خداوند متعال در آیات 26 تا 30 سوره قیامت می فرماید: «کلا اذا بلغت التراقی* و قیل من راق* و ظن انه الفراق* والتفت الساق بالساق* الی ربک یومئذ المساق»، «باز ایستید ]نه چنان است دنیای فانی در جنب آخرت باقی سزاوار ترجیج و دلبستگی نمی باشد[ وقتی جان به بالای سینه و چنبر گردن برسد و گفته شود: کیست علاج کننده ]یا کیست بالا برنده[ و یقین کند ]محتضر[ که آن هنگام فراق است و ساق به ساق درپیچد. در آن روز، سوق ]بازگشت دادن[ به سوی پروردگار تو می باشد».
شرح و تفسیر:
«تراقی» جمع «ترقوه» به معنای «گلو» است که در لغت می گویند «ترقوه» که قسمت پیشین حلق است از بالای سینه که نفس در وقت مرگ از آن بالا می رود و هم می گویند «ترقوه» استخوانی است بین گودی حلق و کتف از دو طرف (چنبر گردن) و ضمیر در «بلغت» به «نفس» یا «روح» برمی گردد که از مقام و موقعیت کلام، مفهوم می شود و نیازی به ذکر صریح در کلام ندارد و رسیدن جان به گلو یا استخوان سینه و چنبر گردن، کنایه از حالت اشراف به مرگ و پایان مدت حیات است. «راقی» اسم فاعل از «رقی» است و احتمال دو معنی دارد:
1- به کار بردن چیزی که در آن نتیجه ی شفاء و تخلص از بلا باشد چه از راه طبیعی مانند «طب» و چه از راه فوق طبیعی مانند «تعویذ» و افسون که به آن «رقیه» می گویند.
2- به معنای ارتقاء دادن و بالا بردن (رقی الی الشیء صعد و رقی غیره)؛ «ظن» در اینجا نیز به معنای «علم » و «یقین» تفسیر شده است و شاید سر تعبیر به «ظن» این باشد که انسان دنیادوست تا روح از بدنش منقطع نشده، امید حیات دارد که گویی هنوز هم با وجود علائم و نشانه های قطعی اشراف به مرگ، باورش نشده است که در حال فراق از دنیا و جدا گشتن از محبوبات و مشتهیات خود می باشد! مفسرین در تفسیر آیه ی «والتفت الساق بالساق» وجوهی ذکر کرده اند از این قرار:
1- انسان درحال «احتضار» از سختی جان کندن، دو ساق پای خود را به هم بمالد آنچنان که به هم پیچیده شوند یا بر اثر اضطراب پیوسته یک پا را دراز و پای دیگر را جمع کند یا ساق ها به سبب فقدان حیات، همچون پوستی شوند که اجزایش به هم پیچیده باشد و یا هر دو ساق میت در کف پیچانده شوند (این معانی، بنابراین است که مراد از «ساق» همان عضو معروف از بدن باشد).
2- «کار دنیا» به «کار آخرت» متصل گردد.
3- حال مرگ با حال حیات درهم شود.
4- شدت سکرات مرگ، با شدت «هول مطلع» آمیخته شوند.
5- وحشت مفارقت دنیا با دهشت اقبال به عالم برزخ، به هم درآمیزند.
و حاصل معنی آنکه سختی بر سختی افزاید و رنج بر رنج اضافه گردد. هنوز از شدتی بیرون نیامده، شدتی عظیم تر بر او وارد شود. این معانی هم بنابراین است که مراد از «ساق» امری سخت و دشوار باشد، بدان مناسبت که هنگام هجوم شدائد و سختی ها، انسان جامه از ساق پا بالا کشیده و آماد ه ی میدان کار می گردد، چنانکه می گویند: (قامت الحرب علی ساق)؛ جنگ به نهایت شدت رسید و همچنین در قرآن کریم از روز قیامت تعبیر شده است به: «یوم یکشف عن ساق» (قلم/42)، «روزی که کار، بی نهایت دشوار می گردد».
«مساق» مصدر میمی است به معنای «سوق: راندن» که مراد «رجوع» و بازگشت خلائق به سوی خداست و در این تعبیر، اشاره ای است به اینکه انسان در این مرحله از سیر و رجوع خود به خدا اختیاری ندارد، بلکه از حین مرگ که «یوم المساق» است تا روز قیامت که «یوم الاستقرار» می باشد، در حال «رانده شدن» و «بردن» است که او را می رانند و می برند تا به جایگاه و مستقرش برسانند. حاصل تفسیر آنکه از دنیا گرایی افراطی که منجر به رها کردن و واگذاشتن حیات ابدی و سعادت جاودان اخروی گردد بپرهیزید، از فانی دنی و زوال نعمت های آن، هرگز غافل مباشید. درباره ی مرگی که سرانجام به طور مسلم به سراغتان خواهد آمد بیندیشید. آن ساعتی را در نظر بیاورید که جان به گلو رسیده و اعضای بدن نیروی حیات را از دست داده و از هر طرف شدائد و سختی ها به انسان هجوم آورده است. سختی جان کندن و افتادن در سکرات مرگ از یک طرف، فراق عزیزان و جدا گشتن از مال و جاه و مشتهیات عمرانه ی نفس از سوی دگر و مخصوصا ورود به عالمی نامأنوس و دیدن صحنه ها و قیافه هایی هول انگیز و بی خبر بودن از پایان کار و منتهی الیه سیر عمل، روح «محتضر» را در تنگنایی بس شدید افکنده است تا آنجا که خود وی یقین به فرا رسیدن هنگام فراق از همه چیز و همه کس پیدا کرده. در حدیث آمده است که چون بنده در سکرات مرگ افتد، اعضای بدن وی، بعضی بر بعضی سلام می کنند و می گویند: (علیک السلام تفارقنی و افارقک الی یوم القیامه)، «دیگر تا روز قیامت تو از من و من از تو جدا می شوم».
کوس رحلت به کوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف ودست وساعد وبازو همه تودیع یکدگر بکنید
برمن افتاده مرگ دشمن کام آخر ای دوستان گذر بکنید
روزگارم بشد به نادانی من نکردم شما حذر بکنید
در آن موقع، گوینده ای یا گویندگانی می گویند: کیست نجات دهنده ی این محتضر؟ بنابر معنای اول، از دو معنای محتمل که ذیل این آیه (و قیل من راق) آوردیم گوینده ی این کلام ممکن است خود «محتضر» باشد، چنانکه در روایت آمده است که تقضای طبیب می کند و محتمل است اطرافیان و حضار در کنار محتضر باشند که با اضطرابی شدید به جستجوی طبیب و درمان شتافته و جدا به تکاپو می افتند و با بی صبری تمام از یکدیگر می پرسند آیا کسی هست که با «دارو»و یا با «تعویذ» و افسون به نجات عزیز ما بشتابد و هم ممکن است این جمله را آنان از روی «یاس» و ناامیدی ازحیات وی بگویند، یعنی دیگر کار گذشته است و آدم مشرف به مرگ را چه کسی می تواند دوبار به حال حیات آورد! چنانکه همین مضمون از آیه ی ذیل استفاده می شود: «فلولا اذ بلغت الحلقوم... ترجعونها ان کنتم صادقین» (واقعه/ 87-83)، یعنی اگر راست می گویید و مالک امر خود می باشید، جان به حلقوم رسیده ی محتضر را به بدن بازگردانید! اما نخواهید توانست و جز یأس از حیت وی چیزی در خود نمی یابید.
واذا المنیه انشبت اظفارها الفیت کل تمیمه لا تنفع
و اما بنا بر معنای محتمل دوم در «و قیل من راق» گوینده ی این سخن «ملائکه» می باشند که آماده ی بردن روح «محتضر »هستند. و آنان که دو گروهند از فرشتگان «رحمت» و «عذاب»، با هم به گفتگو می پردازند که آیا این روح «مقبوض» و منقطع از بدن، مربوط به فرشتگان «رحمت» است و باید به جایگاه «آتنعم» منتقل گردد و یا در زمره ی وابستگان به فرشتگان «عذاب» است و باید به محل شکنجه و دوزخ برزخی سوق داده شود!
تن چو مادر طفل جان را حامله مرگ درد زادن است وزلزله
جمله جان های گذشته منتظر تا چگونه زاید این جان بطر
چون بزاید در جهان جان وجود بس نماید اختلاف بیض وسود
فاش گردد که تو کاهی یا که کوه هندویی یا ترک پیش هر گروه
زنگیان گوینده خود از ماست او رومیان گویند بس زیباست او
گر بود زنگی برندش زنگیان روم را رومی برد هم از میان
این کلام از ضحاک منقول است: «اهل الدنیا یجهزون البدن و اهل الاخر یجهزون الروح»، «اهل دنیا به تجهیز بدن میت می پردازند تا به قبرش برسانند و اهل آخرت فرشتگان به تجهیز روح وی مشغول می شوند تا به جنت یا دوزخ برزخی اش منتقل گردانند».
«الی ربک یومئذ المساق»
آری در آن روز، سوق روح انسان به سوی خدا خواهد بود تا درباره اش چه حکمی فرماید و در کدام ناحیه از نواحی برزخ جایش بدهند. یعنی دیگر از دنیا و مال و جاه آن منقطع گشته و جز خشم و رضای خدا هیچ چیز موثر در سرنوشت نیک و بدش نخواهد بود. خشم و رضای خدا هم، چنانکه می دانیم بسته به عقاید و اعمال دنیوی اش می باشد. حال ای دوراندیشان، به خود آیید و در عقاید و اعمال خود دقیقا تجدیدنظر نموده و در اصلاح مفاسد آن سعی بلیغ نمایید.