رابطه موضوع و مسائل و مبادی علوم با فلسفه

فارسی 3332 نمایش |

موضوع و مسائل علم

واژه علم به مجموعه اى از قضایا اطلاق مى شود که مناسبتى بین آنها لحاظ شده باشد و این مناسبتهاى گوناگونند که علوم را از یکدیگر جدا و متمایز مى کنند و نیز بهترین مناسبتهایى که بین مسائل مختلف لحاظ مى شود و ملاک تمایز علوم قرار مى گیرد مناسبت موضوعات آنها است. یعنى مسائلى که موضوعات آنها اجزاء یک کل یا افراد یک کلى را تشکیل مى دهند به صورت علم واحدى درمى آیند. بنابراین مسائل یک علم عبارت است از قضایایى که موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعى کل یا کلى قرار مى گیرند و موضوع یک علم عبارت است از همان عنوان جامعى که موضوعات مسائل را دربر مى گیرد. در اینجا خوبست یادآور شویم که ممکن است یک عنوان موضوع دو یا چند علم قرار گیرد و اختلاف آنها به حسب غایات یا روشهاى تحقیق باشد اما نکته دیگرى را نباید از نظر دور داشت و آن این است که گاهى عنوانى که براى موضوع یک علم در نظر گرفته شده به طور مطلق موضوع آن علم نیست و در واقع قید خاصى دارد و اختلاف قیودى که براى یک موضوع لحاظ مى شود موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آنها مى گردد مثلا ماده از حیث ترکیبات درونى و خواص مربوط به تجزیه و ترکیب عناصر موضوع علم شیمى و به لحاظ تغییرات ظاهرى و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فیزیک قرار مى گیرد یا کلمه از جهت تغییراتى که در ساختمان آن حاصل مى شود موضوع علم صرف و از نظر تغییرات اعرابى موضوع علم نحو واقع مى شود.
بنابراین باید دقت کرد که آیا عنوان جامع به طور مطلق موضوع علم معینى است یا با قید و حیثیت خاصى و بسا هست که عنوان جامعى به طور مطلق موضوع علم عامى قرار داده شود و بعد با افزودن قیودى به صورت موضوعاتى براى علوم خاصى درآید مثلا در تقسیم معروف فلسفه به اصطلاح قدیم جسم موضوع همه علوم طبیعى است و با اضافه کردن قیودى به صورت موضوع معدن شناسى، گیاه شناسى، حیوان شناسى و غیرها در مى آید و در کیفیت انشعاب علوم اشاره شد که قسمتى از انشعابات به وسیله محدود کردن دایره موضوع و با افزودن قیودى به عنوان موضوع مادر حاصل مى شود. از جمله قیودى که ممکن است به عنوان موضوع افزوده شود قید اطلاق است و معنایش این است که در آن علم از احکامى گفتگو مى شود که براى ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتیجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود. مثلا، اگر احکام و خواصى براى مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدنى باشد یا آلى و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان در این صورت مى توان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اینگونه مسائل را به عنوان علم خاصى مشخص نمود. چنانکه حکماء بخش اول طبیعیات را به این احکام اختصاص داده و آن را به نام سماع طبیعى یا سمع الکیان مشخص ساخته اند. سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصى مانند کیهان شناسى، معدن شناسى، گیاه شناسى و حیوان شناسى اختصاص داده اند.
عین این کار را در مورد انشعابات جزئى علوم نیز مى توان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حیوانات را علم خاصى قرار داد که موضوع آن حیوان مطلق یا حیوان بما هو حیوان باشد و سپس احکام خاص به هر نوعى از حیوانات را در علمهاى خاص دیگرى مورد بحث قرار داد. بدین ترتیب مطلق جسم موضوع بخش طبیعى از فلسفه قدیم و جسم مطلق موضوع نخستین بخش از طبیعیات سماع طبیعى و هر یک از اجسام خاص مانند جسم کیهانى جسم معدنى جسم زنده موضوعات کیهان شناسى، معدن شناسى و زیست شناسى را تشکیل مى دهند و به همین ترتیب مطلق جسم زنده موضوع علم زیست شناسى عام و جسم زنده مطلق موضوع علمى که از احکام همه موجودات زنده بحث مى کند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زیستى جزئى را تشکیل مى دهند.
در اینجا سؤالى مطرح مى شود و آن این است که اگر احکامى مشترک بین چند نوع از انواع موضوع کلى بود ولى شامل همه آنها نمى شد چنین احکامى را باید در کدام علم مورد بررسى قرار داد. مثلا اگر امورى مشترک بین چند نوع از موجودات زنده بود نمى توان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زیرا شامل همه موجودات زنده نمى شود و از طرفى طرح کردن آنها در هر یک از علوم جزئى مربوطه هم موجب تکرار مسائل مى گردد در این صورت کجا باید آنها را طرح کرد. پاسخ این است که معمولا اینگونه مسائل را نیز در علمى مورد بحث قرار مى دهند که موضوعش مطلق است و احکام عوارض ذاتیه موضوع مطلق را به این صورت تعریف مى کنند احکامى که براى ذات موضوع ثابت مى شود قبل از آنکه مقید به قیود علوم جزئى گردد و در واقع این مسامحه در تعریف را بر تکرار مسائل ترجیح مى دهند چنانکه بعضى از فلاسفه در مورد فلسفه اولى یا مابعدالطبیعه گفته اند که از احکام و عوارضى بحث مى کند که براى موجود مطلق یا موجود بما هو موجود ثابت مى شود قبل از آنکه مقید به قید طبیعى یا ریاضى شود.

مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل

در هر علمى از یک سلسله قضایاى متناسب و مرتبط بحث مى شود و در واقع هدف قریب و انگیزه تعلیم و تعلم آن علم حل آن قضایا و مسائل یعنى اثبات محمولات آنها براى موضوعاتشان مى باشد پس در هر علمى فرض بر این است که موضوعى وجود دارد و مى توان محمولاتى را براى اجزاء یا افراد آن اثبات کرد. بنابراین پیش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمى نیاز به یک سلسله شناختهاى قبلى وجود دارد مانند:
1) شناخت ماهیت و مفهوم موضوع.
2) شناخت وجود موضوع.
3) شناخت اصولى که به وسیله آنها مسائل آن علم ثابت مى شود.
این شناختها گاهى بدیهى و بى نیاز از تبیین و اکتساب است و در این صورت مشکلى وجود نخواهد داشت ولى گاهى این شناختها بدیهى نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد مثلا ممکن است وجود موضوعى مانند روح انسان مورد تردید واقع گردد و احتمال داده شود که امرى موهوم و غیر حقیقى باشد در این صورت باید وجود حقیقى آن را اثبات کرد همچنین اصولى که بر اساس آنها مسائل یک علم حل و فصل مى شود ممکن است مورد تشکیک قرارگیرد و لازم باشد که قبلا آنها اثبات گردند وگرنه نتایجى که متفرع بر آنها مى شود داراى ارزش علمى و یقینى نخواهد بود. اینگونه مطالب را مبادى علوم مى نامند و آنها را به مبادى تصورى و تصدیقى تقسیم مى کنند.
مبادى تصورى که همان تعاریف و بیان ماهیت اشیاء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح مى شود ولى مبادى تصدیقى علوم مختلفند و غالبا در علوم دیگرى مورد بحث قرار مى گیرند و چنانکه قبلا اشاره کردیم فلسفه هر علمى در واقع علم دیگرى است که عهده دار بیان و اثبات اصول و مبادى آن علم مى باشد و سرانجام کلى ترین مبادى علوم در فلسفه اولى یا متافیزیک مورد بحث و بررسى واقع مى شوند. از جمله مى توان از اصل علیت یاد کرد که در همه علوم تجربى مورد استناد دانشمندان مى باشد و اساسا پژوهشهاى علمى با پذیرفتن قبلى این اصل انجام مى گیرد زیرا محور آنها را کشف روابط على و معلولى بین پدیده ها تشکیل مى دهد ولى خود این اصل در هیچ علم تجربى قابل اثبات نیست و بحث درباره آن در فلسفه صورت مى پذیرد.

موضوع و مسائل فلسفه

از آنچه گفته شد به دست مى آید که بهترین راه براى تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودى دارد دقیقا مورد توجه قرار گیرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضایایى که موضوع مزبور محور آنها را تشکیل مى دهد معرفى گردند. از سوى دیگر تشخیص موضوع و قیود آن در گرو تعیین مسائلى است که براى طرح کردن در یک علم منظور شده اند یعنى تا حدودى بستگى به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را که عامترین مفاهیم براى امور حقیقى است در نظر بگیریم که همه موضوعات مسائل حقیقى در زیر چتر آن قرار مى گیرد و اگر آن را موضوع علمى قرار دهیم شامل همه مسائل علوم حقیقى مى شود و این علم همان فلسفه به اصطلاح قدیم است.
ولى مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیرى با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوعات محدودترى را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. البته باید پوزیتویستها را استثناء کرد زیرا ایشان معتقدند که پژوهش علمى فقط در راه کشف چگونگى تحقق پدیده ها انجام مى گیرد نه در راه کشف چرائى آنها و اصولا مفاهیم علت و معلول و مانند آنها را مفاهیمى متافیزیکى و غیر علمى به حساب مى آورند. قدما نخست دو دسته از مسائل نظرى را که محورهاى مشخصى دارند در نظر گرفته اند و یک دسته را به نام طبیعیات و دسته دیگر را به نام ریاضیات نامیده اند و سپس هر یک را به علوم جزئى ترى تقسیم کرده اند دسته سومى از مسائل نظرى در باره خدا قابل طرح بوده که آنها را به نام خدا شناسى یا معرفه الربوبیه نامگذارى نموده اند ولى یک دسته از مسائل عقلى نظرى باقى ماند که موضوع آنها فراتر از موضوعات یاد شده بود و اختصاصى به هیچ یک از موضوعات خاص نداشت.
گویا براى این مسائل نام خاصى را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات مورد بحث قرار مى گرفت آنها را مابعدالطبیعه یا متافیزیک نامیدند موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظرى همان موقعیت سماع طبیعى نسبت به علوم طبیعى است و همانگونه که موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع مابعدالطبیعه را هم موجود مطلق یا موجود بما هو موجود قرار داده اند تا تنها مسائلى را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پیرامون آن مطرح نمایند هر چند همه این مسائل شامل همه موجودات نشود. بدین ترتیب علم خاصى به نام مابعدالطبیعه یا متافیزیک به وجود آمد و بعدا به نام علم کلى یا فلسفه اولى نیز نامیده شد.
در عصر اسلامى مسائل متافیزیک با مسائل خداشناسى درهم ادغام شد و به نام الهیات بالمعنى الاعم نامگذارى گردید و گاهى به مناسبت مسائل دیگرى مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدى انسان و حتى پاره اى از مسائل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد چنانکه در الهیات شفاء ملاحظه مى شود و اگر بنا باشد که همه این مسائل به عنوان مسائل اصلى یک علم تلقى شود و بعضى از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد باید موضوع این علم را خیلى وسیع در نظر گرفت و شاید تعیین موضوع واحد براى چنین مسائل گوناگون کار آسانى نباشد و به همین جهت تلاشهاى مختلفى براى تعیین موضوع و بیان اینکه همه این محمولات از عوارض ذاتیه آن هستند انجام گرفته گرچه چندان موفقیت آمیز نبوده است. به هر حال امر دایر است بین اینکه سایر مسائل نظرى غیر از طبیعیات و ریاضیات به عنوان علم واحدى در نظر گرفته شود و با تکلف موضوع واحدى براى آنها منظور گردد یا معیار و ملاک همبستگى و وحدت آنها وحدت هدف و غایت قرار داده شود و یا اینکه هر دسته از مسائل که موضوع مشخصى دارد علم خاصى تلقى گردد و از جمله مسائل کلى وجود تحت عنوان فلسفه اولى مورد بحث واقع شود چنانکه یکى از اصطلاحات خاص فلسفه هم همین است.

تعریف فلسفه

بنابراین اگر فلسفه را مساوى با فلسفه اولى یا متافیزیک و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانیم مى توانیم آن را به این صورت تعریف کنیم علمى را که از احوال موجود مطلق بحث مى کند یا علمى که از احوال کلى وجود گفتگو مى کند یا مجموعه قضایا و مسائلى که پیرامون موجود بما هو موجود مطرح مى شود.

خلاصه و نتیجۀ بحث
1- مسائل یک علم عبارت است از قضایایى که موضوعات آنها تحت عنوان جامعى کل یا کلى مندرج مى شوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع.
2- ممکن است یک عنوان موضوع علم عامى قرار گیرد و با اضافه کردن قیودى به آن موضوعات علوم خاصى در قلمرو آن علم عام پدید آید و از جمله این قیود قید اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبیعى و جسم مطلق موضوع سماع طبیعى و جسمهاى مقید موضوعات سایر علوم خاص طبیعى را تشکیل مى دهند.
3- پیش از ورود در مباحث هر علمى لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بدیهى نباشد و همچنین لازم است اصولى که اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها است شناخته شوند و این همه را مبادى تصورى و تصدیقى علم مى نامند.
4- کلى ترین مبادى علوم در فلسفه اولى مورد بحث قرار مى گیرند.
5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامى که شامل همه علوم حقیقى مى شود مطلق موجود است ولى موضوع فلسفه به معناى اخص متافیزیک موجود مطلق است و مسائل آن قضایایى هستند که اختصاص به نوع خاصى از موجودات ندارند.
6- فلسفه به معناى اخص عبارت است از علمى که از احوال کلى وجود و به عبارت دیگر از احوال موجود بما هو موجود بحث مى کند.
7- مفاهیم فلسفه از قبیل معقولات ثانیه فلسفى هستند که از راه حس و تجربه حسى به دست نمى آیند و از این روى مسائل آن با روش تجربى قابل اثبات نیستند و نمى توان قوانین فلسفى را از تعمیم قوانین علوم تجربى به دست آورد.

منـابـع

محمدتقی مصباح يزدی- آموزش فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها