهنالک یستولى الشیطان على اولیائه و ینجوا«الذین سبقت لهم من الله الحسنى» (اقتباس است از آیه شریفه «ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون» (انبیاء/ 101) کسانی که سابقه نیکو از ما بر آنان گذشته است، از آن دوزخ دور خواهند بود) (اگر باطل از در آمیختن با حق تفکیک و خالص شود، بر حق جویان پوشیده نمی ماند و اگر حق از پوشش ها و آمیزش با باطل تفکیک و خالص شود، زبان هاى مردم معاند از قیل و قال درباره حق بریده می شود. ولى مشتى از حق و مشتى از باطل گرفته و درهم مخلوط می شوند. در این موقع است که شیطان بر پیروان خود مسلط گشته و کسانی که از طرف خداوندى سابقه نیکو بآنان داده شده است، نجات پیدا می کنند).
اساسى ترین مبناى فریبکارى یکه تازان تنازع در بقاء در آمیختن حق با باطل است
آن انرژی هاى مغزى و روانى پر ارزش که تاکنون پیشتازان حیات حیوانى محض در میدان تنازع بقاء در تهیه و طرح نقشه هاى نابکاران براى مخلوط کردن حق با باطل صرف و مستهلک نموده اند و آن همه مواد زندگى ساز مردم که در اجراى آن نقشه ها به شکل اسلحه و دیگر وسایل عمل محو و نابود شده است، اگر یک میلیون آن انرژی ها و مواد، در راه بیان حق و اجراى آن صرف و مستهلک می شد، از قرن ها پیش تاریخ انسانى ما شروع مى گشت و واقعا به جاى دنیاى امروز که مجموعه اى از خودبیگانگى و وحشت همه از همه و انبارها و کارگاه هاى اسلحه آدمکشى و زورگویى قدرت پرستان خودمحور است، دنیایى داشتیم که انسان هایى در کمال محبت با یکدیگر در نهایت آرامش خاطر و ترقیات علمى و صنعتى تسلیم به انسان (نه علم و صنعت انسان سوز) زندگى می کردند. اما مى بینیم که پیشتازان حیات حیوانى محض، چنین دنیاى انسانى را نمی خواهند و با قیافه کاملا جدى و با کمال پررویى نابکارانه که با نام و سیماى قهرمانان خود را مطرح می کنند، راه دیگرى را از آنچه که در پیش گرفته اند، به ذهن خود خطور نمی دهند. درست است که این تفکرات و این فریبکارى ها و این عشق سوزان بر تورم خود طبیعى که نام اصلیش خود حیوانى است، واقعا ورشکستگى غیر قابل جبران انسان ها را با صراحت اعلان می کند، ولى سوزناک تر و شکنجه زاتر از این جریان، عدم توجه پیشتازان این قافله به نتایج وخیم و بدبختى هایى است که هم مکتبان این قافله در گذشته و حاضر به وجود آورده اند!
آرى عجب از گمشدگان نیست عجب دیو را دیدن و نشناختن است. داستان این فریبکاران که حق را به بازى گرفته و براى هوى و هوس و اشباع قدرت پرستى خود، آن را با باطل در می آمیزند و از فضاى آلوده جامعه میدانى براى تاخت و تاز خود هموار می کنند، مانند آن گرگ احمق است که در برابر شیر من، خود را پیش می کشد و بالاخره مغز خود را با پنجه شیر متلاشى می کند.
ضرورت حیاتى تعلیم و تربیت براى تفکیک حق از باطل
تا زمانی که اهمیت تعلیم و تربیت براى تفکیک حق از باطل به مردم جوامع اثبات نشود و تا زمانی که گردانندگان جوامع عامل سازنده تعلیم و تربیت را به طور جدى از نظر اهداف و طرق مناسب آنها، در متن اداره اجتماع قرار ندهند، نه تنها کوشش ها و تکاپوهاى رهبران و پرچمداران اخلاق و پیشتازان مذهب انسان ساز عقیم و بى نتیجه خواهد ماند و نه تنها کارى از دست کوشندگان بهداشت روانى و اصلاح روانى انسان ها از طرق علمى بر نخواهد آمد، بلکه هر روزى که بر تاریخ بشرى خواهد گذشت، دردهاى پیچیده ترى بر دردهاى خود خواهد افزود. این بهانه که مردم معمولا از تشخیص حق و باطل عاجزند و درک و فهم آنان ناتوان تر است از اینکه حق و باطل را تشخیص بدهد و فریب معجون هاى آمیخته از حق و باطل را نخورد، یک بهانه فریبنده است که اگر در حالات معتدل ذهنى و روانى در این بهانه بنگرند و آن را تحلیل نمایند،خود فریبى خود را کاملا احساس خواهند کرد. این مدعا صحیح است که اگر به عامل سازنده تعلیم و تربیت براى تفکیک حق اهمیت حیاتى قائل می شدند، مردم با کمال اشتیاق به زندگى با مبانى حق که در اعماق درونشان زبانه می کشد، براى تشخیص حق از باطل می کوشیدند و در این کوشش با آن همه استعدادهاى متنوع که در تشخیص واقعیات دو قلمرو انسان و جهان از خود بروز داده اند، قطعا و قطعا موفق می گشتند.
مخصوصا با نظر به اینکه دو نیروى فوق العاده عالى عقل و وجدان و حقایق بسیار عالى و سازنده اى که به وسیله پیامبران الهى و اولیاء الله و حکماى راستین همواره در اختیار انسان ها بوده و می توانند بهترین بهره بردارى را از آنها بنمایند، می توان با کمال صراحت ادعا کرد که مردم جوامع امروزى ما از تبلیغات گوناگون سیاسى و اقتصادى که ساخته شده انسان هاى گسیخته از متن مردمند، تغذیه مغزى و روانى می شوند، نه از حقایق. این جمله از اریک فروم نقل شده که فرمود: «واقعیت هاى کنونى حقیقت نیستند، بلکه ساخته و پرداخته تبلیغات می باشند».