خداوند متعال در آیه 12 سوره مبارکه هود می فرماید: «فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدرک إن یقولوا لولا انزل علیه کنز اوجاء معه ملک انما انت نذیر و الله علی کل شیء وکیل»، «شاید تو در ابلاغ بعض آیاتی که به تو وحی می شود تأخیر می کنی و سینه ات از این جهت تنگ می شود که می گویند چرا گنجی بر او نازل نشده و یا چرا فرشته ای همراه او نیامده است. تو فقط انذار کننده هستی و خداوند نگهبان و ناظر بر همه چیز است»،
و معنای اول: احراز شرایط ابلاغ وحی منوط به تشخیص رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مفسران در تفسیر آیه اختلاف نظر دارند. یک معنا اینکه گاهی مطالبی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وحی می شد و مأمور به ابلاغ بود اما مأمور به ابلاغ فوری آن نبود. احراز شرایط ابلاغ از جهت شرایط زمانی، مکانی و آمادگی مخاطبین موکول به تشخیص خود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بود. اگر تشخیص تحقق شرایط می داد ابلاغ می کرد وگرنه تأخیر در ابلاغ می نمود تا شرایط تحقق یابد. مثلا در مسئله ی نصب امیرالمومنین علی علیه السلام به ولایت و امامت از جانب خدا مأمور به ابلاغ بود اما نه به گونه ی فوریت بلکه همانگونه که خود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در ضمن خطبه ی غدیریه اش فرمود: تا به حال سه بار جبرئیل علیه السلام بر من نازل شده و مرا از طرف خدا مأمور کرده که ولایت و وصایت علی علیه السلام را به شما ابلاغ کنم ولی من به خاطر اندک بودن متقین و زیاد بودن منافقین شرایط را مقتضی ابلاغ نمی دیدم و تأخیر می کردم و در این تأخیر هم مجاز بودم تا اینکه امروز این آیه نازل شده و با لحنی تهدیدآمیز امر به تبلیغ کرده که: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و إن لم تفعل فما بلغت رسالته» (مائده/67)، «ای رسول !]با همین جمله ای رسول اعلام می کند: تو در این کار دخالتی نداری، تو یک رسول و پیام رسان هستی[ آنچه را که قبلا به تو وحی شده است به مردم برسان. اگر این بار تأخیر در ابلاغ کنی، ار مرز رسالت تخطی کرده و عنوان رسول اللهی را از دست داده ای». منظور اینکه همانگونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در امر ولایت مأمور به فوریت در ابلاغ نبود و بلکه مجاز در تأخیر آن بوده است در آیه ی مورد بحث هم مطلبی به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وحی شده که به مردم برساند ولی آن حضرت به عدم تحقق شرایط، تأخیر کرده و اینک که شرایط تحقق یافته است می فرماید: «فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک»، «آن قسمت از وحی را که تأخیر کرده ای ابلاغ کن». کلمه ی «لعل» اگرچه در اصل به معنای ترجی است یعنی شاید، ولی اینجا به قرینه ی مقام به معنای نهی است یعنی از تأخیر خودداری کن و وحی ما را به مردم برسان. حال آن مطلب چه مطلبی بوده است در آیه بیان نشده ولی بر حسب مستفاد از بعض روایات تفسیری، مربوط به همان مسئله ی وصایت امیرالمومنین علیه السلام بوده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به خاطر عدم تحقق شرایط مساعد، تأخیر در ابلاغ می کرده است و یا احتمالا مربوط به تحقیر بت ها و توبیخ بت پرست ها بوده که تا مدتی زمینه برای ابلاغ آن فراهم نبوده است.
معنای دوم: خطاب عتاب آمیز به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای پیشگیری از لجاج مشرکان.
معنای دیگری هم مرحوم علامه ی طباطبایی (رض) در تفسیر شریف المیزان ذیل همین آیه احتمال داده اند و آن این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تأخیری در ابلاغ پیام وحی نداشته است بلکه آن حضرت ابلاغ کرده و مشرکان نپذیرفته اند آنگاه خداوند حکیم می خواهد این حقیقت را اثبات کند که «حقیت توحید» و «بطلان شرک» مطلبی است که هر انسان عاقل دور از لجاج و عناد آن را می پذیرد و در عین حال نمی خواهد مشرکان را به طور مستقیم مورد توبیخ قرار داده و آنها را لجوج و معاند نشان دهد. از این رو خطاب به ظاهر عتاب آمیز، خود را متوجه شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم کرده و به آن حضرت می فرماید: شاید تو در رساندن پیام من به آنها کوتاهی کرده ای یا آنها مطمئن نشده اند که گفتار تو گفتار من است وگرنه بسیار بعید است که انسانهای فهمیده و عاقل از پذیرفتن حق صریح، استنکاف ورزند.
از باب مثل فرض کنید برادر شما انحرافی پیدا کرده و اعمال ناپسندی انجام می دهد و با افرادی نامناسب مجالست می کند، شما به وسیله ی فرزندتان به او پیام داده و او را از ارتکاب آن اعمال بد نهی می کنید اما او اعتنا به پیام شما نمی کند. شما مجددا در مقام تأکید بر نهی خود به گونه ای که او مستقیما مورد توبیخ قرار نگیرد و روی دنده ی لجاج نیفتد در حضور او، فرزند خودتان را که پیام رسان شما بوده و هیچ کوتاهی در ابلاغ پیام شما نکرده مورد توبیخ قرار می دهید و می گویید: تو شاید پیام من را به برادرم نرسانده ای یا او مطمئن نشده که گفتار تو، پیام از سوی من است وگرنه او عاقل تر از این است که ازپیام من آگاه گردد و اعتنا به آن نکند. اینجا هم خداوند حکیم بدون اینکه مشرکان را مستقیما مورد توبیخ قرار دهد و آنها را روی دنده ی لجاج بیفکند، رسول مکرم خود را با اینکه هیچ کوتاهی در رساندن پیامش نکرده است مورد خطاب به ظاهر عتاب آمیز خود قرار داده و فرموده است: «فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک»، «پس شاید تو در رساندن بعض پیامهای من کوتاهی می کنی»! و مردم را از وحی من آگاه نمی سازی وگرنه بسیار بعید است که آنها از وحی من آگاه گردند و اعتنا به آن ننمایند. این هم نوع خاصی از طرق دعوت به حق است که در عین بیان حقیت مطلب طرف مقابل را از سرسختی نشان دادن و افتادن روی خط لجاج و عناد باز می دارد و هیچ ترک اولایی هم به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نسبت داده نمی شود.
حاصل آنکه ذیل آیه ی مورد بحث، این دو گونه تفسیر آمده است. در تفسیر اول رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بر حسب تشخیص مصالح خاصی در برخی از مطالب وحی شده که مأمور به ابلاغ فوری آن نبوده است تأخیر کرده است. همانگونه که در ابلاغ وصایت و ولایت امیرالمومنین علیه السلام تأخیر کرده و مجاز در تأخیر بوده است. در تفسیر دوم اصلا تأخیری از جانب رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در ابلاغ وحی صورت نگرفته است بلکه همانگونه که گفتیم به منظور رعایت انصاف در دعوت به حق و حفظ حرمت طرف مقابل و جلوگیری از پیدایش حال لجاج و عناد در امر پذیرش وحی، شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مورد خطاب به ظاهر عتاب آمیز از جانب خدا قرار گرفته است بدون اینکه کمترین کوتاهی از جانب رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در ابلاغ پیام خدا به بندگان خدا واقع شده باشد. روح هرچه لطیف تر، معاشرت با نادانان ناگوارتر، بعد می فرماید: «و ضائق به صدرک»، «سینه ات تنگ می شود ]و روح و جانت در فشار قرار می گیرد[، چون این مردم نادان از تو توقعات جاهلانه ای دارند و با رفتار و گفتار گستاخانه ی خود، تو را می آزارند! آری؛ هرچه روح لطیف تر باشد از معاشرت با مردم نادان بد زبان خشن، آزرده تر می گردد. آن شخصیت عظیم آسمانی که فرشتگان مقرب الهی سر در مقابلش فرود می آورند، افتاده است دست ابوجهل ها و ابولهب ها که وقتی یک کلمه می گفتند تو کذاب و ساحر و دیوانه ای! خدا داند که چه فشار بر روح لطیف آن حضرت وارد می آمد. به قول شاعر عرب:
جراحات السنان لها الالتیام ولایلتام ماجرح اللسان
«زخم های نیزه و شمشیر که بر بدن وارد می شود التیام پذیر است اما زخمی که از زبان مردم ]عاری از ادب، به روح آدم[ می رسد التیام پذیر نمی باشد»!
آنچه زخم زبان کند با مرد زخم شمشیر جان ستان نکند
تنها نسیم لطف و عنایت رب بود که بر روح لطیف او می وزید و نوازشش می نمود و می فرمود: «ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون» (حجر/97)، «ما به یقین می دانیم با سخنانی که می گویند دلتنگ می شوی و روح لطیفت تحت فشار قرار می گیرد».
«و ضائق به صدرک إن یقولوا لولا انزل علیه کنز اوجاء معه ملک»، «از این که می گویند چرا گنجی بر او نازل نشده و یا چرا فرشته ای همراه او نیامده است، دلتنگ می شوی» که چرا این مردم نادان از اینکه خودشان شیفته ی گنج و طلا و جواهراتند و مرعوب زور و قدرت و سلطنت هستند، معیار رسالت آسمانی را هم ثروت و قدرت می دانند! می گویند رسول خدا هم باید دارای گنج از طلا و جواهرات فراوان باشد و گروهی از فرشتگان از آسمان نازل شوند و دنبالش بیفتند و با دبهبه و کبکبه ی عظیمشان در میان مردم حرکت کند. در صورتی که اگر پیامبران خدا با ثروت مرعوب قدرت آنها شده سر در مقابلشان فرود می آورند و در آن صورت دیگر امتیازی میان مومن و کافر نمی ماند و اصل هدف از رسالت تأمین نمی گردد. ایمان و کفر انسان وقتی بارز می شود که تنها با تشخیص عقل آزاده و اراده و اختیار کامل بپذیرد و یا رد کند، نه به طمع نیل به ثروت و یا ترس از قدرت تسلیم کسی شود. البته ارائه ی معجزه ی و انجام کار خارق العاده ی از لوازم صدق در ادعای نبوت و رسالت است زیرا تسلیم شدن در مقابل هر مدعی نبوت و رسالت کار سفیهانه و راهگشای مدعیان کاذب است و رد تمام مدعیان نیز مستلزم محرومیت از برکات رسالت حق و ابتلا به هلاکت دائم است.