جستجو

بررسی گسترش روایات مکتب خلفا در کتب علمای مکتب اهل بیت

احادیث صحیح نزد فقهای شیعه، احادیثی است که مسائل فقهی مدون در کتب فقه را از آنها استخراج و استباط کرده اند. و از همین بیان روشن می شود که علمای فقه و حدیث هیچگونه بحث و بررسی حوزوی را روی احادیث سیره انجام نداده اند. نه سیره انبیای پیشین، نه سیره خاتم انبیا، و اصحاب او، نه سیره امامان معصوم و یاران ایشان، نه روایات تاریخ اسلام، و نه احادیث تفسیر قرآن کریم و ادعیه و اخلاق؛ هیچ یک مورد بحث و بررسی دقیق و عمیق قرار نگرفته اند، همچنین بیشتر احادیث اعمال مستحبی. علمای فقه و حدیث و تفسیر، در این مباحث به روایت و روایاتی استناد می کنند که در مباحث فقهی بدانها اعتماد نمی کنند، بلکه آنها را کنار می نهند و از اعتبار می اندازند، و اگر به  یکی از ایشان بگوئی: «آیا همه روایاتی را که در این بحث غیر فقهی آورده ای، صحیح می دانی؟» پاسخ می دهد: «این از مباحث احکام شرعی نیست. بخشی از معارف اسلامی است که کار در آن آسان است». آری، آنها در مباحث  تفسیر و سیره و ادعیه و اخلاق و مستحبات، از روایت و روایاتی دم می زنند که در ابواب فقه طرح و طردشان کرده اند. در این مباحث بیش از همه از روایات مکتب خلفا بهره می گیرند؛ روایات خلاف واقعی که مورد انتقاد است و انتقاد کننده نمی داند که نقد او متوجه روایات مکتب خلفاست نه روایات مکتب اهل البیت! به نمونه هائی از آنها توجه کنید:

درجزء هفتم:: «نقش ائمه در احیای دین» احادیثی را که شیخ مفید متوفای 413 هـ از کتابهای سیره و تاریخ مکتب خلفا از «سیف بن عمر زندیق» آورده دیده می شود. و نیز، برخی از روایاتی را که شیخ طوسی در رجال خود، در شرح حال «قعقاع » بدان اعتماد  کرده بود، یادآور شدیم، روایاتی که از رجال شیخ به «جامع الرواة» اردبیلی متوفای1101 هـ  و رجال قهبائی که تا سال 1016 حیات داشته، و رجال مامقانی متوفای 1351 هـ  سرایت کرده است. همچنین، برخی از روایاتی را که شیخ طوسی در «تفسیر تبیان» آورده  از روایات مکتب خلفاست. این روایات از تفسیر او به تفسیر ابوالفتوح رازی، متوفای 554 هـ و از آن به تفسیر گازر، متوفای 772 هـ و از آن به تفسیر کاشانی، متوفای 998 هـ همه سرایت کرده است. چنانکه حدیث جعلی سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در «احیاء علوم الدین» غزالی، متوفای 505هـ به «جامع السعادات» ملامهدی نراقی، متوفای 1209 هـ  و از آن به «معراج السعاده» فرزندش ملا احمد نراقی، متوفای 1245 هـ سرایت کرده است. و ابن طاووس، متوفای 646 هـ در کتاب دعای خود «المجتنی» به روایتی از تاریخ ابن اثیر اعتماد کرده، که او از تاریخ طبری و او از سیف زندیق روایت کرده است. و مجلسی کبیر متوفای 1111 هـ در بحارالانوار، در ابواب سیر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و مقتل امام علی علیه السلام و وفات فاطمه زهرا علیها السلام، 264 صفحه از روایات کتاب ابی الحسن بکری، متوفای نیمه قرن سوم هجری را آورده است. و شیخ حر عاملی، متوفای 1104 هـ کتاب ابی الحسن بکری مذکور را استنساخ کرده و آن را به آخر «کتاب عیون المعجزات» شیخ حسین بن عبدالوهاب، ملحق کرده است. بدینگونه کتابهای غیرفقهی علمای مکتب اهل البیت، انبوهی از احادیث ضعیف را در بر گرفت، و انتقادات بسیاری را برانگیخت، و این سوال را ایجاد کرد که: تدوین اینگونه احادیث ضعیف در ابواب کتب غیرفقهی، چه توجیهی دارد؟

امانت علمی نزد علمای مکتب اهل البیت

از آنجا که علمای مکتب اهل البیت در کتابهای خود، بویژه در ابواب غیرفقهی به دنبال تدوین «حدیث صحیح» نبودند، بلکه در صدد جمع احادیث مناسب هر باب بودند، امانت علمی در نقل حدیث اقتضای آن داشت که هر حدیثی به آنها می رسد آن را در باب مربوط جای دهند و به صحت و عدم صحتش توجه نکنند، تا همه احادیث آن باب، تام و تمام، به محققان آینده برسد. هر چند برخی از آن احادیث را نپسندند و با موازین نقد علمی ضعیف اش بدانند. آنها خود را در برابر خدا مسئول می دانستند که فقط احادیث فقهی را تمحیص و پاک سازی کنند؛ احادیثی که احکام شرعی را از آنها استخراج و استنباط کرده و در کتب فقهی خویش می آوردند. پس، انتقاد زمانی متوجه آنهاست که در کتب فقهی خود بر حدیثی ضعیف اعتماد کنند و نیز، نقد و اشکال متوجه کتابهایی چون: «منتقی الجمان» و «الدر رو المرجان» و «النهج الوضاح» و «صحیح کافی» می گردد، اگر حدیثی ضعیف در آنها آمده باشد.

مکتب اهل البیت هیچ کتابی جز «کتاب الله» را صحیح تام نمی داند، و مولفان این مکتب گاهی در کتابهای غیرفقهی خود حدیثی را می آورند که به صحت اش اعتقاد نداشته و ضعیف اش می دانند. چون امانت علمی  اقتضا می کند که هیچ حدیثی را- به این دلیل که ضعیف اش می دانند – از پژوهشگران آینده مکتوم ندارند، پس اشکالی متوجه آنان نیست، بلکه نقد و اشکال متوجه مولفان کتابهای: «صحاح و حسان» گذشته است، اگر حدیثی ضعیف در آنها یافت شود.

هنگامی که به «معجم رجال الحدیث» استاد فقها حضرت آیت الله خوئی مراجعه کردیم، دیدیم که آن مرحوم در این باره بحثی گسترده و شامل، تحت عنوان: «روایات الکتب الاربعه قطعیه الصدور» و: «.... النظر فی صحه روایات الکافی و من لایحضره الفقیه و التهذیبین» آورده و اثبات کرده که شیخ طوسی و صدوق و استاد او، همه روایات کتاب کافی را «صحیح» نمی دانسته اند، و شیخ طوسی همه روایات «من لایحضر الفقیه» را «صحیح» نمی دانسته، و مهمتر از آن، خود کلینی همه روایاتی را که در کافی آورده «صحیح» نمی دانسته است. و نیز شیخ صدوق چنان نبوده که همه روایاتی را که در «من لایحضر الفقیه» آورده «صحیح» بداند. چنانکه شیخ طوسی نیز چنان نبوده که همه روایاتی را که در «تهذیب و استبصار» آورده «صحیح » بداند. ایشان در بحث خود به دلایلی قوی استدلال کرده است. از جمله گوید: چگونه می شود گفت شیخ کلینی یا غیر او، جمیع آنچه را که در کافی آمده، قطعی الصور از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم یا یکی از امامان اهل البیت علیه السلام می دانسته اند، در حالیکه خود کلینی در کافی اقوالی را از افرادی مانند اشخاص زیر آورده است: (1- هشام بن حکم 2- ابی ایوب نحوی 3- نضر بن سوید 4- اسید بن صفوان 5- ادریس بن عبدالله اودی 6- فضیل 7- ابی حمزه 8- یمان بن عبیدالله 9- اسحاق بن عمار 10- یونس 11- ابراهیم بن ابی البلاد 12- ابی نعیم طحان 13- اسماعیل بن جعفر) چگونه صحیح است؟ این اشخاص که پیامبر و امام نیستند تا اقوامشان که در کافی آمده «حدیث صحیح» باشد؟!

منابع

  • علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 359 تا 363

کلید واژه ها

مطالب مرتبط

اطلاعات بیشتر

ابزار ها