چیستی فلسفه اسلامی

فارسی 2920 نمایش |

فلسفه

از فلسفه تعاریف گوناگونی ارائه داده اند؛ اما سرانجام به این نتیجه رسیده اند که فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر مجموع اندیشه و انگیزه در تعریف فلسفه اخذ شود، فلسفه را تشبه به خالق، به مقدار ممکن تعریف کرده اند. همان گونه که خدای سبحان هم اوصاف علمی دارد و هم اوصاف عملی، هم عالم است و هم عادل و حکیم، فیلسوف الاهی نیز هم اندیشه ناب و صائب و هم انگیزه سالم دارد. به هر حال، فلسفه یا همان اندیشه بوده و محصول عقل نظری است یا مجموع اندیشه و انگیزه بوده و محصول عقل نظری و عقل عملی، هر دو، است.

نسبت اسلام و فلسفه
مسأله اصلی این است که آیا فلسفه اسلامی داریم یا نه؟ و این «اسلام» چیست؟ آیا بزرگانی چون ارسطو و افلاطون جزو فیلسوفان اسلامی بودند یا نه؟ پاسخ به این پرسش مستلزم بیان اصولی به صورت مقدمه است.
اصل اول: تبیین محتوای دین اسلام است. اسلام، در جایگاه دین، مجموعه عقاید، اخلاق، فقه و حقوق است و البته دین هم به وصف و هم به شخص، غیر از تدین و غیر از ایمان است. عقاید، اخلاق، فقه و حقوق و سیاست محتوای دین است؛ اما اصل مهم دیگر کیستی منبع هستی این اسلام است. منشأ هستی شناختی آن مجموعه قواعد، اراده و علم ازلی خدای سبحان است.
اصل سوم: به منبع معرفت شناختی اسلام مربوط می شود. ما از کجا معرفت یابیم که خدای سبحان چنین اراده کرده است؟ برای مثال اراده کرده که در بخش عقیده به فلان قضیه عقیده یابیم یا در بخش اخلاق، فقه، حقوق و سیاست اراده فرموده که چنان عمل کنیم؟ منبع معرفت شناختی اسلام یا عقل است یا نقل. به عبارت دیگر، ما یا با برهان عقلی می فهمیم که اراده خدا چیست یا با دلیل معتبر نقلی می فهمیم که خدای سبحان چه فرموده و چه حکم کرده است. طبق این اصل سوم عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ یعنی چنین نیست که امری یا عقلی باشد یا دینی، بلکه یا عقلی است یا نقلی و این نکته را باید در گفته ها و نوشته هایمان رعایت کنیم. عقل و نقل، دو منبع معرفتی اسلامند؛ زیرا هم عقل حجت بالغه است، هم نقل دلیل بالغ به شمار می رود.
اصل چهارم: به وحدت دین الاهی مربوط است و آن، خطوطی کلی است که همه انبیا آن را آورده اند و منادی آن هستند. آن که سابق بود مبشر لاحق هست و آن که لا حق بود، مصدق سابق است. هر قبلی، مبشرا لمن یأتی من بعده است، هر بعدی هم مصدقا لما بین یدیه است، بی آن که کمترین تفاوت در آن خطوط کلی که همان اسلام است، وجود داشته باشد و اگر افتراقی است در منهاج و شریعت است: «لکل ‎ جعلنا منکم شرعه و منهاجا؛ براى هر يك از شما [امتها] شريعت و راه روشنى قرار داده ‏ايم.» (مائده/ 48) نه در اصل اسلام.
اصل عبادت، اصل اخلاق، اصل حقوق و سیاست در رهاورد همه انبیا بوده است؛ اما کیفیت عبادت، کیفیت نماز، کیفیت روزه جزو منهاج شریعت است. اصل عبادت و بندگی و بردگی در طریق ساحت قدس الاهی در همه انبیا است؛ هم «أوصانی بالصلاه والزکاه؛ مرا تا زنده ‏ام به نماز و زكات سفارش كرده است.» (مریم/ 31) و هم «کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ روزه بر شما مقرر شده است همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما [بودند] مقرر شده بود باشد كه پرهيزگارى كنيد.» (بقره/ 183) را همه انبیا دارند؛ اما چند روز؟ چه زمانی؟ مفطراتش چیست؟ این ها جزو منهاج شریعت است که اختلاف پذیر است. فلسفه در بخش دین جا دارد، نه در بخش منهاج شریعت. در این بخش اخلاق و فقه و سیاست و امثال این ها جا دارند که در گذشته با یک پسوند یا پیشوند از آن ها به نام فلسفه یاد می کردند؛ چون تدبیر منزل و سیاست مدن که از شاخه های حکمت عملی به شمار می آوردند. به اعتقاد آنان، حکمت بالقول المطلق مربوط به جهان بینی است و دیگر بخش ها حکمت را با یک پسوند یا پیشوند حکمت می گفتند؛ نظیر حکمت طبیعی و حکمت ریاضی. همچنین اندیشه وران این رشته را نیز با یک پسوند حکیم می گفتند؛ نظیر این که می گفتند حکیم ارشمیدس حکیم ریاضی بود و حکیم جالینوس حکیم پزشکی بود؛ اما امثال ارسطو و فارابی را حکیم مطلق و صاحب نام و صاحب نظر در جهان بینی می دانستند.
به هر حال، چنان که گفته شد، اگر امری با دلیل عقلی، با نصاب های ویژه اش، کشف شود، جزو دین است و اگر همین مطلب، مسأله ای جهان شناسانه باشد و درباره آغاز و انجام و پایان عالم و خطوط کلی آن باشد، فلسفه است و فلسفه اسلامی به این صورت قابل تعریف است.

جایگاه عقل و نقل در دین

نکته ای که توجه به آن ضرورت دارد، این است که عقل و نقل منبع معرفت شناختی دینند، نه منبع هستی شناختی؛ بنابراین، این که فقه را جزو منابع شمرده اند و می گویند منابع احکام ما عقل و کتاب و سنت و اجماع است، کلامی از روی تسامح است و با نظر دقیق، اشکالاتی دارد:
اول آنکه؛ عقل و کتاب و سنت و اجماع، منبع معرفتیند، نه منبع دین. منبع دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است. و دوم آنکه؛ عقل و نقل در طول هم نبوده و در عرض همند؛ اما در آن جا که عقل و کتاب و سنت را در عرض قرار دادند، اجماع را نیز در عرض این ها بیان کردند که بیان باطلی است؛ زیرا به هر تقریری که از اجماع بکنند، زیر مجموعه سنت است، نه در عرض سنت، در هر صورت اجماع باید از دخول معصوم (ع) یا از رضای معصوم (ع) کشف کند و از این رو، اجماع نظیر خبر است، نه در مقابل سنت.
با این بیان، نظم اصول فقه ما به این صورت در می آید که دین، منبع هستی شناختی دارد و کلام و فلسفه عهده دار تحقیق از آن است، نه فقه و اصول فقه. اصول فقه با این فرض که از کلام و فلسفه گرفته شده است، آغاز می شود و در پی منابع معرفتی این دین گام بر می دارد؛ این منبع یا عقل است یا نقل و در هر دو صورت شرایط و اقسام آن را بررسی می کند؛ برای مثال نقل یا قرآن است یا سنت؛ اگر سنت باشد، کاشف از سنت، یا خبر است یا اجماع است یا شهرت؛ اگر خبر کاشف بود، خبر یا متواتر است یا غیر متواتر؛ اگر اجماع کاشف از نقل بود، یا محصل است یا منقول؛ اگر شهرت کاشف بود، یا فتوایی است یا روایی. در این ساختار علم اصول، هم عقل و کتاب و سنت منابع معرفت شناختی دینند و هم اجماع در عرض آن ها نبوده و در طول سنت است. احکام فراوانی در فقه و حقوق به مبانی متخذ از این منابع معرفتی متکی است؛ نظیر عقلی یا نقلی بودن برائت یا حجیت خبر واحد.

ارتباط عقل و نقل در حکمت متعالیه

پیش از حکمت متعالیه، تقسیمی از علوم دینی به حسب روش برای کشف اراده خدای سبحان اعمال می شد به این ترتیب که اگر ما از راه کشف و شهود، اراده حق تعالی را فهمیدیم، عرفان می شود. اگر از راه عقل فهمیدیم، فلسفه می شود و اگر از راه نقل فهمیدیم، فقه و حدیث می شود؛ اما حکمت متعالیه روش معرفتی را توسعه داد و افزون برعقل از شهود و نقل نیز بهره گرفت؛ بدین سبب به استثنای تفاوت موضوع، بخشی از عرفان نظری با فلسفه الهی هماهنگ می شود و نیز مرحوم صدرالمتألهین در جلدهای هشت و نه اسفار، قول معصوم را حد وسط قرار می دهد. برای فیلسوف نقل هم می تواند صاحب فتوا باشد؛ چنان که عقل در فقه می تواند صاحب فتوا باشد. ملاک تحصیل یقین است و اگر نقل از هر سه حیث سند، جهت صدور و دلالت، قطعی بود، به نظر ملاصدرا می تواند حد وسط قرار گیرد. همان گونه در رأی پیشینیان برای اثبات حدوث عالم، متغیر حد وسط می تواند باشد، (عالم متغیر است، هر متغیری، حادث است؛ پس عالم حادث است). هشام بن سالم یا هشام بن حکم می تواند بگوید معصوم (ع) چنین فرمود. هر چه معصوم فرمود، حق و لاریب فیه است؛ پس مطلب چنین است؛ اگر چه نتواند به تحلیل مطلب بپردازد. هدف کسب معرفت و یقین ناشی از معرفت است و با حد وسط قرار دادن قول معصوم، معرفت و یقین حاصل می شود، این هماهنگی برهان و عرفان و قرآن، به بیان دیگر عقل و شهود و نقل از ابتکارات مرحوم صدرالمتألهین است.
دیگرانی که داعیه تفریق داشتند، یک قسمه ضیزی انجام داده و به نفع خود مصادره ای کرده اند. آن قسمه ضیزی و این مصادره مشحون، دست به دست به امروز رسیده؛ به گونه ای که حتی خودی ها هم باورشان شده است. مصادره این بوده که متکلمان گفته اند: فلسفه لابشرط است؛ اما کلام به شرط مطابقت با اسلام. بر مبنای این مصادره، یک قسمه ضیزی انجام داده و دین را قسمت خود کردند و گفتند: کلام، مقید و دینی است و فلسفه مطلق بوده و گاهی دینی و گاهی غیر دینی است. این تلک اذا قسمه ضیزی محصول آن مصادره است. این نحوه تفریق بین فلسفه و کلام هیچ مبنایی ندارد؛ چنان چه برخی متکلمان منصف هم به آن پی برده و از آن پرده برداشته و گفته اند: در کلام آرای متفاوتی هست. کلام مجسمه، کلام اشعری جبری، کلام معتزلی مفوضه، کلام اباضیه و دیگران؛ ولی در مقابل، فلسفه ابطال گر تجسیم، تشبیه، جبر و تفویض است و موافق اهل بیت (ع) سخن می گوید. چگونه شد که آن کلام به شرط اسلام شد و این فلسفه لا بشرط.

منشأ دینی فلسفه

آن چه از جناب ارسطو به ما رسیده، تا حد تحریک ماده یا حد محرک پیش آمده است؛ اما مطلب بیش از این است؛ اما همان طور که اسلام، مرحوم فارابی و بوعلی را تربیت کرده است. افلاطون و ارسطو را وجود مبارک موسای کلیم پرورانده است. قرآن کریم وقتی امروز از بنی اسرائیل (نیای صهیونیست های امروز) نکوهش می کند، از فرهیختگان علمی این ها به عظمت یاد می کند: «من أهل الکتاب أمه قائمه یتلون آیات الله* … و أولئک من الصالحین؛ طایفه ای از اهل کتاب آیات الهی را فرا می گیرند ... و اینان از درستکارانند.» (آل عمران/ 113- 114) اینان دست پروردگان موسای کلیم (ع) بودند. حکیمان اسلامی، فلسفه الاهی را منبع معرفت شناختی اسلام قرار داده اند. اسلام به معنای «إن الدین عندالله الإسلام؛ در حقيقت دين نزد خدا همان اسلام است.» (آل عمران/ 19) یعنی آن چه از علم ازلی و اراده حق تعالی نشأت گرفته است. فلسفه اسلامی با اخذ این عنوان، بر همه علومی که زیر مجموعه حکمت عملی و حکمت نظری بودند، سایه افکند، یعنی هم شعبه های فرعی حکمت نظری مثل تجربیات و علوم طبیعی و ریاضیات با شعبه های گسترده اش تحت اشراف فلسفه اسلامی بود و هم شعبه های فرعی حکمت عملی مثل اخلاقیات، تدبیر منزل و سیاست مدن؛ برای نمونه، مرحوم فارابی با آن الاهیات موسیقی را تنظیم کرده است، نه یک موسیقی لهو و لعبی را؛ یا مرحوم بوعلی، طبیعات، ریاضیات و اخلاقیات را تحت اشراف الاهیاتش تدوین کرده است. مرحوم بوعلی در رساله عهد می گوید: «من با خدا عهد بستم لب به می نزنم، اگر چه برای درمان بیماری.» شارحان فرمایش بوعلی فرموده اند این ناظر به آن معنا است که «لا شفاء فی الحرام».

تفاوت های فلسفه الهی و فلسفه غیر الهی
معرفت شناسی فلسفه الهی هم تجریدی و هم تجربی است؛ اما وقتی فلسفه از آن صبغه الهی بی بهره شد و بر اساس «لن نؤمن لک حتى نرى الله جهره؛ ما به پیام تو (ای موسی) ایمان نمی آوریم تا خدای را آشکارا ببینیم.» (بقره/ 55) معرفت شناسیش فقط تجربی شد، محصول آن فلسفه الحادی است که رهاورد و بازده آن نیز متفاوت با رهاوردها و بازده فلسفه الاهی است؛ برای مثال، در فلسفه علم الحادی تعمیم آزمایش های طبی از موش به انسان، امری پیش پا افتاده است؛ زیرا از دیدگاه چنان فلسفه ای انسان و موش هر دو حیوانند. با این تفاوت که انسان سخن می گوید و موش سخن نمی گوید؛ اما در حکمت متعالیه، افزون بر این که روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است، اندیشه و انگیزه نیز چنین است. بر این اساس لا شفاء فی الحرام معنا می شود و الکلی که برای موش درمان است، دیگر برای انسان درمان نیست (هر چند حکمت متعالیه فرصت نیافته است که این معارف خود را توسعه دهد و علوم زیرمجموعه اش را تدوین کند.) این را فلسفه اسلامی برهانی می کند که همین نان کنار سفره امروز اندیشه ناب چهل سال بعد است.
در حکمت متعالیه هر سفری یا به سوی خدا است، یا از خدا به خدا است، یا از خدا به خلق خدا است یا از خلق خدا به خلق خدا به نام خدا است و اگر سفری با نام خدا نباشد و با خدا و از خدا و به سوی خدا نباشد، سیرش رکود و تحجر و انحطاط است؛ اما در فلسفه الحادی غایت سفر ماده است و آمال آن سفر به ماه و کیوان و مریخ و این سفر هیچ تفاوتی با سفر آهن و چدن ندارد؛ نشانه این مدعا آن است که آن جا هم درندگی را فراموش نکرده اند و می گویند این جا مال ما است و کسی دیگر نباید بیاید و علم آن را نیز کسی دیگر نباید یاد بگیرد. در این طرف، حکمت متعالیه با بهره گیری از نقل می گوید: اگر کسی چیزی بداند و به دیگری نیاموزد، دهنه ای از آتش به او می گذارند؛ چنان که در روایات شیعه و سنی وجود دارد: «من کتم علما نافعا الجمه الله بلجام من النار.» این حکمت کجا و آن فلسفه کجا، به تعبیر جناب مولانا:
مستی بیاید قی کند (این فلسفه الحادی و مادی است)
مستی زمین را طی کند (این فلسفه الاهی است)
آن می مجو این می بجو، کو جام غم، کو جام جم
اگر فرصتی دست دهد، فلسفه اسلامی می تواند توسعه کاربردی بیابد. اتهام کاربرد نداشتن فلسفه اسلامی نظیر تهمت افیونگری و افسونگری اسلام است.

منـابـع

باشگاه اندیشه

عبداللّه جوادي آملي- فصلنامه قبسات- شماره 35

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها