نیکولائوس کوسانوس
فارسی 5196 نمایش |انتهای قرون وسطی
قرن پانزدهم میلادی را می توان فقیرترین قرن قرون وسطی از جهت تولید اندیشه ی فلسفی نامید. اما اندیشه به شکل دیگری که اندیشه ی دوره ی رنسانس نامیده می شود، در ایتالیا و شمال اروپا خودنمایی می کرد. اغلب فلاسفه ی مدرسی به بحثهای نظری بی ثمر در گروههای خاص در دانشگاههایی که به گذشته ی خود دل بسته بودند، ادامه می دادند. به غیر از نیکولائوس کوسانوس در این قرن متفکر برجسته ی دیگری را در فلسفه و کلام نمی توان یافت. این متفکر هم دیگر متعلق به فرهنگ حاکم بر دانشگاهها نبود. با او و متفکران دیگری همچون او ظهور رنسانس را می توان مشاهده کرد. در این قرن افراد بسیاری بودند که خود را شاگرد یا تابع متفکران قدیم و جدید معرفی می کردند، ولی از اندیشه ی نو نزد ایشان اثری به چشم نمی خورد. فلسفه ی مدرسی به احتضار افتاده بود و غرب در انتظار اندیشه هایی نوین بود که در شمال ایتالیا و شمال اروپا در حال نضج گرفتن بود.
می توان برای این فقر فلسفی دلایل اجتماعی و فلسفی بسیاری برشمرد: جنگهای خونین بین پادشاهان که با انگیزه ناسیونالیستی بدون وقفه ادامه داشت. این پادشاهان در پی فتح سرزمینهای بیشتر و کسب قدرت بودند؛ فساد روز افزون کلیسا که منتهی به اصلاح دینی در قرن شانزدهم میلادی شد؛ بیماریهای گوناگون مثل طاعون که گاهی تا دو سوم جمعیت برخی از مناطق را از بین می برد؛ پر شدن ظرفیت یک تمدن که نیاز به نغییر و اصلاحاتی دارد تا در طریق جدید به حیات خود ادامه دهد.
وضعیت دانشگاهها در انتهای قرون وسطی
از ابتدای قرن سیزدهم میلادی دانشگاه در حیات فرهنگی و حتی سیاسی غرب نقش اساسی داشت. در دانشگاه و در حیطه دانشگاه بود که میان متفکران و سیاستمداران و مقامات کلیسا هماهنگی و حتی تقابل روی می داد. استادان دانشگاهها، همراه با روحانیون و پادشاهان، یکی از سه محوری شدند که تمدن غرب بر آن استوار بود. در دانشگاهها بود که نظریه های رسمی کلیسا در کنار نظریه هایی که کلیسا آنها را بدعت می نامید، همزیستی داشتند، هرچند که تا اواخر قرون وسطی به سبب توان سیاسی نیروهای سنتی کلیسایی نواندیشان توان برابری با آنان را نداشتند. از قرن چهاردهم میلادی نواندیشان برای ادامه حیات خود از دانشگاهها به مراکز دیگر تعلیم و تربیت یا دانشگاههای تازه تأسیس شده و یا به شهرهایی رفتند که حاکمیت کلیسا بر دانشگاههایشان کمتر به نظر می رسید، مانند دانشگاههای شمال ایتالیا.
از اواسط قرن چهاردهم میلادی نیروی سیاسی، یا به عبارت دیگر مقامات کلیسایی، در دانشگاهها به طور مستقیم دخالت و تعلیم آرائی را که نمی پسندیدند ممنوع اعلام کردند و متخلفان را به محکومیتهای شدید وعده دادند. فیلسوفان نزدیک به قدرت یا نزدیک به سنت کلیسایی هم دیگر با مخالفان خود به بحث نمی پرداختند، فقط از نیروی سیاسی می خواستند که رقبا را سانسور نماید. کم کم اساتید بزرگ از دانشگاهها فاصله گرفتند یا قدرت سیاسی- مذهبی نام آنها را از فهرست استادان پاک کرد. بزرگان اندیشه غرب در مراکزی غیر از دانشگاههای تحت کنترل کلیسا به مطالعه، اندیشیدن و تدریس دانسته های خود پرداختند. قرنها طول کشید که فیلسوفان نظام ساز دوباره به دانشگاهها بازگردند.
نیکولائوس کوسانوس
نیکولائوس کوسانوس (Nicolaus Cusanus) در دهکده ی کوس (Cues) در دره ی موزل در سال 1400 یا 1401 میلادی دیده به جهان گشود. در سال 1446 به دانشگاه هایدلبرگ رفت و پس از یکسال این دانشگاه را ترک کرد و در رشته ی حقوق در دانشگاه پادوا به تحصیل ادامه داد. پس از تحصیل حقوق، در سال 1425 میلادی به دانشگاه کلن رفت تا فلسفه و کلام تحصیل کند. در سال 1426 میلادی دانشگاه کلن را ترک کرد و در خدمت کلیسای کاتولیک به کارهای حقوقی و اداری پرداخت. در شورای عمومی کلیسا در بازل (1431-37) فعالانه شرکت کرد. در ابتدا طرفدار برتری شورا در رهبری کلیسا بود، ولی کم کم به پاپ نزدیک شد و در این موضوع تغییر رأی داد. در مأموریتی از طرف پاپ برای انجام مقدمات شرکت مقامات کلیسای ارتودوکس شرق در شورایی همراه با مقامات کلیسای کاتولیک به قسطنطنیه مسافرت کرد و در آنجا نسخه های خطی چندی از جمله کلام افلاطونی (Theologia platonica) پروکلوس را یافت. بین سالهای 1436 و 1440 میلادی خرقه کشیشی پوشید.
سالها به عنوان نماینده پاپ به اقصی نقاط اروپا مسافرت کرد و بسیار کوشید تا از بین طرفداران نظریه ی حاکمیت شورا در کلیسا یا بی طرفان در این امر طرفدارانی را برای نظریه ی رهبری پاپ در کلیسا بیابد. در سال 1447 میلادی از دست پاپ اوگنیوس چهارم (Eugenius IV) مقام کاردینالی را دریافت کرد. در سال 1450 میلادی به عنوان اسقف بریکسن (Brixen) منصوب شد. وی در اصلاح کلیسا بسیار کوشید، ولی بیشتر سعی خود را مصروف مبارزه با رشوه خواری و کسب درآمد از آیینهای دینی و همسر گزینی کشیشان نمود. او در سال 1464 میلادی به جهان باقی شتافت.
آثار
از او آثار بسیاری باقیمانده است که مهمترینشان عبارتند از: در باب جهالت آگاهانه (De docte ignorantia)، در باب هماهنگی کاتولیکی (De concordantia catholica)، گفتگو در باب سفر پیدایش (De Genesi Dialogus)، در باب جاهل (De idiota) و در باب صید حکمت (De vebatione sapientia).
مشی فکری- فلسفی
کوسانوس در فلسفه نواندیش بود و از مدرسیان فاصله گرفت و به نقد فلسفه های مدرسی بخصوص شکل مشائی آن پرداخت. او از مبارزان علیه منطق مشائی بود. در بسیاری از موارد به آراء فیلسوفان قبل از دوره ی مدرسی بخصوص بوئتیوس، دیونیسیوس مجعول، اریوگنا و فیلسوفان قرن دوازدهم میلادی بخصوص مدرسه های سنت ویکتور و شارتر بازگشت. بیش از افلاطون و ارسطو به نوافلاطونیان بخصوص نوافلاطونیان متأخر مثل پروکلوس نظر داشت و از مسیحیان نیز دیونیسیوس مجعول و اریوگنا نزد او در مرتبه ی نخست بودند. می توان گفت با او فلسفه های غیر مدرسی دوره ی رنسانس نضج گرفت. وی به اومانیستهای ایتالیا نزدیک بود و تبیین اجتماعیش از دین همراه با تساهل بود و نسبت به جزم گرایی نظر چندان خوشی نداشت. برداشت او از دین عرفانی بود و شکلهای رایج دین را مختص هر عصر می دانست که بر اساس بینش درونی دین، در آن عصر ظهور می کند.
روش کسب معرفت
او در کتاب در باب جهالت آگاهانه درباره دانش و جهل و میل انسان به دانستن بحث کرد و روش معرفت شناختی خود را به خداشناسی و جهان شناسی امتداد داد. انسان به میل به دانستن دارد. چون این میل بیهوده نیست، پس انسان میل دارد که بداند جاهل است. اگر به طور کامل به این مرحله برسد، به جهل آگاهانه دست یافته است. این برای انسانی که عمر خود را صرف کسب دانش کرده است، کاملترین مرحله است. او تا حد و مرتبه ای که بداند جاهل است دانشمند و فرزانه خواهد بود. کوسانوس تحت تأثیر فلسفه های متأخر نوافلاطونی غیر مسیحی و دیونیسیوس مجعول اعلام کرد کسی که می خواهد به فهم حقیقت نائل شود باید عقل خود را از معنای کلمات فراتر ببرد. به عبارت دیگر باید از حوزه ی اشیاء محسوس گذشت و به حوزه فراطبیعی پای گذارد. بنیان جهل آگاهانه بر تشخص غیر قابل درک حقیقت نهفته است.
نقد کوسانوس به فیلسوفان مدرسی و مشائی
فرقه های مشائی این روش را نمی پسندند. به نظر کوسانوس آنان با روش بدون روح در بند معنای کلمات مانده اند و هیچگاه به جهل آگاهانه و یا کلام عرفانی نخواهند رسید. کلام عرفانی که در آن رؤیت خدای نادیدنی به انسان اعطا می شود، او را به آزادی و سکوت رهنمون می کند و صلح را به او می چشاند. باید از خدا خواست که انسان را از بند دیالکتیک و منطق برهاند که راه به کلام بسیار مقدس را مسدود کرده و به هیچ وجه به آن راهنمایی نمی کند. مشائیان حتی نمی توانند ماهیت موجودات را که می پنداند می شناسند، بشناسند. هیچ کس ماهیت هیچ موجودی را در خلوصش درک نکرده است. اصولا هر چه ما در این جهان آموخته تر شویم و از بند دیالکتیک بر مبنای عقل جزئی خلاصی یابیم، به حقیقت نزدیکتر می شویم.
نقد کوسانوس به فیلسوفان مدرسی معطوف بود که تصور می کردند با فلسفه جاویدان، فلسفه ای که قادر است توضیح کامل عالم و فراعالم را اعطا نماید، می توانند به فهم حقیقت مطلق نائل شوند. او بر اساس رأی فیلون اسکندرانی منطق و تفحص فلسفی را به حرکت سگ شکاری در یافتن شکارش از روی جای پا و سایر علایم حسی تشبیه کرد. در این روش انسان به چیزی می رسد که با این روش می یابد. همان طور که غزالی گفته است منطق با عقل (ratio) سر و کار دارد. در حالی که فهم (intellectus) که جایگاه جهل آگاهانه است، انسان را فراتر از محدودیتهای عقل نظری می برد تا او به طرز صحیح تری درباره ی خداوند به تأمل بپردازد. جهل آگاهانه از بلندای یک برج به عالم نظر می کند و می بیند که چطور افراد در مزارع پرسه می زنند و در پی اثر چیزهای مختلفند، می بیند که تا کجا آنها می روند و از آنچه آنها در جستجوی آنند فاصله می گیرد. انسان با فهمش در مرحله ای فراتر از تضادهایی که بر عقل جزئی و حواس حاکمیت دارند، قرار دارد.
کلام سلبی
کلام حقیقی نزد کوسانوس کلام سلبی است او تحت تأثیر نوافلاطونیان غیر مسیحی همچون پروکلوس و مسیحیانی همچون دیونیسیوس مجعول و یوهانس اسکوتوس اریوگنا بود. به نظر کوسانوس برای نامیدن چیزی، آن چیز باید متشخص از دیگر چیزها باشد. خداوند برترین (maximum) است و به عنوان برترین و بی نهایت چیزی را در مقابل خود ندارد که از آن متشخص شده باشد. او واحد محض و برتر از تمام تشخصها و کثرت است. اگر خدا را «حقیقت» بنامیم، به طور ضروری متضاد آن یعنی «خطا» را نیز حمل می کنیم. بنابراین هیچ نامی را نمی توان بر او حمل کرد. او برای تأیید نظر خود سخن هرمس تریسمگیستوس (Hermes Trismegistus)، عارف گنوسیسی افسانه ای دوره یونانی مآبی، را شاهد آورده است که «برای خدا نمی توان نامی در نظر گرفت.» البته کوسانوس می پنداشت که هرمس شخصیتی تاریخی بود. بنابراین نامهایی که بر خدا حمل می شود، چون بر اساس کیفیتهایی است که در مخلوقات یافت می شوند، به طریقی بی نهایت تقلیل یافته اند و در شأن خداوند نیستند. حتی مقدس ترین نامها نیز به این طریق باید در نظر گرفته شوند.
رابطه کلام و دینداری
نظریه ی کلام سلبی کوسانوس در ارتباط با تفسیر او درباره ی نقش دین در اجتماع و دینداری عمومی نیز هست. او می پنداشت که اغلب مشکلات ادیان سازمان یافته از کلام ایجابی است. این مشکلات هم در مسیحیت بروز کرد و هم در سایر ادیان. اگر معابد ادیان شرک آلود مورد ملاحظه قرار گیرد، مشاهده می شود که این معابد به یک کیفیت یا چیزی، مانند صلح یا همگانی اجتماعی که به طور اجتماعی موردپسند و محبوب است، وقف شده اند. این بنیانها یا مفاهیم که نزد عوام مورد پرسش قرار گرفتند، به بت پرستی ختم شد؛ زیرا آنان به جای پرستش خود حقیقت تصاویر انسانی آن را پرستیدند. اگر به کتابهای فلاسفه ی قدیم مراجعه شود، مشاهده می گردد که این فلاسفه از این نوع دینداری دوری کردند. اصولا کوسانوس دینداری را در اجتماع در دو مرتبه قرار داد: یک مرتبه دینداری عامه ی مردم است که او «فرهنگ» (cultura) نامید و دیگری دینداری متکلمان واقعی است که او «ایمان» (fides) خواند.
مرحله ی فرهنگ در هر دینی از کلام ایجابی و اعتقادات جزمی شکل گرفته است. در این مرحله خداوند در روح و در حقیقت مورد پرستش قرار نمی گیرد، بلکه پرستش بر احکام ایجابی درباره ی خدا قرار گرفته است. احکامی همچون اینکه او یک و سه، حکیمترین، بهترین، حیات و حقیقت و غیره است. البته در هر دینی «فرهنگ» بر مبنای «ایمان» شکل می گیرد، ولی ایمان فقط از کلام سلبی قابل درک است. کوسانوس معتقد بود که گذر فرهنگ یک دین به بت پرستی از طریق درک و استفاده ی ناقص از کلام سلبی صورت می گیرد. نتیجه ی کاربرد صحیح کلام سلبی درک آنچه خدا نیست، می باشد، نه درک آنچه او هست.
طریق این کار راهنمایی به پرستش با ایمانی است که جهل آگاهانه به آن دست یافته است. در پرستش ایمانی موضوع مورد پرستش یک چیز است در همه چیز، نور دست نیافتنی است، نوری که بسیط ترین نور است که در آن ظلمات نیز نور بی نهایتند. این نور بی نهایت در ظلمت جهل انسان می درخشد و ظلمت نمی تواند آن را درک کند. بدون امداد کلام سلبی به کلام ایجابی، خداوند نه به عنوان خدای بی نهایت، بلکه به عنوان یک مخلوق مورد پرستش قرار می گیرد. موضوع این پرستش که در تصاویر قرار گرفته و پرستنده حقیقت را می پرستد، باعث شکل گیری بت پرستی است.
تساهل دینی
کوسانوس از نخستین متفکرانی بود که در غرب تساهل دینی را به شکل نظری تبیین کرد. تفاوت بین ادیان از فعالیت درونی انسان نشأت می گیرد. توصیفات مختلف انسان از شباهت ذاتش به خدا توضیح دهنده ی تفاوت بین ادیان میان انسانهاست. به سبب این اختلاف توصیف، ادیانی تعلیم می دهند که مقصود حیات انسان جستجوی فنا ناپذیری است، در حالی که ادیان دیگر بر فهم عقلی و پذیرش عالم آن طور که هست تأکید می ورزند. ادیانی نیز هستند که لذت دنیوی را به عنوان هدف غایی خود تبلیغ می کنند. با اینکه برخی از اشکال دینی بر دیگری برتری دارند، هیچ دینی در زمان بخصوصی آنچه را که ادعا می کند، به طور دقیق آن نیست. یک دین، یا یک حکومت و یا هرگونه ی دیگری از سازمانهایی که انسان ایجاد کرده است مانند رودخانه ای که به دریا می ریزد تغییر می کند؛ بنابراین ظاهر عینی یا صوری هر نظمی که انسان سازمان داده است، نظم حقیقی نیست. روند و سیر درونی که همیشه در حال تغییر است به این سازمان ویژگی خاصش را می دهد.
موضع کوسانوس نسبت به اسلام و قرآن
او راجع به اسلام و بخصوص قرآن نیز دست به قلم برد. در پی دیگر معاصرانش که به انتقاد غیر مستند از اسلام می پرداختند و فهمشان از قرآن و اسلام بر تخیلات و افسانه های ساخته شده در غرب بود، کوسانوس از طریق قرآن کوشش کرد که به اثبات حقانیت انجیل بپردازد. ترجمه هایی که او از قرآن در دسترس داشت مملو از اشتباهات و اضافات مترجمان بود. او این ترجمه ها را در چارچوبی مسیحی قرائت می کرد و به سوره هایی توجه داشت که قرآن از عیسی بن مریم و تولد معجزه آسای او سخن گفته بود. تفسیر او از این متون پر است از کج فهمی و به هیچ وجه توجه به ساختار دینی قرآن نداشته است. با اینکه کوسانوس در تبیین اجتماعی دین قدمهایی به جلو برداشت و از پیشقراولان مدرنیته ی غربی بود، در تفسیر همچنان محافظه کار باقی ماند و سنت قرون وسطی را پی گرفت. مانند دیگر مفسران همیشه در پی این بود که اثبات نماید.
منـابـع
ديويد لاسكم- تفكر در قرون وسطي- ترجمه محمد سعيد خيامي كاشاني- تهران- قصيده- 1384
کریم مجتهدی- فلسفه در قرون وسطی- تهران- امیر کبیر- 1379
محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت- 1382
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها