اگر کسی ادعا کند آزادی اندیشه از مختصات اساسی دین اسلام است، این ادعای او، مبالغه آمیز نخواهد بود. دلیل بسیار روشن این مدعا وجود صدها آیه از آیات قرآن مجید است که بیانات گوناگون، دستور به تفکر و تعقل و به جریان انداختن شعور و فهم می دهد. اگر اندیشه در واقعیات عالم هستی – اعم از واقعیات جهان برون ذاتی و درون ذاتی و دیگر واقعیات عالم هستی – آزاد نبود، خداوند متعال آن همه دستورهای اکید به اندیشه، بدون تعیین محتوا و تعیین چارچوب، صادر نمی فرمود: نهایت امر، هم چنان که آزادی در عقیده نباید به حدی برسد که حیات آدمی را از قابلیت تفسیر و توجیه ساقط نماید، به طرق اولی، نباید آزادی اندیشه در حدی تجویز شود که منجر به سقوط یا بی اعتناری اندیشه گردد و نیز نباید آزادی اندیشه مزاحم سایر فعالیت های مغزی و روانی انسان باشد.
آیا می توان در آن حد حکم به آزادی اندیشه داد که نتیجه اش بیهوده یا مضر بودن خود اندیشه باشد؟! چنان که بعضی از متفکرنماها ابراز کرده اند: «بشر از موقعی که اندیشیده و عواطف و احساسات را کنار گذاشته، گرفتار نکبت و اضطرابات گوناگون شده است». آیا می توان از آن آزادی اندیشه دفاع کرد که ثابت ترین اصول علم و معرفت را مورد تردید و اخلال گری قرار بدهد؟! آیا منطقی است که من در اندیشیدن چنان خودم را آزاد تلقی کنم که به اندیشه، یا به آزادی اندیشه دیگران صدمه وارد سازم؟! اگر ما به این قانون ثابت توجه داشته باشیم، در می یابیم که به جریان انداختن قضایا و مفاهیم در مغز و کشف ارتباطات آنها، یا جعل ارتباطات میان آن ها به نام اندیشه، هیچ گونه ارزشی ندارد، بلکه این گونه فعالیت های مغزی، همان شطرنج بازی های ذهنی است که جز بیهوده تلف کردن انرژی های مغزی و فانی ساختن زندگی در خیالات و تداعی معانی های بی نتیجه، ثمری نخواهد بخشید.
آن چه که باید انجام داد، اندیشه مفید است و اندیشه مفید عبارت است از: آن فعالیت مثبت ذهنی که متفکر را به کشف واقعیات نائل می سازد. بنابراین، اندیشه، بهترین وسیله برای بهترین هدف هاست که همانا وصول به واقعیات است، و خود به تنهایی هدف نیست؛ چنان که خود شناخت واقعیات نمی تواند هدف نهایی علم و معرفت باشد، بلکه واقعیات پس از شناخته شدن، باید مورد استفاده انسانی قرار بگیرد.
ممکن است این مسأله مطرح شود که این بیانات موجب سلب آزادی اندیشه از انسان ها خواهد شد و این کار قطعا به زیان بشریت منتهی خواهد گردید. پاسخ این اعتراض بسیار روشن است: زیرا این بیانات از هدر رفتن حیات آدمی و انرژی های مغزی او درباره قضایای دارای محتویات فاسد و یا قضایای بی نتیجه جلوگیری می کند، نه از آزادی معقول اندیشه؛ چون اندیشه یکی از عالیترین فعالیت های مغز انسانی است که باید در تنظیم «حیات معقول» بشریت به کار بیفتد. پس، هم چنان که نظریه «هنر برای حیات معقول انسان ها» ارزش قائل شدن برای «حیات معقول» انسان ست، نه سانسور هنر، اندیشه برای حیات معقول انسان ها نیز برای ارائه ارزش «حیات معقول» انسان هاست، نه سانسور اندیشه؛ چنان که تحقیق و کاوش جدی برای تشخیص صلاحیت مواد نوعی قرص برای معالجه سردرد، بیان کننده ارزش جان آدمی است، نه سانسور شیمی و داروسازی و پزشکی.
منطقی ترین راه حل مشکل آزدی در ارتباط با حیات معقول انسانی، چنین است:
1- اندیشه هایی که به تحقیق و کشف و تنظیم موضوعات عالم طبیعت و ابعاد طبیعی انسان مربوط می شود- که علوم تحقیقی آن ها رابه عهده گرفته است- بدون هیچ قید و شرطی آزاد است، مگر در مواردی که نتایج آن ها به ضرر بشریت تمام شود.
2- اندیشه هایی که پیرامون هویت انسان معنی دار و بایستگی ها و شایستگی های او صورت می گیرد و نیز اندیشه هایی که پیرامون مسائل مربوط به کل هستی انجام می پذیرد و در تعیین ارزش و موقعیت انسانی تأثیر می کند، بدان جهت که موضوعات و قضایای مورد اندیشه، عینیت محسوس ندارد و ذوق ها و آرمان های پذیرفته شده و شرایط محیطی و فرهنگی و دیگر انگیزه های شخصی و اجتماعی در طرز اندیشه و انتخاب اصول موضوعه و حتی بدیهی یا نظری تلقی کردن اصول، دخالت و تصرف دارند، بنابراین حتما باید برای حفظ مغزها و روان های افراد جامعه از اختلال و اضطراب و اجتناب از غوطه ور شدن در خیالات، قانونی برای اندیشه وجود داشته باشد که از محذورات مذکور جلوگیری کند. این قانون عبارت است از:
هدف قرار دادن کشف و شناخت حیات معقول انسان ها در جهانی معقول و هدفدار. فقط با مراعات این قانون است که یک انسان متفکر نمی تواند هویت انسان معنی دار در جهان معنی دار را مهره های شطرنج مغز خود تلقی کند و یا موجودیت و ارزش شخصیت هایی نظیر ابراهیم خلیل، موسی بن عمران، عیسی بن مریم و محمد بن عبدالله و علی بن ابی طالب علیهم السلام را با موجودیت و ارزش فراعنه شهوتران و خودپرست و طواغیت ضد انسان، یکی بشمارد و یا فطرت پاک و غریزه مقدس کمال جویی انسان را با یک غریزه حیوانی تفسیر و توجیه نماید.
ما چاره ای جز پذیرفتن این قانون نداریم که چون «جهان با شناسایی جهان فرق دارد»، بنابراین راهی برای پیمودن راه معرفت نداریم، مگر این که باید بپذیریم واقعیت با اندیشه متفاوت است و واقعیت قانون دارد و باید هر اندیشه ای در صدد شناختن و شناساندن آن قانون باشد و با اصطلاح خوشایند «آزادی اندیشه»، خود و دیگران را نفریبد. همچنین باید این اصل را بپذیریم: کسی که به جهت علاقه به لذت آزادی اندیشه بی ثمر و بی نتیجه، دست از تکاپو و تلاشی قانونی اندیشه با نتیجه و مثمر بردارد- در حقیقت – یا فلسفه و حکمت اندیشه را نفهمیده و یا ضرورت وصول به واقعیت را درک نکرده است.