جهان بینی فرهنگ اسلامی نسبت به سایر فرهنگ ها
فارسی 4846 نمایش |تعریف فرهنگ
در مورد تعریف فرهنگ، دیدگاه های مختلفی وجود دارد و بنا به هدف های مورد نظر، تعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است. فرهنگ عبارت است از: مجموعه عقاید، سنت ها، آداب و رسوم و ارزش ها که دارای خصوصیات و مشخصات زیر باشد: 1ــ فراگیر و مورد پذیرش عامه مردم باشد؛ 2ــ برای پذیرش و قبول آن به استدلال و مجادله علمی و چون و چرا نیازی نباشد؛ 3ــ محو و ایجاد آن نیازمند گذر زمان باشد؛ 4ــ در یک زمان و مکان و شرایط خاص ایجاد و حادث نشده باشد؛ 5ــ در بستر زایش و ایجاد، دارای علل و عوامل مختلف، گاهی متضاد باشد؛ 6ــ در بین دارندگان و قائلان به آن نوعی همدلی، همرنگی و الفت ایجاد کند (هویت مستقل فرهنگی). (نعمت الله اکبری، نقش اندیشه دینی در فرایند توسعه، نشریه علمی خبری دانشگاه شاهد، زمستان 73، ص35) فرهنگ اسلامی عبارت است از مجموع اعتقادات، اندیشه ها، اخلاقیات، ارزش ها، الگوهای رفتاری، سنن، آداب و رسوم و عادت هایی که ریشه در قرآن و سنت پیامبر و پیروان راستین آن ها دارد.
جهان بینی فرهنگ اسلامی
اسلام طرز تفکر مخصوص به خود را دارد و به مسلمانان جهان بینی خاص خود را می آموزد تا عقاید، اعمال و اخلاق آنان بر اساس آن جهان بینی ساخته شود و رنگ اسلامی به خود بگیرد. به همین جهت اسلام برای هر یک از مفاهیم تفسیر مخصوص خود را ارائه می دهد.
1ــ آفریدگار جهان:
دین اسلام، دین تسلیم در مقابله الله می باشد. الله آن واقعیت متعالی است که همه مراتب دیگر واقعیت از او نشأت می گیرد و همه چیز به او بازمی گردد؛ زیرا الله مبدأ، خالق، حاکم، حافظ و غایت هستی است. اسلام به فضل همین تسلیم به صلح و سلام نیز دست می یابد. اسلام چیزی نیست جز زندگی کردن مطابق خواست و مشیت الله برای حصول به صلح و سلام در دنیا و سعادت و فلاح در آخرت. اسلام بر این واقعیت تأکید می کند که الله احد است. به همین دلیل حقیقت اصلی و مرکزی اسلام در شهادت دادن به لااله الاالله نهفته است که از جمله به معنای تصدیق وحدانیت الله است و اینکه هیچ گونه شبیه و شریکی برای او وجود ندارد. این اعتقاد به حدی در اسلام اصلی و اساسی است که خداوند همه گناهان به جز شرک را خواهد بخشید. این تصویر موحدانه و توحیدگرایانه که در اسلام ارائه شده است، شامل کل تاریخ بشریت نیز می شود. به یک معنا، اسلام از ابتدای خلقت بشریت وجود داشته است. آدم ابوالبشر که به سبب همین واقعیت به وحدانیت الله شهادت داد، مسلمان بود. این وحدانیت، به سبب سرشت انسان که نیسان و فراموشکاری است، به تدریج فراموش شد. اما خداوند پیوسته پیامبرانی برای تجدید و تکرار پیام وحدت و تذکر دادن انسان به یگانگی خداوند احد واحد می فرستاد.
از این رو سلسله ای از انبیا مبعوث شدند که گرچه ادیانی با نام های مختلف آوردند، به عمیق ترین معنا مسلمان بودند. به همین دلیل قرآن از ابراهیم با عنوان مسلمان یاد کرده، در حالی که او چند هزار سال پیش از پیامبر اسلام می زیسته است. از طرف دیگر، اسلام دین نهایی یا خاتم ادیان است. پیامبر اسلام خاتم الانبیاء می باشد و چهارده قرن تاریخ بشر صدق این مدعای اسلام را تأیید کرده است. از رحلت حضرت رسول اکرم (ص) تا کنون هیچ دین عمده یا دینی که با ادیان پیش از اسلام، همچون مسیحیت، یهودیت و آیین زرتشتی و نظایر آن قیاس شدنی باشد، بر صفحه زورگار ظاهر نشده است. گاها جنبش هایی دینی در اینجا و آنجا روی داده، یا شاخه ها و شعبه هایی از تلاقی دو دین ظاهر شده (مانند آنچه در هند ظاهر شد)، اما هیچ پیامبری همچون پیامبر اسلام و هیچ پیام جهانی و حیاتی نظیر اسلام از قرن اول هجری به این سو ظهور نکرده است.
بنابراین اسلام دین نهایی و آخرین دین بزرگ جهان است. این دین با کاملترین، جامع ترین و مانع ترین شکل بیان مفهوم توحید و با اعمال و اطلاق آن بر همه وجوه زندگی بشر، به یک معنا همانا کمال پیام وحدت یا توحید است. به همین دلیل آخرین آیه ای که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و آن حضرت در خطبه حجه الوداع آن را چند بار تکرار کرد این می باشد: «الیوم اکمت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا؛ امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم.» (مائده/ 3)
بنابراین اسلام از یک سو دینی است که ازلی و سرمدی است؛ همیشه وجود داشته است، در طبیعت و ذات اشیا سرشته است؛ و دعوت کننده به وحدت یا توحیدی است که همه انبیا طی تاریخ برای ابلاغ و اعلام آن مبعوث شده اند و از سوی دیگر دینی نهایی و خاتم زنجیره طولانی دعوت انبیاست. این مفهوم از دین اسلام، برای فهمیدن این دین در بستر تاریخی آن فوق العاده اهمیت دارد؛ زیرا در حالی که بیشتر ادیان دیگر خود را یا بر شخص مؤسس یا پیامبر، یا همچون مسیحیت بر یک رویداد تاریخی خاص، و یا چون یهودیت بر یک قوم مشخص تاریخی مبتنی کرده اند؛ اسلام خود را نه بر رویداد تاریخی خاص استوار کرده است، نه بر پیامبری خاص و نه بر مردمی خاص. اسلام بر وحدانیت حقیقت مطلق (الله) واقعیت مطلق و سرشت ازلی و سرمدی اشان، یعنی همه بشریت مبتنی می باشد، نه بر قوم خاص مثل اعراب، ایرانیان و ترک ها و نه بر یک حادثه خاص.
2ــ جهان:
بر اساس خداشناسی اسلامی، جهان مخلوق واحد و مستقلی است که سرشار از زندگی و زیبایی می باشد و با توجه به کمالات خداوند، نظم و هماهنگی بر همه جای آن حکومت می کند و سیر تکاملی دارد و بر اساس حق و عدالت استوار شده است. به یک معنای ژرف می توان گفت که کل طبیعت مسلمان می باشد؛ یعنی خود را تماما تسلیم خدا و مشیت خداوند کرده است. همه مخلوقات تابع طبیعتی هستند که خداوند به آن ها بخشیده است. یک درخت گیلاس، همواره گیلاس به بار خواهد آورد، یک ماهی هرگز از ماهیت ماهی بودن سر باز نخواهد زد.
3ــ جامعه:
جامعه نیز در اسلام مفهوم معینی دارد. در این تفسیر، جامعه از وجود انسان سرچشمه گرفته و برای رفاه و سعادت انسان ها به وجود آمده است و به همین دلیل، جامعه اسلامی نه رنگ فردی دارد (اصالت فرد) و نه رنگ اجتماعی (اصالت جامعه). اسلام به تشکیل جامعه ای نظر دارد که در آن روابط نزدیک و صمیمانه ای میان اعضای آن برقرار است. این جامعه از یک سو بر پایه بندگی خداوند می باشد و از سوی دیگر بر پیوندهای صمیمانه اخوت میان همه اعضا. واقعیت اجتماعی جامعه اسلامی بر دو قطب، یا دو واقعیت مبتنی است: واقعیت اول، مردم مسلمان یا امت می باشد که جهان گسترده اسلام را می سازند. واقعیت دوم همانا خانواده بلافصل است و این دو قطب مهم ترین وجه یک جامعه اسلامی واقعی است و تار و پود ساختار اجتماعی بر گرد همین دو قطب تنیده می شود.
4ــ انسان:
در نگرش اسلامی، انسان کارگزار یا خلیفه خداوند بر روی زمین و عبد اوست. این دو وجه با هم، فطرت یا طبیعت بنیادی انسان را می سازد. انسان در مقام عبد خداوند باید مطیع خداوند و مشیت او باشد و برای زندگی خویش و نحوه تحقق بخشیدن به خواست خداوند از او هدایت و دستور بگیرد. اما در مقام کارگزاری یا خلافت خداوند بر روی زمین باید فعال باشد، زیرا که کلیه اسرار آفرینش به دست او سپرده شده و راه کشف حقایق و وسیله دستیابی به همه چیز به او تعلیم داده شده است. انسان در کسب کمال آزاد و مختار آفریده شده است. چنین نیست که مانند فرشتگان در کمال خود مجبور باشد، بلکه انسان تنها موجودی است که هم می تواند راه راست را برود و هم می تواند از آن منحرف شود. همه مخلوقات ازاین رو که مخلوق خداوند و بازتاب جنبه ای از حکمت خداوند هستند، شریف می باشند. اما از آنجایی که انسان به بهترین وجه منعکس کننده حکمت الهی و به کامل ترین وجه مظهر صفات الهی اوست، اشرف همه مخلوقات است. انسان تنها موجودی می باشد که در مرکز یا کانون این جهان قرار دارد و از همین روست که تنها او خلیفه خداوند است. انسان قدرت دارد که بر همه مخلوقات دیگر سلطه پیدا کند، اما مسئولیت نیز دارد که از همه این مخلوقات مراقبت نماید. اسلام، بر اساس همین انسان شناسی خود، همه قوانین از جمله روابط فرد با دیگران، روابط شخص با جامعه، و روابط همگی را با جهان تنظیم نموده است.
5ــ خانواده:
اسلام بیش از هر چیز بر حفظ بنیان این قطب واقعیت اجتماعی، یعنی خانواده، تأکید کرده است. منظور خانواده در اسلام، همان خانواده کوچک (هسته ای) در غرب نیست، بلکه دودمان وسیع تری را دربرمی گیرد که شامل پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و حتی عمه، خاله، عمو، دایی و اولاد آنان نیز می شود. بر حفظ روابط در درون خانواده و اصطلاحا صله ارحام، یعنی حفظ روابط میان همه کسانی که زاده یک رحم یا دارای پیوندهای خونی و نسبی اند، به اندازه ای تأکید شده است که دیدار با خویشاوندان و نزدیک بودن به ایشان و حفظ روابط و پیوندهای خانوادگی، یکی از تکالیف دینی هر زن و مرد مسلمان تلقی شده است. تأکید بر ازدواج نیز به دلیل اهمیت زیاد خانواده است و این اهمیت تا جایی که نکاح را نصف دین دانسته اند.
6ــ کار:
اسلام تفسیر مخصوص خود را نسبت به مفهوم کار دارد. این مفهوم در اسلام آن قدر تقدیس شده است که پیامبر دست کارگری را بلند کرده و فرموده است: «این دستی است که آتش جهنم هیچ گاه آن را نمی سوزاند؛ این دستی است که خدا و رسولش آن را دوست می دارند.» اسلام، دنیا و آخرت را در مقابل هم قرار نمی دهد. دنیا و آخرت متناقض نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند. قرآن به پیروان خود اجازه نمی دهد که بهره خود را از دنیا فراموش کنند: «و لا تنس نصیبک من الدنیا؛ سهم خود را از دنيا فراموش مكن.» (قصص/ 77) امام صادق (ع) نیز فرموده است: «آن که دنیایش را برای آخرت رها کند و نیز آن که آخرتش را به دنیا می فروشد از ما نیست.» اسلام، انسان را مجموعه ای از تمایلات جسمی و روحی، دانسته و اجازه نمی دهد به هیچ یک از آن ها لطمه وارد شود. عده ای ترقی روح را مستلزم محرومیت و زجر جسم می دانند و می گویند: به هر نسبت که تمایلات جسم سرکوب شود به همان نسبت به ترقی روح افزوده خواهد شد و سعادت انسان بالا می رود، اما پیامبر، چنین چیزی را نهی و سرنش کرده و فرموده است: «از من نیست کسی که از زنان کناره گیرد و به عنوان ریاضت گوشت نخورد و گوشه نشینی اختیار کند.»
تعالیم اقتصادی اسلام همواره با اخلاق پیوند داشته و بیش از هر چیز بر عدالت (اعم از عدالت در ممانعت از انباشت بیش از حد ثروت به زیان طبقه یا گروهی خاص، عدالت در ایجاد رابطه میان ثروت و کار، و عدالت در استفاده از سرمایه و درآمد و سوءاستفاده نکردن از آن) مبتنی بوده است. تعالیم اقتصادی اسلام بر چندین اصل استوار است: اولین و مهم ترین اصل درباب مالکیت است. اسلام می گوید: «انسان به دلیل اینکه خلیفه خداوند بر روی زمین است، می تواند از حق مالکیت خصوصی برخوردار باشد و هیچ حکومت یا گروه اجتماعی جز در موارد خاص و آن هم بر اساس تعالیم شریعت، نمی تواند آن را از افراد بگیرد.»
اصل اساسی دوم اصل رابطه میان کوشش های فرد و ثروت انباشته او است. در اینجا بر مشارکت در سود و زیان در هر معامله اقتصادی تأکید شده است. (شاید دلیل حرمت ربا هم این مسأله باشد؛ یکی اینکه فرد بدون کوشش صاحب سود می شود و دیگر اینکه او در سود و زیان مشارکت ندارد). ولی اگر کسی سرمایه اش را در راه خرید و فروش به کار بگیرد، هر چند سود زیادی هم به دست بیاورد، پذیرفته و حلال است. فلسفه اقتصادی اسلام همواره بر اهمیت و تکلیف دانستن تلاش در راه تأمین معاش خود و خانواده و رد تن آسایی تأکید کرده است. از منابع حدیث و تفاسیر قرآن چنین برمی آید که به مکلف بودن تلاش در راه تأمین معاش همچون مکلف بودن به ادای نمازهای یومیه است.
7ــ سیاست:
در مورد سیاست، به نظر می رسد که خداوند بهتر آن دیده است که احکام تأسیس یک نهاد سیاسی واحد را که طی قرن ها بدون تغییر باقی بماند به نحو صریح و مشخص عرضه نکند. اما به هر حال، اولا دسته ای اصول سیاسی بسیار مهم در قرآن آمده است؛ از جمله این اصل که حاکم واقعی جهان خداوند است و همه قدرت ها متعلق به اوست. ثانیا پیامبر اکرم (ص) به عنوان نخستین بنیان گذار جامعه اسلامی و نخستین حاکم، سرمشق و الگویی برای نسل های بعدی در مسائل و موضوعات سیاسی بوده است. او نه تنها پیامبر و رهبر دینی جامعه بشری تلقی می گشت، بلکه از سلطه سیاسی نیز برخوردار بود. بر اثر همین الگوی پیامبر و با توجه به ویژگی خود اسلام، قدرت سیاسی و دین اسلام هرگز از یکدیگر جدا نبوده است. سلطه سیاسی در جامعه اسلامی هر شکلی که به خود بگیرد، یک بعد مهم دینی نیز دارد. اصول بسیار مهم دیگری در قرآن و حدیث درباب حکومت و سیاست وجود دارد، مثل اصل شورا که اهمیت مشورت با رهبران و مشایخ و علمای جامعه اسلامی را نشان می دهد؛ اصل نفی استبداد و فراموش نکردن تعالیم خداوند درباب عدل و رحمت. نمونه های اعمال این اصول در اسلام وجود دارد که عالی ترین آن ها نامه مشهور حضرت علی (ع) به مالک اشتر است.
اصول فرهنگ اسلامی
اصول دین اسلام؛ یعنی توحید، نبوت و معاد، باعث شده اند که اصولی هم بر فرهنگ اسلامی حاکم باشد که همان انعکاس اصول دین است. در واقع، پنج اصل توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت از هم مستقل نیستند، بلکه بازگشت همه آن ها به توحید است. بنابراین، فرهنگ اسلامی هم از توحید، که قلب دیانت اسلام است، تغذیه می شود. به همین جهت اصول حاکم بر فرهنگ اسلامی نیز نشأت گرفته از توحید آن است که آن اصول را می توان این گونه برشمرد:
1ــ وحدت و یکپارچگی فرهنگ اسلامی:
نخستین شالوده فرهنگ اسلامی خداشناسی است. بر همین اساس بین تمام ذرات جهان هستی ارتباط محکم و ناگسستنی وجود دارد و به همین جهت فرد و اجتماع با پروردگار عالم مربوط و متصل هستند. اسلام بنایی است که بر پایه یک ستون استوار است و آن ستون اعتقاد به خداوند می باشد. می توانیم بگوییم که کل دایره مفاهیم اسلامی، شعاع هایی است که از مرکز توحید تشعشع یافته و پرتوافکن شده است. وقتی توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت را به عنوان اصول دین و مذهب می شماریم این پنج اصل از هم مستقل نیستند، بلکه بازگشت همه آن ها به توحید است، اگر ما در محضر اسلامی، علم اسلامی، فلسفه اسلامی و حتی کشورداری اسلامی دقت کنیم، می بینیم که همه این ها از توحید، که قلب دیانت است، تغذیه می شود. جهان هستی، هماهنگ و یکنواخت است و تمام موجودات جهان همراه و همنوا آفریدگار را تسبیح می کنند. بنابراین در فرهنگ اسلامی هر کوشش فرهنگی ای که در یکی از جوانب آن تحقق پذیرد باید با سایر جوانب هماهنگ و یکنواخت باشد.
2ــ ابدیت فرهنگ اسلامی:
همان گونه که گفته شد، اسلام به یک معنا از ابتدای خلقت بشریت وجود داشته است. آدم ابوالبشر که به وحدانیت خدا شهادت داد، مسلمان بود. سلسله انبیا به عمیق ترین معنا مسلمان به شمار می آورند؛ زیرا در مقابل الله تسلیم بودند. از طرف دیگر اسلام دین نهایی یا خاتم ادیان است. اسلام، از یک سو دینی است ازلی و سرمدی و از سوی دیگر دین نهایی و خاتم زنجیره طولانی دعوت انبیا. به همین جهت با توجه به این ویژگی و به علت ارتباط فرهنگ اسلامی با قدرت پایان ناپذیر الهی و آفریده های وسیع او، این فرهنگ، فرهنگ ابدی، باثبات و جاویدان خواهد بود و هیچ گاه این بنای محکم دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد.
3ــ جامع الطراف بودن فرهنگ اسلامی:
عقیده اسلامی عقیده ای فراگیر است؛ زیرا تمامی افراد بشر و بلکه تمامی ابعاد وجود آدمی، اعم از عقل، روح و وجدان، را در بر می گیرد. اسلام دین ملت یا طبقه ای خاص نیست و به اشرافی که عنان حیات ضعفا را در دست دارند اختصاص ندارد؛ چنان که به ضعفا نیز که دستخوش اراده اقویا هستند محدود نمی شود. اسلام رسالتی است که همه نژادها، آیین ها و طبقات را دربرمی گیرد. فراگیری عقیده در پدیده های فردی و اجتماعی مزیتی است که به اسلام اختصاص دارد. این مزیت همان چیزی است که کلیت را در گوش آدمی نجوا می کند و بدین ترتیب انسان مسلمان از تقسیم عقیده خود که وجدانش را به دو پاره تقسیم کند رهایی می یابد؛ زیرا در صورت پذیرش عقیده ای جز اسلام، از یکپارچه کردن وجدان خود ناتوان خواهد ماند. چنین به نظر می رسد که امتیاز فراگیری و اشتمال اسلام، نوعی ویژگی عمیق و پنهانی است که حتی برای کسی که از نزدیک شاهد آن است رخ نمی نماید. مسلما درک چنین شمولی از نظر علمی بدون پژوهش کافی و مقایسه عمیق و دقیق میان وجوه اتفاق و اختلاف ادیان، به ویژه بررسی شعائر و مراسمی که مؤمنان هر مذهبی را در جوامع خودشان گرد می آورد، ممکن نیست. اسلام، شیوه ای کامل دارد که برقراری جامعه ای خدایی در زمین را هدف خود می داند و به همین سبب اسلام تعالیم جامعی در خصوص سیاست، اقتصاد، اجتماع و تعلیم و تربیت دارد. و همه آن ها را در قالب و اصولی کلی ریخته است. بدین ترتیب، این تعالیم توانسته است ویژگی خلود و بقا، تکامل، شمول و هماهنگی را برای خود فراهم کند.
4ــ تحرک و سازندگی فرهنگ اسلامی:
انسان، جانشین پروردگار در روی زمین است و این مقام و موفقیت را از روی علم و اراده احراز نموده است. مفهوم جانشین این است که با استقلال، اراده و اختیار، آرا و منویات شخص را طبق برنامه ترسیم شده همراه با اعتماد به شناسایی مخصوص و تصرفات حکیمانه تنفیذ و اجرا کند. به همین جهت تحقق جانشینی باید همراه با آزادی کامل در تصرفات باشد و آزادی هنگامی فضیلت خواهد بود که در راه خیر و صواب باشد و تشخیص خیر و صواب ممکن نخواهد بود؛ مگر اینکه انسان دارای علم، دانش و آگاهی باشد. به همین جهت انسان با علم خود می تواند در راه شناسایی حقانیت و اکتشاف قوانین طبیعت گام بردارد و این هدف مقدسی است که برای انسان آماده گردیده است تا به درجه نهایی کمال برسد. بنابراین، فرهنگ اسلامی، فرهنگی سازنده و متحرک است و دائما انسان را در راه پیشرفت در همه جوانب تشویق می کند و هر اکتشاف جدید و شناسایی رمزی از رموز طبیعت را جز خلقت انسان و کمال او می شناسد و پرده برداری از اسرار طبیعت در فرهنگ اسلامی، راهی به سوی شناسایی پروردگار دانسته می شود.
تمایزهای فرهنگ اسلامی با سایر فرهنگ ها
برای فهم فرهنگ اسلامی و تفکیک آن از سایر فرهنگ ها باید به این سؤال هم پاسخ داده شود که چه وجه یا وجوهی از فرهنگ اسلامی آن را از دیگر فرهنگ ها متمایز می کند.
نخستین تفاوت فرهنگ اسلامی با فرهنگ های دینی و الهی دیگر این است که اسلام دین توحید است و فرهنگ آن نمودار تجلی اصل وحدت می باشد. توحید را می توان در تمامی مظاهر فرهنگ و تمدن اسلامی، از فضای یک مسجد و خانه تا وحدت علوم مختلف، مشاهده کرد. (میزگرد فرهنگ و تمدن اسلامی، نامه فرهنگ، ش12 زمستان 1372، صفحه 11 و 12) اما گروهی توحید را نشانه تفاوت اسلام با دیگر ادیان نمی دانند و می گویند که توحید محور مشترک ادیان است و امر جدا کننده ادیان، شریعت پیغمبر است که در اسلام این شریعت از قرآن و سنت سرچشمه می گیرد. سنت به معنی خاص اسلامی به معنای سنت پیامبر می باشد، بنابراین هر تمدن برای خود سنتی دارد که به پیغمبر آن تمدن برمی گردد.
اما توحید در فرهنگ اسلامی، ویژگی مخصوص دارد و آن جمع بین عقیده، قانون و اخلاق در کلیتی کامل و برقراری ارتباط میان آن هاست؛ به گونه ای که نمی توان این مفاهیم سه گانه را تجزیه کرد. به همین سبب، اسلام عقیده را به عنوان عبادت، و شریعت را به عنوان قانون، و اخلاق را به عنوان چارچوبی که همه ارزش ها را در خود دارد، از یکدیگر جدا نکرده است. از طرف دیگر در توحید اسلامی واسطه بین انسان و خدا از بین رفته است، و انسان مسلمان در هر جایی می تواند با خدا ارتباط برقرار کند بدون اینکه به واسطه ای احتیاج داشته باشد. در حالی که دین پیش از اسلام در انحصار کاهن و مختص به معبد بود و همواره بر شعائر و مراسم دروغین تکیه داشت. اسلام در زمانی ظهور کرد که کهانت و مراسم آن حاکمیت یافته بود. اسلام، بت پرستان و اهل کتاب را (که در بزرگداشت تصاویر، مجسمه ها و تکیه بر معبد و کاهن به بت پرستان شباهت یافته بودند)، مورد خطاب قرار داده بود. در قرن هفتم میلادی مردم چنین تصور می کردند که تمامی دین فقط در معبد و در اختیار کاهن است و افراد متدین قطعات متفرقی هستند که حتی یک روز نمی توانند زندگی روحی مستقلی داشته باشند. بت پرستان و اهل کتاب، طی نسل های متوالی؛ یعنی تا پس از قرن هفتم، نمی توانستند بدون معبد، کاهن و تمثال، دین دار تلقی شوند!
مسلمانان در چنین وضعیتی با حضور خود ثابت کردند که هر کدام در دین خویش یک واحد کامل هستند هرکجا بخواهند نماز می گذارند و رستگاری ایشان متوقف بر خواست هیچ کاهنی نیست. او هر کجا که باشد با خداست «فأینما تولوا فثم وجه الله؛ پس به هر سو رو كنيد آنجا روى [به] خداست.» (بقره/ 115) و به همین دلیل است که می گویند بارزترین ویژگی اسلام از میان برداشتن وساطت بین خدا و انسان و مستحکم کردن تفاوت میان خدا و پیامبر است. ممیزه دیگر اسلام وجود معرفت در فرهنگ اسلامی می باشد. اگر ما اسلام را با مسیحیت و یهودیت مقایسه کنیم، می بینیم آن تکیه و تأکیدی که در اسلام بر معرفت، تفکر و شناخت وجود دارد در مسیحیت، یهودیت و سایر ادیان نیست. در اسلام، مدرک و محور دعوت، معرفت است. اگر دقت کنیم، می بینیم که پیام این دین از روز اول در قالب یک کتاب بیان شده که اولین آیه آن، با بخوان شروع گشته است. این همه توصیه و تأکیدی که در اسلام و قرآن به تفکر و تدبر و علم و استدلال و برهان می شود یکی از امتیازات و خصوصیات اسلام است.
این مفهوم، تأثیر خود را بر فرهنگ و تمدن اسلامی نیز گذاشته است. اگر می بینیم که اسلام این اندازه در بهره مندی از دستاوردهای دیگران موفق بوده و با گشاده رویی و سخاوت با دیگران رفتار کرده، ناشی از معرفت بوده است. در دینی که اساس آن معرفت باشد و این امر هیچ گاه مردود شناخته نشود، طبعا هر دستاوردی که از جنس معرفت باشد برای پیروانش عزیز خواهد بود. اما با توجه به مرکزیت و سلطه توحید در اسلام، تساهل و مدارای مسلمانان باعث نمی شود که در فرهنگ ها، ادیان و اقوام دیگر محو شدند؛ زیرا توحید معیار اخذ و اقتباس دستاوردها و مواریث دیگران بوده است. به همین جهت هر وقت چیزی با حقیقت توحید تصادم می کرد، مسلمانان آن را کنار می گذاشتند.
می بینیم که مسلمانان فلسفه ارسطو، علم اسکندریه، و علم و ریاضیات یونانی را فرا گرفتند؛ اما اساطیر یونانی را به فرهنگ اسلامی وارد نکردند؛ در حالی که این علوم نیز در دسترس مسلمانان بودند. ممیزه دیگر فرهنگ اسلامی این است که اسلام دین اعتدال است؛ یعنی دینی است به دور از هرگونه افراط و تفریط که هر چیزی جای شایسته و مناسب خود را دارد و به همین جهت، فرهنگ و تمدن اسلامی نشان دهنده نظم و اعتدال نظام خلقت است که در آن هر ذره ای جایگاه خود را دارد.
به همین دلیل در اسلام میان دنیا و عقبی و معاش و معاد تعادل و توازن برقرار شده است. دنیا و عقبی به هم وابسته و لازم و ملزوم یکدیگرند و هر دو به یک اندازه مهم هستند. به عبارت دیگر سعادت اخروی، مستلزم ترک دنیا و نفی و تغییر خواسته های دنیوی نیست. اسلام هم به عالم درون توجه کرده است و هم به محیط بیرون؛ یعنی بر خلاف ادیان شرق دور که بیشتر پیروان خود را به سر در گریبان بردن و تصفیه و تهذیب نفس را وجهه همت خود قرار دادن، دعوت می کردند؛ اسلام هر دو جهت را لحاظ کرده است؛ هم به عالم درون، تصفیه باطن و ایمان و تقوی توجه کرده است و هم به تصرف در محیط بیرون و تأسیس حکومت؛ یعنی اصلاح امور خلق و تصدی امور اجتماعی.
اجتماعی و سیاسی بودن خصوصیت دیگر فرهنگ و تمدن اسلامی است. یکی از اسرار گسترش اسلام در سراسر جهان نیز هم همین بوده است که مسلمانان بر تأسیس حکومت همت کرده و برای زندگی اجتماعی احکام و برنامه داشته اند؛ یعنی یک مسلمان اعتقادش بر این است که بدون تأسیس حکومتی که بتواند اسلام را از نظر اجتماعی مستقر و محقق کند، نمی تواند به آرمان عالی توحیدی نزدیک شود. پیروان یک دین، بیش از آنکه متأثر از تعالیم نهایی دین باشند، از ساختار ایدئولوژیکی، اخلاقی، عبادی و فقهی آن دین متأثرند.
به همین جهت این ساختار در تکوین خصوصیات ایدئولوژیکی و روانی و اجتماعی پیروانش اهمیت دارد. اصولا همین ویژگی های ساختاری است که مسیر و شکل تحولات تاریخی، فکری و اجتماعی یک دین را تعیین می کند. اسلام دین گسترده و جامعی است که در هر مورد، خصوصا اگر به زندگی روزمره ارتباط پیدا کند، ضابطه و قانونی دارد. این قوانین از ذات اسلام نشأت می گیرد و از این رو اعتبار و اهمیتی هم سنگ اصول آن دارد. در حالی که در مورد مسیحیت داستان چنین نیست. سلسله قوانین و دستوراتی که این آیین را به صورت دینی درآورده که اداره امور فردی و جمعی جامعه را در قرون وسطی متکفل شود. عمدتا نشأت گرفته از ذات آن نبود، بلکه مرهون اجماع کلیسائیان بود؛ و طبعا این بخش ها نمی توانست اعتباری هم طراز اصول و مبانی خود داشته باشد.
به همین جهت، فرد مسیحی می توانست به کمک اصول و مبادی اولیه مسیحیت، مسیحی بماند، ولی قوانین تدوین شده توسط کلیسا را نادیده بگیرد. این در حالی است که یک مسلمان نمی تواند چنین کاری انجام دهد. او تا زمانی که مسلمان باشد، مجبور است اسلام را در کلیتش بپذیرد که بخشی از آن همین قوانین اجتماعی و سیاسی اسلام است. دقیقا به همین علت در طی تاریخ معاصر در قلمرو اسلامی، جنبش های فراوانی می توان سراغ گرفت که در اعتراض به بی اعتنایی به قوانین اسلامی به وقوع پیوسته است. حال آنکه به سختی می توان نمونه های مشابهی را در قلمرو مسیحی نشان داد.
امتیاز دیگر اسلام همان جهان برادری و کامل کردن اخلاق می باشد؛ که این برادری جهانی خود را بر اساس قانون اخلاقی فراگیر و واحدی استوار ساخته است. محققان و مورخان تمدن و فرهنگ اسلامی نوشته اند که یکی از عوامل پیشرفت سریع اسلام رعایت اصول اخلاقی و رفتار انسانی و عادلانه مسلمانان بوده است. ما در بسیاری از جاها شاهد هستیم که مغلوبان اسلام خودشان مبلغ این فرهنگ شدند، که این امر در مورد ایران خودمان هم مصداق دارد. توماس آرنولد در کتاب الدعوه الی الاسلام نوشته است: «هنگامی که لشگریان اسلام وارد اردن شدند، مسیحیان اردن نامه ای برای آنان به این مضمون نوشتند: ای مسلمانان شما نزد ما از رومیان محبوب ترید، اگرچه آن ها هم کیش ما هستند، ولی شما نسبت به ما عادل و نیکو رفتارید.»
گوستاو لوبون در کتاب تمدن اسلام و عرب چنین آورده است: «اخلاق مسلمین صدر اسلام از اخلاق امت های روی زمین، خاصه ملت های نصرانی، به طور نمایانی بهتر و برتر بوده است. آنان در عدالت، میانه روی، مهربانی، گذشت و سهل انگاری نسبت به اقوام مغلوب و نیز در وفای به عهد و بلندی همت معرف و مشهور بودند و رفتارشان با دیگر ملت های اروپایی به ویژه آن هایی که در زمان جنگ های صلیبی بوده اند، متفاوت است. ممیزه دیگر اسلام و فرهنگ آن تاریخی بودن آن است؛ بدین معنا که اسلام در روشنی تاریخی ظهور کرد. تاریخ نزول تمامی آیات و سور قرآن و حتی شرایط خاص نزول آیات دقیقا معلوم است.»
زندگی و کارهای روزانه پیامبر اکرم، لا اقل بعد از بعثت کاملا روشن است. همچنین زندگی و کارهای اصحاب و نزدیکان و اعضای خاندان او از زمان حیات آن حضرت و بعد از رحلت ثبت شده است. این خاصیتی است که در هیچ یک از ادیان بزرگ زنده جهان دیده نمی شود. این خاصیت تاریخی بودن اسلام آن را تا آخرین حد ممکن از انحراف و دور افتادن از اصول بنیادی حفظ می کند. قرآن، اصلی ترین منبع فرهنگ اسلامی است که خداوند تبارک و تعالی خود تعهد کرده است آن را حفظ کند. از همین روی، از تحریف مصون مانده و دستخوش هیچ تغییری نگشته است. عادات و افعال پیامبر اکرم (ص) (سنت) و اصوال او (حدیث) نیز، که دومین منبع فرهنگ اسلامی محسوب می شود، از لحاظ تاریخی روشن است؛ زیرا اقوال و اعمال ایشان را محدثان ثبت کرده اند.
منـابـع
سيدحسين نصر- جوان مسلمان و دنياي متجدد- ترجمه مرتضي اسعدي- صفحه 11ــ7 و 57ــ56 ، 77، 44، 47، 79، 24
محمدرحيم عیوضی- مقاله فرهنگ اسلامي؛ مفاهيم، ويژگيها و اصول- ماهنامه زمانه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها