درخواست اشراف از رسول اکرم
فارسی 5918 نمایش |در کتاب الدرالمنثور است که احمد، ابن جریر، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابوالشیخ، ابن مردویه و ابونعیم در کتاب حلیه خود از عبدالله بن مسعود روایت کرده اند که گفته است: عده اى از قریش روزى به رسول الله (ص) برخوردند و دیدند که صهیب، عمار یاسر، بلال و خباب و امثال آنان در خدمت اویند. گفتند: «اى محمد! آیا به خاطر چنین مردم تهیدستى از قوم خود بریدى؟ و آیا خداوند این همه اعیان و اشراف و مردمان محترم را گذاشته و این مشت مردم تهیدست را برترى داد؟ و راستى ما باید تابع چنین مردمى بشویم؟ آیا چنین چیزى معقول است؟ تو اگر مى خواهى ما پیرویت کنیم ناچار باید اینگونه اشخاص را از خود دور سازى. بعید نیست که اگر چنین کارى کنى ما دورت را بگیریم.» در پاسخ آنها این آیه نازل شد: «و أنذر به الذین یخافون أن یحشروا إلى ربهم؛ و کسانى را که از محشور شدن به سوى پروردگارشان اندیشناکند به این [قرآن] هشدار ده.» (انعام/ 51)
علامه ی طباطبایی ره: این روایت را صاحب مجمع البیان هم از ثعلبى به سند خود از عبدالله بن مسعود، به طور اختصار نقل نموده است. و نیز در کتاب الدرالمنثور است که ابن جریر و ابن منذر از عکرمه نقل کرده اند که گفت: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و حارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدى بن خیار بن نوفل و عده اى دیگر از اشراف و اعیان کفار بنى عبد مناف، به نزد حضرت ابى طالب (ع) رفته و گفتند: «اگر برادرزاده ات این یک مشت مردم فقیرى را که خدمتکاران و بردگان ما هستند، از خود دور مى کرد، ما بهتر و بیشتر احترامش نموده و سر در طاعتش مى نهادیم، و اگر این جهت نبود، ما خیلى زودتر از این پیروى و تصدیقش مى کردیم.» ابوطالب خواسته آنان را با رسول خدا (ص) در میان نهاد، عمر که در آن مجلس حاضر بود پیشنهاد آنان را پسندیده و عرض کرد: «بد نیست ولو براى امتحان هم که شده خواسته شان را عملى بفرمایى تا ببینیم غرضشان از این سخن چه بوده و بعد از این آیا بهانه دیگرى به دست مى گیرند یا اینکه ایمان مى آورند؟» در این هنگام بود که این آیه نازل شد: «و أنذر به الذین یخافون أن یحشروا إلى ربهم؛ و کسانى را که از محشور شدن به سوى پروردگارشان اندیشناکند به این [قرآن] هشدار ده.» (انعام/ 51) تا آنجا که فرمود «أ لیس الله بأعلم بالشاکرین؛ آيا خدا به [حال] سپاسگزاران داناتر نيست.» (انعام/ 53) آن گاه عکرمه گفت: «در آن ایام گروندگان به اسلام عبارت بودند از: بلال، عمار ابن یاسر، سالم غلام ابى حذیفه، و صبح غلام اسید و از هم سوگندان، ابن مسعود، مقداد بن عمرو، واقد بن عبدالله حنظلى، عمرو بن عبد عمر، ذوالشمالین، و مرثد بن ابى مرثد، و امثال آنان.»
درباره ائمه و رؤساى کفر از قریش و موالى و هم سوگندان این آیه نازل شد: «و کذالک فتنا بعضهم ببعض لیقولوا أ هؤلاء من الله علیهم من بیننا أ لیس الله بأعلم بالشکرین؛ و بدین گونه آنها را به یکدیگر آزمودیم، تا سر انجام [درباره ى مؤمنان] بگویند: آیا اینانند که خدا از میان ما موهبتشان داده است؟ مگر نه این است که خدا شاکران را بهتر مى شناسد؟» (انعام/ 53)
وقتى این آیه نازل شد عمر نزد رسول الله (ص) آمده از گفته هاى قبلى خود عذرخواهى کرد. آن گاه این آیه نازل شد «و إذا جاءک الذین یؤمنون بایاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم على نفسه الرحمة أنه من عمل منکم سوء ا بجهلة ثم تاب من بعده و أصلح فأنه غفور رحیم؛ و چون کسانى که به آیات ما ایمان دارند، پیش تو آیند، بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر داشته است که هر کس از شما به نادانى کار بدى انجام دهد و سپس از آن توبه کند و به صلاح آید، [بداند که] خدا مسلما آمرزنده و مهربان است.» (انعام/ 54)
نیز در الدرالمنثور است که ابن ابى شیبه، ابن ماجه، ابو یعلى و ابونعیم در حلیه و ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشیخ، ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل از خباب نقل کرده اند که گفت: اقرع بن حابس تمیمى و عیینة بن حصین فزارى شرفیاب حضور رسول خدا (ص) شدند، دیدند که آن جناب با بلال، صهیب، عمار و خباب و عده دیگرى از مؤمنین تهیدست نشسته است، وقتى نامبردگان را دیدند تحقیر و بى اعتنایى نموده از رسول خدا (ص) تقاضاى خلوت کردند، و در خلوت عرض کردند: «آرزو داریم براى ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصى قرار داده و بدین وسیله ما را بر سایر عرب برترى دهى، چون همه روزه از اطراف و اکناف عربستان جمعیت هایى شرفیاب حضورت مى شوند، و ما را مى بینند که با این فقرا و بردگان همنشین شده ایم، و این خود مایه شرمندگى ما است، استدعاى ما این است که دستور دهید هر وقت ما وارد مجلس شدیم آنان از مجلس خارج شوند و وقتى ما فارغ شده برگشتیم آن وقت اگر خواستید با آنان همنشین شوید.»
حضرت فرمود: «بسیار خوب.» عرض کردند: «حال که تقاضایمان را پذیرفتى مرحمتى کن و همین قرار داد را در سندى برایمان بنویس.» حضرت دستور داد تا کاغذ آوردند و على (ع) را براى نوشتن آن احضار فرمود. خباب مى گوید در همه این گفت و شنودها، ما در گوشه اى خزیده بودیم که ناگاه حالت وحى به آن جناب دست داد و جبرئیل این آیه را نازل کرد: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه؛ و کسانى را که بامداد و شامگاه پروردگار خود را مى خوانند و رضاى او را مى جویند طرد مکن.» (انعام/ 52) تا آنجا که مى فرماید «فقل سلام علیکم کتب ربکم على نفسه الرحمة؛ بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر داشته است.» (انعام/ 54) وقتى آیه نازل شد رسول خدا (ص) کاغذ را از دست خود انداخت و ما را نزدیک خود خواند، در حالى که مى گفت:
«سلام علیکم کتب ربکم على نفسه الرحمة»، از آن پس همیشه در خدمتش مى نشستیم، و از آن جناب جدا نمى شدیم مگر اینکه ایشان برخاسته تشریف مى بردند، خداى تعالى این آیه را نازل کرد: «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه؛ و با کسانى که پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند و خشنودى او را مى جویند شکیبایى کن.» (کهف/ 28) خباب سپس گفت: «رسول خدا از آن پس با ما مى نشست، ولیکن ما وقتى احساس مى کردیم که موقع برخاستن آن جناب شده برخاسته و مى رفتیم، و آن جناب هم برخاسته و تشریف مى برد.»
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 141
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها