شبهه عدم رابطه میان معجزه و حقانیت ادعای رسالت
فارسی 3240 نمایش |اصل شبهه
برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد اعجاز انبیاء ذکر نموده اند که چه رابطه ای میان معجزه و حقانیت ادعای رسالت هست؟ با اینکه عقل آدمی هیچ تلازمی میان آن دو نمی بیند، و نمی گوید: اگر مدعی رسالت راست بگوید، باید کارهای خارق العاده انجام دهد، وگرنه معارفی را که آورده همه باطل است، هر چند که دو دو تا چهار تا باشد. و از ظاهر قرآن کریم هم بر می آید که نمی خواهد چنین ملازمه ای را اثبات کند، چون هر جا سخن از داستانهای جمعی از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسی، و عیسی، و محمد (ع)، به میان آورده، معجزاتشان را هم ذکر می کند، که بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتی خواستند، تا بر حقیت دعوتشان دلالت کند، و ایشان هم همان چه را خواسته بودند آوردند.
ای بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتی را دارا می شدند، هم چنان که خدای تعالی به نقل قرآن کریم در شبی که موسی را به رسالت بر می گزیند، معجزه عصا و ید بیضاء را به او و هارون داد «اذهب أنت و أخوک بآیاتی، و لا تنیا فی ذکری؛ تو و برادرت معجزات مرا بردار و برو در یاد من سستی مکنید.» (طه/ 42) و از عیسی (ع) نقل می کند که فرمود: «و رسولا إلی بنی إسرائیل، أنی قد جئتکم بآیة من ربکم، أنی أخلق لکم من الطین کهیئة الطیر، فأنفخ فیه، فیکون طیرا بإذن الله، و أبرئ الأکمه و الأبرص، و أحی الموتی بإذن الله، و أنبئکم، بما تأکلون، و ما تدخرون فی بیوتکم، إن فی ذلک لآیة لکم إن کنتم مؤمنین؛ و فرستاده ای به سوی بنی اسرائیل گسیل داشتم، که می گفت: من آیتی از ناحیه پروردگارتان آورده ام، من برای شما از گل مجسمه مرغی می سازم، بعد در آن می دمم، ناگهان به اذن خدا مرغ زنده می شود، و کور مادر زاد و جذامی را شفا می دهم، و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم، و به شما خبر می دهم که امروز چه خورده اید، و در خانه چه ذخیره ها دارید، همه اینها آیتهایی است برای شما اگر که ایمان بیاورید.» (آل عمران/ 49)
همچنین قبل از انتشار دعوت اسلام قرآن را به عنوان معجزه به وی داده اند. با اینکه، هیچ تلازمی میان حق بودن معارفی که انبیاء و رسل درباره مبداء و معاد آورده اند، و میانه آوردن معجزه نیست؟ علاوه بر نبودن ملازمه، اشکال دیگر اینکه: اصلا معارفی که انبیاء آورده اند، تمام بر طبق برهانهایی روشن و واضح است، و این براهین هر عالم و بصیری را از معجزه بی نیاز می کند، و به همین جهت بعضی گفته اند: اصلا معجزه برای قانع کردن عوام الناس است، چون عقلشان قاصر است از اینکه حقایق و معارف عقلی را درک کنند، به خلاف خاصه مردم، که در پذیرفتن معارف آسمانی هیچ احتیاجی به معجزه ندارند.
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان معتقدند که رابطه ای میان معجزه و حقانیت ادعای رسالت وجود دارد.
2- در حالی که عقل آدمی هیچ تلازمی میان آن دو نمی بیند، و از ظاهر قرآن کریم هم بر می آید که نمی خواهد چنین ملازمه ای را اثبات کند.
3- در نتیجه میان معجزه و حقانیت ادعای رسالت رابطه ای وجود ندارد.
پاسخ شبهه
علامه طباطبایی می فرماید: «قرآن کریم معجزه را برهان بر حقانیت رسالت می داند، نه دلیلی عامیانه. انبیاء و رسل، هیچ یک هیچ معجزه ای را برای اثبات معارف خود نیاوردند، و نمی خواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را که عقل خودش بر آنها حکم می کند اثبات کنند، و در اثبات آنها به حجت عقل اکتفاء کردند، و مردم را از طریق نظر و استدلال هوشیار ساختند. هم چنان که قرآن کریم در استدلال بر توحید می فرماید: "قالت رسلهم: أ فی الله شک فاطر السماوات و الأرض؛ رسولان ایشان به ایشان می گفتند: آیا در وجود خدا پدید آرنده آسمانها و زمین شکی هست؟!" (ابراهیم/ 10) و در احتجاج بر مسئله معاد می فرماید: "و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلا، ذلک ظن الذین کفروا، فویل للذین کفروا من النار، أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض؟ أم نجعل المتقین کالفجار؛ ما آسمان و زمین و آنچه بین آن دو است به باطل نیافریدیم، این پندار کسانی است که کافر شدند، پس وای بر کسانی که کفر ورزیدند، از آتش، آیا ما با آنان که ایمان آورده و عمل صالح کردند، چون مفسدان در زمین معامله می کنیم؟ و یا متقین و فجار را به یک چوب می رانیم؟" (ص/ 28) نه اینکه برای اثبات این معارف متوسل به معجزه شده باشند، بلکه معجزه را از این بابت آوردند که مردم از ایشان درخواست آن را کردند، تا به حقانیت دعویشان پی ببرند و حق چنین درخواستی هم داشتند، برای اینکه عقل مردم به ایشان اجازه نمی دهد دنبال هر ادعایی را بگیرند، و زمام عقاید خود را به دست هر کسی بسپارند، بلکه باید به کسی ایمان بیاورند که یقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده. آری کسی که ادعا می کند فرستاده خدا است، و خدا از طریق وحی یا بدون واسطه وحی با وی سخن می گوید، و یا فرشته ای به سوی او نازل می شود، ادعای امری خارق العاده می کند، چون وحی و امثال آن از سنخ ادراکات ظاهری و باطنی که عامه مردم آن را می شناسند، و در خود می یابند، نیست، بلکه ادراکی است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعا صحیح باشد، معلوم است که از غیب و ماورای طبیعت تصرفاتی در نفس وی می شود، و به همین جهت با انکار شدید مردم روبرو می شود.»
دو نوع عکس العمل مردم در انکار دعوی انبیاء (ع)
مردم در انکار دعوی انبیاء یکی از دو عکس العمل را نشان دادند، جمعی در مقام ابطال دعوی آنان بر آمده، و خواستند تا با استدلال آن را باطل سازند، از آن جمله گفتند: «إن أنتم إلا بشر مثلنا، تریدون أن تصدونا عما کان یعبد آباؤنا؛ شما جز بشری مثل ما نیستید، و با این حال می خواهید ما را از پرستش چیزهایی که پدران ما می پرستیدند باز بدارید.» (ابراهیم/ 10) که حاصل استدلالشان این است که شما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفس خود چنین چیزهایی که شما برای خود ادعا می کنید نمی یابند، با اینکه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزی برای یک انسان ممکن بود، برای همه بود، و یا همه مثل شما می شدند.
از سوی دیگر یعنی از ناحیه انبیاء جوابشان را بنابر حکایت قرآن کریم چنین دادند: «قالت لهم رسلهم إن نحن إلا بشر مثلکم، و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده؛ رسولان ایشان به ایشان گفتند: ما (همانطور که شما می گویید) جز بشری مثل شما نیستیم، تنها تفاوت ما با شما منتی است که خدا بر هر کسی بخواهد می گذارد.» (ابراهیم/ 11) یعنی مماثلت را قبول کرده گفتند: رسالت از منت های خاصه خدا است، و اختصاص بعضی از مردم به بعضی از نعمت های خاصه، منافاتی با مماثلت ندارد، هم چنان که می بینیم: بعضی از مردم به بعضی از نعمت های خاصه اختصاص یافته اند و اگر خدا بخواهد این خصوصیت را نسبت به بعضی قائل شود مانعی نیست که جلوگیرش شود، نبوت هم یکی از آن خصوصیت ها است، که خدا انبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند که می توانست به غیر ایشان نیز بدهد. نظیر این احتجاج که علیه انبیاء کردند، استدلالی است که علیه رسول اسلام (ص) کردند، و قرآن آن را چنین حکایت میکند: «أ أنزل علیه الذکر من بیننا؛ آیا از میانه همه ما مردم، قرآن تنها به او نازل شود؟» (ص/ 8) و نیز حکایت می کند که گفتند: «لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؛ چرا این قرآن بر یکی از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد.» (زخرف/ 31)
باز نظیر این احتجاج و یا قریب به آن، احتجاجی است که در آیه: «و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق؟ لو لا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیرا؟ أو یلقی إلیه کنز؟ أو تکون له جنة یأکل منها؛ گفتند: این چه پیغمبری است که غذا می خورد، و در بازارها راه می رود؟ اگر پیغمبر است، چرا فرشته ای بر او نازل نمی شود، تا با او به کار انذار بپردازد، و چرا گنجی برایش نمی افتد، و یا باغی ندارد که از آن بخورد؟» (فرقان/ 8) به چشم می خورد. چون خواسته اند بگویند ادعای رسالت، ایجاب می کند که شخص رسول مثل ما مردم نباشد، چون حالاتی از قبیل وحی و غیره دارد که در ما نیست، و با این حال چرا این رسول طعام می خورد، و در بازارها راه می رود، تا لقمه نانی به دست آورد؟ او باید برای اینکه محتاج کاسبی نشود، گنجی نزدش بیفتد و دیگر محتاج به آمدن بازار و کار و کسب نباشد، و یا باید باغی داشته باشد که از آن ارتزاق کند، نه اینکه از همان طعامها که ما می خوریم استفاده کند، دیگر اینکه باید فرشته ای با او باشد که در کار انذار کمکش کند.
خدای تعالی استدلالشان را رد نموده فرمود: «انظر کیف ضربوا لک الأمثال، فضلوا فلا یستطیعون سبیلا؛ بنگر چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند در نتيجه نمى توانند راهى بيابند.» (فرقان/ 9) تا آنجا که می فرماید: «و ما أرسلنا قبلک من المرسلین، إلا إنهم لیأکلون الطعام، و یمشون فی الأسواق، و جعلنا بعضکم لبعض فتنة، أ تصبرون؟ و کان ربک بصیرا؛ و ما قبل از تو هیچ یک از پیغمبران را نفرستادیم، الا اینکه آنان نیز طعام می خوردند، و در بازارها راه می رفتند، و ما بعضی از شما را مایه فتنه بعضی دیگر کرده ایم، ببینیم آیا خویشتن داری می کنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است.» (فرقان/ 20) و در جای دیگر از استدلال نامبرده آنان این قسمت را که می گفتند: باید فرشته ای نازل شود، رد نموده می فرماید: «و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا، و للبسنا علیهم ما یلبسون؛ به فرض هم که آن رسول را فرشته می کردیم باز در صورت مردی می کردیم و امر را بر آنان مشتبه می ساختیم.» (انعام/ 9)
باز قریب به همین استدلال را در آیه: «و قال الذین لا یرجون لقاءنا، لو لا أنزل علینا الملائکة؟ أو نری ربنا لقد استکبروا فی أنفسهم، و عتوا عتوا کبیرا؛ آنان که امید دیدار ما ندارند، گفتند: چرا ملائکه بر خود ما نازل نمی شود؟ و چرا پروردگارمان را نمی بینیم؟ راستی چقدر پا از گلیم خود بیرون نهادند، و چه طغیان بزرگی مرتکب شدند؟!» (فرقان/ 21) از ایشان حکایت کرده چون در این گفتارشان خواسته اند با این توقع که خودشان نزول ملائکه و یا پروردگار را ببینند، دعوی رسالت رسول خدا (ص) را باطل کنند، و بگویند: ما هم که مثل اوئیم، پس چرا خودمان نزول ملائکه را نبینیم؟
چرا خودمان پروردگارمان را دیدار نکنیم؟! خدای تعالی استدلالشان را رد نموده و فرموده: «یوم یرون الملائکة، لا بشری یومئذ للمجرمین، و یقولون حجرا محجورا؛ روزی خواهد رسید که ملائکه را ببینند، اما روزی که مجرمین مژده ای ندارند و در امانخواهی فریادشان به حجرا حجرا بلند می شود.» (فرقان/ 22) و حاصل معنای آن این است که این کفار با این حال و وصفی که دارند، ملائکه را نمی بینند، مگر در حال مردن، هم چنان که در جای دیگر همین پاسخ را داده و فرموده: «و قالوا: یا أیها الذی نزل علیه الذکر إنک لمجنون، لو ما تأتینا بالملائکة؟ إن کنت من الصادقین، ما ننزل الملائکة إلا بالحق، و ما کانوا إذا منظرین؛ گفتند: ای کسی که ذکر بر او نازل شده، تو دیوانه ای، اگر راست می گویی، چرا این ملائکه به سر وقت خود ما نیاید؟ (مگر ما از تو کمتریم؟) اینان می دانند که ما ملائکه را جز به حق نازل نمی کنیم، و وقتی به حق نازل کنیم دیگر به ایشان مهلت نمی دهند.» (حجر/ 8)
این چند آیه اخیر علاوه بر وجه استدلال، نکته ای اضافی دارد، و آن این است که اعتراف به راستگویی رسول خدا (ص) کرده اند، چیزی که هست می گویند: خود او نمی داند آنچه که می گوید، اما وحی آسمانی نیست، بلکه هذیانهایی است که بیماری جنون در او پدید آورده، هم چنان که در جای دیگر از ایشان حکایت می کند که گفتند: «مجنون و ازدجر؛ اجنه او را آزار می دهند.» (قمر/ 9) و کوتاه سخن آنکه امثال آیات نامبرده در مقام بیان استدلالهایی است که کفار از طریق مماثلت بر ابطال دعوی نبوت انبیاء کرده اند.
معجزه حجت و شاهد از انبیاء برای پذیرش دعوت آنها
عکس العمل دوم که مردم در برابر دعوت انبیاء نشان دادند، این بود که دعوت آنان را نپذیرفتند مگر وقتی که حجت و شاهدی بر صدق دعوی خود بیاورند، برای اینکه دعوی انبیاء مشتمل بر چیزهایی بود که نه دلها و نه عقول بشر آشنایی با آن نداشت، و لذا به اصطلاح فن مناظره از راه منع با سند وارد شدند، و منظورشان از شاهد همان معجزه است. توضیح اینکه ادعای نبوت و رسالت، از هر نبی و رسولی که قرآن نقل کرده، با ادعای وحی و سخن گویی با خدا، و یا به گفتگوی با واسطه و بی واسطه نقل کرده، و این مطلبی است که هیچیک از حواس ظاهری انسان با آن آشنایی ندارد، و حتی تجربه نیز نمی تواند انسان را با آن آشنا سازد، در نتیجه از دو جهت مورد اشکال واقع می شود.
اول اینکه شما انبیاء چه دلیلی بر این ادعا دارید که وحی بر ما نازل می شود؟ دوم اینکه، ما دلیل بر نبود چنین چیزی داریم، و آن این است که وحی و گفتگوی با خدا، و دنباله های آن، که همان تشریع قوانین و تربیت های دینی است، همه از اموری است که برای بشر قابل لمس نیست، و بشر آن را در خود احساس نمی کند، و قانون جاری در اسباب و مسببات نیز منکر آن است، پس این ادعاء ادعای بر امری خارق العاده است، که قانون عمومی علیت آن را جائز نمی داند. بنابراین اگر پیغمبری چنین ادعایی بکند، و در دعویش راستگو هم باشد، لازمه دعویش این است که با ماوراء طبیعت اتصال و رابطه داشته باشد، و مؤید به نیرویی الهی باشد، که آن نیرو می تواند عادت را خرق کند، و وقتی یک پیغمبر دارای نیرویی است که عادت را خرق می کند، باید معجزه مورد نظر ما را هم بتواند بیاورد، چون فرقی میان آن خارق العاده و این خارق العاده نیست، و حکم امثال یکی است، اگر منظور خدا هدایت مردم از طرق خارق العاده یعنی از راه نبوت و وحی است، باید این نبوت و وحی را با خارق العاده ی دیگری تایید کند، تا مردم آن را بپذیرند، و او به منظور خود برسد.
این آن علتی است که امتهای انبیا را وادار کرد تا از پیغمبر خود معجزه ای بخواهند، تا مصدق نبوتشان باشد، و منظورشان از درخواست معجزه، همانطور که گفته شد تصدیق نبوت بوده، نه اینکه بر صدق معارف حقه ای که بشر را بدان میخواندند دلالت کند، چون آن معارف مانند توحید و معاد همه برهانی است، و احتیاج به معجزه ندارد. مسئله درخواست امتها از پیامبرانشان که معجزه بیاورد، مثل این است که مردی از طرف بزرگ یک قوم پیامی برای آن قوم بیاورد، که در آن پیام اوامر و نواهی آن بزرگ هست، و مردم هم ایمان دارند به اینکه بزرگشان از این دستورات جز خیر و صلاح آنان را نمی خواهد، در چنین فرض همین که پیام آرنده احکام و دستورات بزرگ قوم را برای قوم بیان کند، و آن را برهانی نماید، کافی است در اینکه مردم به حقانیت، آن دستورات ایمان پیدا کنند، ولی آن برهانها برای اثبات این معنا که پیام آرنده به راستی از طرف آن بزرگ آمده، کافی نیست، لذا مردم اول از او شاهد و دلیل می خواهند، که از کجا می گویی: بزرگ ما تو را به سوی ما گسیل داشته؟ درست است که احکامی که برای ما خواندی همه صحیح است، اما باید اثبات کنی که این احکام دستورات بزرگ ما است، یا به اینکه دستخط او را بیاوری، یا به اینکه مهر او در ذیل نامه ات باشد، و یا علامت دیگری که ما آن را بشناسیم.
داستان انبیاء و معجزه خواستن قومشان، عینا نظیر این مثال است، و لذا قرآن از مشرکین مکه حکایت می کند: که گفتند: «حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه؛ تا آنکه کتابی بیاوری که ما آن را بخوانیم.» (اسری/ 93)
پس از آنچه تا کنون گفته شد چند مطلب روشن گردید: اول اینکه میانه دعوی نبوت و قدرت بر آوردن معجزه ملازمه هست، و معجزه دلیل بر صدق دعوی پیغمبر است، و در این دلالت فرقی میان عوام و خواص مردم نیست.
دوم اینکه وحیی که انبیاء از غیب می گیرند، از سنخ مدرکات ما، و آنچه که ما با حواس و با عقل نظری خود درک می کنیم، نیست، و وحی غیر فکر صائب است، و این معنا در قرآن کریم از واضحات قرآن است، به طوری که احدی در آن تردید نمی کند، و اگر کسی کمترین تامل و دقت نظر و انصاف داشته باشد، آن را در می یابد.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 130
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها