جهانگیرخان قشقائی
فارسی 6165 نمایش |عارف شیعی
فیلسوف، فقیه، عارف و شاعر شیعی ایرانی در قرن 13 هـ ق
سال 1243 در روستای «دهاقان»، از توابع شهرضا در اصفهان متولد شد.
پدرش محمدخان قشقایی اصفهانی که از تیره ی دره شوری ایل قشقایی و از خانهای آنجا و مردی عالم و صاحب کمال بود.
مادرش نیز از خان زادگان شهر سمیرم «اصفهان» و ساکن «دهاقان» بود و از همین رو، جهانگیرخان را «دهاقانی» می گویند.
وی سواد اولیه را در زادگاهش فرا گرفت و این شوق تحصیل، باعث شد تا پدرش برای او معلم بگیرد. در ایام جوانی، در تیراندازی و سواری مهارت داشت. به موسیقی علاقه مند بود و برای طایفه اش شاهنامه می خواند و گاهی تار می نواخت و در این فن استاد بود و تا چهل سالگی همانند پدر، زندگی عشایری و دامداری و کشاورزی داشت. روزی برای خرید احتیاجات سالانه و تعمیر تار و کارهای دیگر از قبیل تکمیل هنر نوازندگی، به اصفهان رفت. در بازار آنجا به مدرسه ی صدر برخورد و مجذوب شکوه معنوی مدرسه گردید، گویا فراگیری دانش در او بیدار شده بود، همه روزه صبح و عصر آنجا می رفت تا اینکه یک روز، هنگام رفتن به مدرسه شخصی (درویشی) که علاقه او به مدرسه صدر را دیده بود، در دکان جنب مدرسه او را صدا می زند و از حسب و نسب و حرفه و وطنش می پرسد و او نیز شرح حالش را برای مرد بیان می کند! ظاهرا آن مرد درویش راهنما، میرزا رضاقلی خان همای شیرازی (اصفهانی)، جد «جلال الدین همایی» بوده است.
جهانگیرخان می گوید چون حرفهایم تمام شد، درویش به من خیره نگاه کرد و گفت: «فرضا که در این فن، (نواختن تار) فارابی زمان شدی، ولی مطربی بیش نخواهی بود.» گفتم: «نیکو گفتی و مرا از خواب بیدار کردی. هان! بگو چه بایدم کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟»
گفت: «گویا فضا و هوای این مدرسه مورد پسند تو قرار گرفته، بیا در همین مکان، حجره ای بگیر و به تحصیل علم مشغول باش!» و این چنین از همین جا او را به تهذیب نفس و تحصیل علم و معرفت دعوت نمود.
عشق و تحصیل علم در سر جهانگیرخان افتاد و آن را بر امور دیگر ترجیح داد، حجره ای در مدرسه اصفهان گرفت و با آنکه چهل سال از عمرش گذشته بود ولی با استعداد و شوق فراوان و همتی عالی به فراگیری علوم مشغول شد و تا پایان عمر در آنجا ماند.
آغاز تحول جدید
دروس حکمت و فلسفه، فقه و اصول و ادبیات و طب و ریاضی و هیئت و نجوم را نزد اساتید مجرب فرا گرفت و چندی نگذشت که سرآمد روزگار خویش در همه علوم و فنون و نهایتا در عرفان و اخلاق گردید و در حوزه های علمیه به «خان» مشهور شد.
سپس به تدریس علوم عقلی و نقلی پرداخته و حدود چهل سال در همان مدرسه صدر، شاگردان بسیاری از محضر درس او بهره ها برده و آوازه حوزه ی درسی اش، بزرگان و مشتاقان علم را برای کسب فیض به اصفهان کشاند.
روش خاص تدریس
فلسفه را برای مشتاقان به این شرط تدریس می کرد که در کنار آن، «فقه و اصول» را آموخته و در حفظ شعائر دینی کوشا باشند و حکمت را آمیخته به عرفان و ممزوج با فلسفه «مشاء و اشراق» درس می گفت و از همین جهت، حکمت را چنان رایج و مطلوب کرد که درس شرح منظومه سبزواری او، به سبب کثرت جمعیت در خارج از مدرسه صدر، در شبستان مسجدی تشکیل می شد.
ایشان در اثر شخصیت بارز علمی و تسلم مقام قدس و تقوا و نزاهت اخلاقی و تدبیر حکیمانه که همه اینها در وجودش جمع بود، تحصیل درس فلسفه را که در بین علما و طلاب قدیم، سخت موهون و با کفر قرین بود، از آن بدنامی نجات داد و آنقدر آنرا در سرپوش فقه و اصول و اخلاق مطلوب ساخت که نه تنها دیگر موجب تهمت بددینی نبود بلکه مایه افتخار و مباهات شاگردانش می بود.
لذا او را احیا کننده حوزه فلسفی اصفهان دانستند؛ البته غیر از تبهر و شهرت و حسن تدبیر عوامل دیگری چون: خان زادگی و ارادت و احترام «ظل السلطان» (فرزند ناصرالدین شاه قاجار) به او، در ترویج این علوم تأثیر داشت.
شخصیت جهانگیرخان
وی بسیار زاهد، بلند طبع، عالمی خوش خو، مهربان، بلندهمت و در دینش ثابت قدم و استوار بود. دلی پر از مهر و لبریز از لطف و عشق داشت و برای طلاب پدری دلسوز و رئوف و در متانت، وقار و انضباط اخلاقی و تقوا نمونه بود.
هرگاه که شارب مسکر یا فرد بدکاره و منکری را شبانه می گرفتند و برای اجرای حد شرعی به مدرسه می آوردند «خان» دستور می داد او را حبس کرده تا به هوش آید، آن وقت خودش نیمه شب می رفت و او را آزاد می کرد و از مدرسه بیرونش می آورد و با اندرزهای حکیمانه به راه راست هدایتش می کرد.
زندگی او از حق الاجاره سالانه ی زمینی که داشت می گذشت، تا پایان عمرش از مرام عشایری دست برنداشت، لباس عشایری می پوشید و هیچگاه لباس مرسوم روحانیون را به تن نکرد؛ و سراسر زندگیش را در تجرد و قناعت به سر برد.
ایشان اشعاری می سروده و غزلیاتی از وی به جای مانده است. بعد از وفاتش، حکیم خراسانی (شاگرد خاص او) آنها را جمع آوری نمود، اما این دیوان اکنون در دست نیست. یکی از ارادتمندانش (وحید) می گوید: «من با اینکه چندین سال در محضر درس ایشان حاضر بودم، هیچگاه از ادعای شعر و شاعری او نشنیدم... تا اینکه بعد از رحلتش از این موضوع توسط شیخ محمد حکیم که محرم ترین فرد به او بود آگاه شدم.»
تا یاد چین زلف تو شد پای بست ما *** رفت اختیار عقل و سلامت زدست ما
از صرف نیستی چو کس را جر نشد *** عشقت چگونه کرد حکایت زهست ما
این 2بیت، قطره ای از اشعارش می باشد.
اساتید و شاگردان
در ابتدای تحصیل، حوزه درس «میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی» مقیم اصفهان و «ملا اسماعیل اصفهانی درب کوشکی» را درک نمود.
استاد فلسفه و حکمت ایشان، آقا محمدرضا قمشه ای (صبا)
استاد فقه، اصول، ادبیات، ملاحسینعلی توسرکانی، محمدحسن و محمدرضا نجفی
استاد طب، ملا عبدالجواد طبیب
و اساتیدی چون: میرزا حسن بن آخوند ملا علی نوری و آخوند ملا ولی الله مازندرانی را درک کرد.
شاگردان بسیاری نزد او درس خوانده و خود از بزرگان علما و فقها و فلاسفه شدند از جمله:
1- حاج اقا سیدحسین طباطبائی بروجردی
2- حاج آقا رحیم ارباب
3- شیخ محمد حکیم خراسانی
4- سید جمال الدین گلپایگانی
5- آقانجفی قوچانی (صاحب کتاب سیاحت غرب)
6- شیخ مرتضی طالقانی
7- سید حسن مدرس
8- ضیاء الدین دری
9- شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
10- حاج میرزا مهدی دولت آبادی
11- سید کمال الدین نوربخش (استاد فقید دانشگاه تهران)
12- حجة الحق حاج سید ابوالحسن اصفهانی
13- جلال الدین همایی
در کتاب تاریخ حکما و عرفای متاخر، حدود 100 نفر از بزرگان و فرهیختگان که هم از شاگردان و تربیت شدگان در درس و مجالس و ... این بزرگمرد الهی بودند، آورده شده است. (برای اطلاع به آنجا مراجعه شود.)
از او کتابی در شرح نهج البلاغه به چاپ رسیده است.
از آقا محمدباقر دهاقانی، خادم مدرسه صدر منقول است که: ایشان بیماری در کبد داشتند، میرزا مسیح خان دکترش بود. وقتی بیماری شدید شد، دنبال دکتر رفتم و ارتباط مرا با جهانگیر خان سؤال کرد؟ گفتم: «خادمش هستم.» دکتر گفت «من برای عیادت می آیم، اما برای درمان نمی آیم، زیرا او آدم کوچکی نیست!» آمدم و جریان را برای «خان» گفتم. فرمود: «برو بگو تا برای عیادتم بیاید.» آنگاه دکتر آمد، خان تبسم کرد و گفت: «هرچه تو می دانی، من هم می دانم، من چاق شدنی نیستم!»
دکتر میرزا مسیح رفت و دکتر دیگری (شافتر) را آورد. وی نسخه نوشت و داروها را از مریضخانه انگلیسی ها تهیه کردیم. اما خان آنها را نخورد. سه چهار ساعت از شب گذشته بود که فرمود: «رختخواب را رو به قبله کنید.» سپس لیوان آبی خواست، پس از خوردن به ذکر حق مشغول شد و چند لحظه بعد، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
این اتفاق در شب یکشنبه 13 رمضان 1328 هـ ق بود؛ تمام علما در آن شب جمع شده و فردا تشییع جنازه شد و حضرت آقا نجفی قوچانی بر ایشان نماز گذارد. مدفن ایشان در تخت فولاد اصفهان می باشد.
نکته: عکسی که در تذکرة القبور، به او نسبت داده شده، به گفته شاگردانشان عکس یکی از مستوفیان دوره ی قاجار است. اما کشیکی از مبلغان مسیحی در جلفای اصفهان، عکس گرفته بود که در دسترس نیست!
منـابـع
دانشنامه جهان اسلام- به نقل از نقباء البشر/شرح حال رجال ایران/زندگانی علمای شیعه و ...
منوچهر صدوقی سها- تاریخ حکما و عرفای متأخر
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران
دائرة المعارف تشیع
عبدالکریم گزی اصفهانی- تذکرة القبور
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها