شبهه محال بودن اعجاز بلاغت قرآن
English فارسی 3184 نمایش |اصل شبهه
برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد اعجاز بلاغت قرآن ذکر نموده اند که: معناى معجزه بودن کلام چیست، براى اینکه کلام ساخته قریحه خود انسان است، چطور ممکن است از قریحه انسان چیزى ترشح کند، که خود انسان از درک آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟ با اینکه فاعل، اقواى از فعل خویش، و منشا اثر، محیط به اثر خویش است، و به عبارتى دیگر، این انسان بود که کلمات را براى معانى وضع کرد، و قرار گذاشت که فلان کلمه به معناى فلان چیز باشد، تا به این وسیله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را به دیگران تفهیم نموده، و مقاصد دیگران را بفهمد. پس خاصه کشف از معنا در لفظ، خاصه ایست قراردادى، و اعتبارى، که انسان این خاصه را به آن داده، و محال است در الفاظ نوعى از کشف پیدا شود، که قریحه خود انسان بدان احاطه نیابد، و به فرضى که چنین کشفى در الفاظ پیدا شود، یعنى لفظى که خود بشر قرار داده، در برابر معنایى معین، معناى دیگرى را کشف کند، که فهم و قریحه بشر از درک آن عاجز باشد، این گونه کشف را دیگر کشف لفظى نمی گویند، و نباید آن را دلالت لفظ نامید.
علاوه بر اینکه اگر فرض کنیم که در ترکیب یک کلام، اعمال قدرتى شود، که بشر نتواند آن طور کلام را ترکیب کند، معنایش این است که هر معنا از معانى که بخواهد در قالب لفظ در آید، به چند قالب می تواند در آید، که بعضى از قالب ها ناقص، و بعضى کامل، و بعضى کاملتر است، و همچنین بعضى خالى از بلاغت، و بعضى بلیغ و بعضى بلیغ تر، آن وقت در میان این چند قالب، یکى که از هر حیث از سایر قالبها عالى تر است، به طورى که بشر نمی تواند مقصود خود را در چنان قالبى در آورد، آن را معجزه بدانیم. و لازمه چنین چیزى این است که هر معنا و مقصودى که فرض شود، چند قالب غیر معجزه آسا دارد، و یک قالب معجزه آسا، با اینکه قرآن کریم در بسیارى از موارد یک معنا را به چند قالب در آورده، و مخصوصا این تفنن در عبارت در داستانها به خوبى به چشم می خورد، و چیزى نیست که بشود انکار کرد، و اگر بنا به دعوى شما، ظاهر آیات قرآن معجزه باشد، باید یک مفاد، و یک معنا، و یا یک مقصود، چند قالب معجزه آسا داشته باشد. در نتیجه می گویند: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزم آن است که، انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود.
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان معتقدند که قرآن از نظر بلاغی معجزه است.
2- در حالی که کلام ساخته قریحه خود انسان است، چطور ممکن است از قریحه انسان چیزى ترشح کند، که خود انسان از درک آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟
3- در نتیجه معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزم آنست که، انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود.
اعتقاد به "صرف" درباره معجزه بودن قرآن
این دو شبهه و نظائر آن، همان چیزیست که جمعى از اهل دانش را وادار کرده، که در باب اعجاز قرآن در بلاغتش، معتقد به صرف شوند، یعنى بگویند: درست است که به حکم آیات تحدى، آوردن مثل قرآن یا چند سوره اى از آن، و یا یک سوره از آن، براى بشر محال است، به شهادت اینکه دشمنان دین، در این چند قرن، نتوانستند دست به چنین اقدامى بزنند، ولکن این از آن جهت نیست که طرز ترکیب بندى کلمات فى نفسه امرى محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون مى بینیم که ترکیب بندى جملات آن، نظیر ترکیب و نظم و جمله بندى هایى است که براى بشر ممکن است. بلکه از این جهت بوده، که خداى سبحان نگذاشته دشمنان دینش دست به چنین اقدامى بزنند، به این معنا که با اراده الهیه خود، که حاکم بر همه عالم، و از آن جمله بر دلهاى بشر است، تصمیم بر چنین امرى را از دلهاى بشر گرفته، و به منظور حفظ معجزه، و نشانه نبوت، و نگه دارى پاس حرمت رسالت، هر وقت بشر می خواسته در مقام معارضه با قرآن برآید، او تصمیم وى را شل مى کرده، و در آخر منصرفش می ساخته است.
ولى این حرف فاسد و نادرست است، و با آیات تحدى هیچ قابل انطباق نیست، چون ظاهر آیات تحدى، مانند آیه «قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من دون الله، إن کنتم صادقین؛ يا مى گويند آن را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مى گوييد سوره اى مانند آن بياوريد و هر كه را جز خدا مى توانيد فرا خوانيد.» (یونس/ 38) «فإلم یستجیبوا لکم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله؛ پس اگر شما را اجابت نكردند بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست.» (هود/ 14) این است که خود بشر نمى تواند چنین قالبى بسازد، نه اینکه خدا نمى گذارد، زیرا جمله آخرى آیه که مى فرماید: "فاعلموا أنما أنزل بعلم الله" ظاهر در این است که استدلال به تحدى استدلال بر این است که قرآن از ناحیه خدا نازل شد، نه اینکه رسول خدا (ص) آن را از خود تراشیده باشد، و نیز بر این است که قرآن به علم خدا نازل شده، نه به انزال شیطانها، هم چنان که در آن آیه دیگر مى فرماید: «أم یقولون تقوله، بل لا یؤمنون، فلیأتوا بحدیث مثله، إن کانوا صادقین؛ و یا می گویند قرآن را خود او به هم بافته، بلکه چنین نیست، ایشان ایمان ندارند، نه اینکه قرآن از ناحیه خدا نیامده باشد، اگر جز این است، و راست می گویند، خود آنان نیز، یک داستان مثل آن بیاورند.» (طور/ 34) و نیز مى فرماید: «و ما تنزلت به الشیاطین، و ما ینبغی لهم، و ما یستطیعون، إنهم عن السمع لمعزولون؛ به وسیله شیطانها نازل نشده، چون نه شیطان ها سزاوار چنین کارى هستند، و نه مى توانند بکنند، چون آنها از شنیدن اسرار آسمان ها رانده شده اند.» (شعراء/ 212)
نادرستى اعتقاد به صرف
صرفى که آقایان مى گویند تنها دلالت دارد بر اینکه رسالت خاتم الانبیاء (ص) صادق است، به خاطر معجزه صرف، و اینکه خدا که زمام دلها دست او است، تا کنون نگذاشته که دلها بر آوردن کتابى چون قرآن تصمیم بگیرند، و اما بر این معنا دلالت ندارد، که قرآن کلام خداست، و از ناحیه او نازل شده.
نظیر آیات بالا آیه: «قل فأتوا بسورة مثله، و ادعوا من استطعتم من دون الله إن کنتم صادقین، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و لما یأتهم تأویله» (یونس/ 39) است، که ترجمه اش گذشت، و دیدیم که ظاهر در این معنا بود که آنچه باعث شده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعى آنان، محال نموده، و قدرتش را بر این کار نارسا بسازد، این بوده که قرآن مشتمل بر تاویلى است، که چون بشر احاطه بان نداشته، آن را تکذیب کرده، و از آوردن نظیرش نیز عاجز مانده، چون تا کسى چیزى را درک نکند، نمى تواند مثل آن را بیاورد، چون جز خدا کسى علمى بان ندارد، لا جرم احدى نمى تواند بمعارضه خدا برخیزد، نه اینکه خداى سبحان دلهاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف کرده باشد، بطورى که اگر منصرف نکرده بود، مى توانستند بیاورند. و نیز آیه: «أ فلا یتدبرون القرآن، و لو کان من عند غیر الله، لوجدوا فیه اختلافا کثیرا؛ آيا در [معانى] قرآن نمى انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى يافتند.» (نساء/ 82) که به نبودن اختلاف در قرآن تحدى کرده است، چه ظاهرش این است که تنها چیزى که بشر را عاجز از آوردن مثل قرآن کرده، این است که خود قرآن، یعنى الفاظ، و معانیش، این خصوصیت را دارد که اختلافى در آن نیست، نه اینکه خداى تعالى دلها را از اینکه در مقام پیدا کردن اختلافهاى آن برآیند منصرف نموده باشد، به طورى که اگر این صرف نبود، اختلاف در آن پیدا می کردند، پس اینکه جمعى از مفسرین، اعجاز قرآن را از راه صرف، و تصرف در دلها معجزه دانسته اند، حرف صحیحى نزده اند، و نباید بدان اعتناء کرد.
پاسخ اصل شبهه
در پاسخ از اصل شبهه باید گفت اینکه گفتید: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزم آن است که، انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود، مى گوییم: که آنچه از کلام مستند به قریحه آدمى است، این مقدار است که طورى کلام را ترکیب کنیم، که از معناى درونى ما کشف کند، و اما ترکیب آن، و چیدن و نظم کلماتش، به طورى که علاوه بر کشف از معنا، جمال معنا را هم حکایت کند، و معنا را به عین همان هیئتى که در ذهن دارد، به ذهن شنونده منتقل بسازد، و یا نسازد، و عین آن معنا که در ذهن گوینده است، بشنونده نشان بدهد، و یا ندهد، و نیز خود گوینده، معنا را طورى در ذهن خود تنظیم کرده، و صورت علمیه اش را ردیف کرده باشد، که در تمامى روابطش، و مقدماتش، و مقارناتش، و لواحق آن، مطابق واقع باشد، و یا نباشد، یا در بیشتر آنها مطابق باشد، یا در بعضى از آنها مطابق، و در بعضى مخالف باشد، و یا در هیچ یک از آنها رعایت واقع نشده باشد، امورى است که ربطى به وضع الفاظ ندارد بلکه مربوط به مقدار مهارت گوینده در فن بیان، و هنر بلاغت است، و این مهارت هم مولود قریحه ایست که بعضى براى اینکار دارند، و یک نوع لطافت ذهنى است، که به صاحب ذهن اجازه مى دهد کلمات و ادوات لفظى را به بهترین وضع ردیف کند، و نیروى ذهنى او را بان جریانى که مى خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه مى دهد به طورى که الفاظ تمامى اطراف و جوانب آن، و لوازم و متعلقات آن جریان را حکایت کند. پس در باب فصاحت و بلاغت، سه جهت هست، که ممکن است هر سه در کلامى جمع بشود، و ممکن است در خارج، از یکدیگر جدا شوند.
1- ممکن است یک انسان آن قدر به واژه هاى زبانى تسلط داشته باشد، که حتى یک لغت از آن زبان برایش ناشناخته و نامفهوم نباشد، ولکن همین شخص که خود یک لغت نامه متحرک است، نتواند با آن زبان و لغت حرف بزند.
2- و چه بسا مى شود که انسانى، نه تنها عالم بلاغت هاى زبانى است، بلکه مهارت سخنورى به آن زبان را هم دارد، یعنى مى تواند خوب حرف بزند، اما حرف خوبى ندارد که بزند، در نتیجه از سخن گفتن عاجز می ماند، نمى تواند سخنى بگوید، که حافظ جهات معنا، و حاکى از جمال صورت آن معنا، آن طور که هست، باشد.
3- و چه بسا کسى باشد که هم آگاهى به واژه هاى یک زبان داشته باشد، و هم در یک سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد، و لطف قریحه و رقت فطرى نیز داشته، اما نتواند آنچه از معلومات دقیق که در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بریزد، در نتیجه از حکایت کردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زیباى آن معنا لذت مى برد، اما نمى تواند معنا را بعین آن زیبایى و لطافت بذهن شنونده منتقل سازد.
از این امور سه گانه، تنها اولى مربوط به وضع الفاظ است، که انسان با قریحه اجتماعى خود آنها را براى معانى که در نظر گرفته وضع مى کند، و اما دومى و سومى، ربطى به وضع الفاظ ندارد، بلکه مربوط به نوعى لطافت در قوه مدرکه آدمى است. و این هم خیلى واضح است، که قوه مدرکه آدمى محدود و مقدر است، و نمى تواند به تمامى تفاصیل و جزئیات حوادث خارجى، و امور واقعى، با تمامى روابط، و علل، و اسبابش، احاطه پیدا کند، و به همین جهت ما در هیچ لحظه اى به هیچ وجه ایمن از خطا نیستیم، علاوه بر اینکه استکمال ما تدریجى است، و هستى ما به تدریج رو به کمال مى رود، و این خود باعث شده که معلومات ما نیز اختلاف تدریجى داشته باشد، و از نقطه نقص به سوى کمال برود. هیچ خطیب ساحر بیان، و هیچ شاعر سخندان، سراغ نداریم، که سخن و شعرش در اوائل امرش، و اواخر کارش یکسان باشد.
بر این اساس، هر کلام انسانى که فرض شود، و گوینده اش هر کس باشد، بارى ایمن از خطاء نیست، چون گفتیم اولا انسان به تمامى اجزاء و شرائط واقع، اطلاع و احاطه ندارد، و ثانیا کلام اوائل امرش، با اواخر کارش، و حتى اوائل سخنانش، در یک مجلس، با اواخر آن یکسان نیست، هر چند که ما نتوانیم تفاوت آن را لمس نموده، و روى موارد اختلاف انگشت بگذاریم، اما این قدر می دانیم که قانون تحول و تکامل عمومى است. و بنابراین اگر در عالم، به کلامى بر بخوریم، که کلامى جدى و جدا سازنده حق از باطل باشد، نه هذیان و شوخى، و یا هنرنمایى، در عین حال اختلافى در آن نباشد، باید یقین کنیم، که این کلام آدمى نیست، این همان معنایى است که قرآن کریم آن را افاده مى کند، و مى فرماید: «أفلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا؛ آیا در قرآن تدبر نمى کنند؟ که اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلاف بسیار در آن مى یافتند.» (نساء/ 82) و نیز مى فرماید: «و السماء ذات الرجع، و الأرض ذات الصدع، إنه لقول فصل، و ما هو بالهزل؛ سوگند به آسمان، که دائما در برگشت به نقطه ایست که از آن نقطه حرکت کرد، و قسم به زمین که در هر بهاران براى برون کردن گیاهان شکافته می شود، که این قرآن جدا سازنده میانه حق و باطل است، و نه سخنى باطل و مسخره.» (طارق/ 14) و در مورد قسم این آیه، نظر و دقت کن، که به چه چیز سوگند خورده، به آسمان و زمینى که همواره در تحول و دگرگونى هستند، و براى چه سوگند خورده؟ براى قرآنى که دگرگونگى ندارد، و متکى بر حقیقت ثابته ایست که همان تاویل آن است.
نیز درباره اختلاف نداشتن قرآن و متکى بودنش بر حقیقتى ثابت فرموده: «بل هو قرآن مجید، فی لوح محفوظ؛ بلکه این قرآنى است مجید، در لوحى محفوظ.» (بروج/ 22) و نیز فرموده: «و الکتاب المبین، إنا جعلناه قرآنا عربیا، لعلکم تعقلون، و إنه فی أم الکتاب لدینا لعلی حکیم؛ سوگند به کتاب مبین، به درستى که ما آن را خواندنى و به زبان عرب در آوردیم، باشد که شما آن را بفهمید، و به درستى که آن در ام الکتاب بود، که نزد ما بلند مرتبه و فرزانه است.» (زخرف/ 4) و نیز فرموده: «فلا أقسم بمواقع النجوم، و إنه لقسم لو تعلمون عظیم، إنه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسه إلا المطهرون؛ به مدارهاى ستارگان سوگند، (و چه سوگندى که) اگر علم می داشتید مى فهمیدید که سوگندى است عظیم، که این کتاب خواندنى هایى است بزرگوار، و محترم، و این خواندنى و دیدنى در کتابى نادیدنى قرار دارد، که جز پاکان، احدى با آن ارتباط ندارد.» (واقعه/ 79)
این آیات و آیاتى دیگر نظائر آنها، همه حکایت از این دارند که قرآن کریم در معانى و معارفش، همه متکى بر حقائقى ثابت، و لایتغیر است، نه خودش در معرض دگرگونگى است، و نه آن حقائق.
بنابراین صرف اینکه واژه ها و زبانها ساخته و قریحه آدمى است، باعث نمی شود که کلام معجزه آسا محال باشد، و سخنى یافت شود که خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آن را بیاورد. شبهه نامبرده مثل این می ماند، که کسى بگوید: محال است آهنگرى که خودش شمشیر می سازد، در برابر ساخته خودش که در دست مردى شجاع تر از او است عاجز بماند، و سازنده تخت نرد و شطرنج، باید که از همه بازى کنان شطرنج ماهرتر باشد، و سازنده فلود باید که از هر کس دیگر بهتر آن را بنوازد، در حالى که هیچ یک از این حرفها صحیح نیست، و بسیار می شود که آهنگرى با شمشیرى که خودش ساخته کشته می شود، و سازنده شطرنج در برابر بازى کنى ماهر شکست می خورد، و نوازنده اى بهتر از سازنده فلود آن را مى نوازد، پس چه عیبى دارد که خداى تعالى بشر را با همان زبانى که خود او وضع کرده، عاجز و ناتوان سازد.
پس بلاغت به تمام معناى کلمه وقتى براى کسى دست می دهد که اولا به تمامى امور واقعى احاطه و آگاهى داشته باشد، و در ثانى الفاظى که اداء مى کند الفاظى باشد که نظم و اسلوبى داشته باشد و مو به مو همه آن واقعیات و صورتهاى ذهنى گوینده را در ذهن شنونده منتقل سازد. و ترتیب میان اجزاء لفظ به حسب وضع لغوى مطابق باشد با اجزاء معنایى که لفظ می خواهد قالب آن شود، و این مطابقت به طبع هم بوده باشد، و در نتیجه وضع لغوى لغت با طبع مطابق باشد.
این آن تعریفى است که شیخ عبدالقاهر جرجانى در کتاب دلائل الاعجاز خود براى کلام فصیح و بلیغ کرده است. و اما معنا در صحت و درستیش متکى بر خارج و واقع بوده باشد، به طورى که در قالب لفظ، آن وضعى را که در خارج دارد از دست ندهد، و این مرتبه مقدم بر مرتبه قبلى، و اساس آن است، براى اینکه چه بسیار کلام بلیغ که تعریف بلاغت شامل آن هست، یعنى اجزاء لفظ با اجزاء معنا مطابقت دارد، ولى اساس آن کلام شوخى و هذیان است، که هیچ واقعیت خارجى ندارد، و یا اساسش جهالت است و معلوم است که نه کلام شوخى و هذیان مى تواند با جد مقاومت کند، و نه جهالت بنیه آن را دارد که با حکمت به معارضه برخیزد، و نیز معلوم است که کلام جامع میان حلاوت و گوارایى عبارت، و جزالت اسلوب، و بلاغت معنا، و حقیقت واقع، راقى ترین کلام است. باز این معنا معلوم است که وقتى کلام قائم بر اساس حقیقت و معنایش منطبق با واقع باشد، و تمام انطباق را دارا باشد، ممکن نیست که حقایق دیگر را تکذیب کند، و یا حقایق و معارف دیگران را تکذیب کند.
حق یکى است
حق یکی است و چون قرآن حق است میان اجزاء آن اختلاف نیست. چون حقائق عالم همه با هم متحدالاجزاء متحدالارکانند، هیچ حقى نیست که حقى دیگر را باطل کند، و هیچ صدقى نیست که صدقى دیگر را ابطال نماید، و تکذیب کند، و این باطل است که هم با حق منافات دارد، و هم با باطلهاى دیگر، خوب توجه کن، ببین از آیه: «فما ذا بعد الحق إلا الضلال؛ بعد از حق غیر از ضلالت چه چیز هست؟» (یونس/ 32) چه می فهمى، در این آیه حق را مفرد آورده، تا اشاره کند به اینکه در حق افتراق و تفرقه و پراکندگى نیست، باز در آیه «و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله؛ راه ها را دنبال مکنید، که از راه او متفرقتان می سازد.» (انعام/ 153) نظر کن، که راه خدا را یکى دانسته، و راه هاى دیگر را متعدد، و متفرق، و تفرقه آور دانسته است.حال که امر بدین منوال است، یعنى میان اجزاء حق اختلاف و تفرقه نیست، بلکه همه اجزاء آن با یکدگر ائتلاف دارند، قرآن کریم هم که حق است، قهرا اختلافى در آن دیده نمی شود، و نباید دیده شود، چون حق است، و حق یکى است، و اجزائش یکدگر را به سوى خود مى کشند، و هر یک سایر اجزاء را نتیجه می دهد، هر یک شاهد صدق دیگران، و حاکى از آنها است. و این از عجائب امر قرآن کریم است، براى اینکه یک آیه از آیات آن ممکن نیست بدون دلالت و بى نتیجه باشد، و وقتى یکى از آیات آن با یکى دیگر مناسب با آن ضمیمه می شود، ممکن نیست که از ضمیمه شدن آن دو نکته بکرى از حقایق دست نیاید، و همچنین وقتى آن دو آیه را با سومى ضمیمه کنیم مى بینیم که سومى شاهد صدق آن نکته می شود. و این خصوصیت تنها در قرآن کریم است.
بنابراین هم منافات ندارد انسان، واضع لغت باشد، و در عین حال قرآنى نازل شود که خود وضع کننده لغت عرب را از آوردن مثل آن عاجز سازد، و هم ممکن است از میان قالبها و ترکیب هاى لفظى، چند ترکیب، معجزه باشد، و اینکه در جهت اولى گفتند: سازنده لغت عرب انسان است، چطور ممکن است کتابى عربى او را عاجز کند؟ باطل است، و اینکه در جهت دوم گفتند بفرضى هم که از میان ترکیبات یک ترکیب معجزه در آید نیز باطل است.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 111-117
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها