راه درمان عجب با توجه به مورد آن

فارسی 3758 نمایش |

عجب و غرور در اثر موارد مختلفی به وجود می آید. برخی از این موارد مربوط به امور معنوی می باشند مانند عجب و غرور به اعمال صالح و عبادات، صفات شایسته و علم و دانش خود. و گاهی نیز انسان به موقعیت و امکانات مادی و دنیوی خود فخر و میاهات می کند. توجه و تفکر درباره حقیقت موردی که انسان به آن می نازد و عجب می ورزد، می تواند موجب از بین رفتن آن عجب شود. اکنون به بررسی برخی از این موارد می پردازیم:

درمان عجب به عبادت
علاج عجب به عبادت این است که بدانى که غرض از عبادات، اظهار ذلت و مسکنت است. و عادت و ملکه شدن این ها براى انسان تا معنى بندگى و حقیقت آن حاصل شود. و چون عجب منافات با این مطلب دارد، عبادت را باطل مى کند و بعد از بطلان آن، عجب به آن چه معنى دارد. بلکه ترک عبادت بهتر است از عبادت با عجب.
گنه کار اندیشه ناک از خداى***بسى بهتر از عابد خودنماى

و عبادت -بر فرض که از هر عیبی خالى باشد- وقتى ثمر مى دهد که عاقبت صاحبش ختم به خیر شود. و کیست که از خاتمه امر خود مطمئن باشد؟ علاوه بر اینها باید ببینیم آیا عبادات ما اصلا سزاوار ستایش و رحمت هستند یا نه؟ برای روشن شدن این مساله از خود بپرسیم: اگر پیامبر اکرم (ص) که معصوم و راستگوست، به ما خبر دهد که اگر در تمام عمر خدا را عبادت کنید و اوامر او را اطاعت نمایید، یا در تمام عمر بر خلاف گفته او کنید و مطابق میل نفسانى و شهوات خود رفتار کنید، در درجات آخرت شما فرقى نمى کند و در هر صورت شما اهل نجات هستید و به بهشت خواهید رفت، ولى رضایت خداوند فقط در این است که او را عبادت کنید و در مقابل این هم اجرى نمى دهند و ثوابى عطا نمى کند، آیا ما از اهل معصیت مى شدیم یا اهل عبادت؟ بنابراین نتیجه می گیریم که تمام کارهاى ما براى لذات خودمان است. ما شکم پرست و شهوت پرستیم: لذت را براى لذت بزرگتر ترک مى کنیم. ما نماز را که معراج قرب الهى است براى قرب به حور العین به جا مى آوریم نه برای تقرب خداوند. اعمال ما به اطاعت امر الهی نیست، با رضاى خدا هزاران فرسنگ فاصله دارد. ما با کارگرى که براى مزد کار مى کند چه فرقى داریم که اگر او بگوید من فقط برای صاحب کار این عمل را انجام دادم، او را تکذیب مى کنیم؟ ای عزیز؛ نمازى که براى رسیدن به آرزوهای دنیا یا آخرت باشد، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا این قدر ناز مى کنى و به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مى کنى، خود را از خاصان درگاه حق حساب مى کنى؟ تو اعمالى را که مأمورى بکن و متوجه باش که براى خدا نیست و خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى برد. خداوند به دلیل ضعف بندگانش، یک قسمت از شرک را به آنها تخفیف داده و آنرا پرده پوشی کرده است. بگذار این پرده دریده نشود.

امام صادق (ع) از رسول اکرم (ص) نقل مى فرماید که فرمود خداى عزوجل به داود فرمود: «اى داود بشارت ده گناهکاران را و بترسان صدیقین را. گفت: چگونه بشارت دهم گناهکاران را و بترسانم صدیقین را؟ گفت: اى داود بشارت ده گناهکاران را که من همانا توبه قبول مى کنم و از گناه مى گذرم، و بترسان صدیقان را که عجب نکنند به اعمالشان، زیرا که نیست بنده اى که من به پا دارم براى حساب مگر آنکه هلاک گردد» (الکافی، ج 2، باب العجب). در حالیکه صدیقین در حسابرسی خداوند هلاک می گردند، با آنکه آنها از گناه و معصیت پاک اند، ما چه مى گوییم؟ این ها همه در صورتى است که اعمال من و شما از ریاء دنیایى -که حرام و هلاک کننده است- خالص باشد، در حالیکه براى ما عمل خالى از ریا و نفاق کم اتفاق می افتد. اکنون اگر باز جاى عجب است، بکن، و اگر انصافا جاى سر افکندگى و اعتراف به تقصیر است، بعد از هر عبادتى که کردى واقعا از آن عبادت و از آن دروغها که در محضر خداوند گفتى، از آن نسبتها که بى جهت به خود دادى، استغفار و توبه کن...

درمان عجب به ورع و تقوى و مانند آنها
معالجه عجب به ورع و تقوى و صبر و شکر و شجاعت و سخاوت و سایر صفات کمال این است که: توجه کند به اینکه این صفات وقتى مفید و موجب نجات اند که عجب همراه آنها نباشد، و چون عجب بیاید همه آنها را باطل و ضایع و فاسد مى کند. کدام شخص عاقلی یک صفت بد را که همه صفات نیک او را ضایع می کند به خود راه مى دهد؟ و علاج دیگر عجب به هر یک از این صفات آن است که: تأمل کند که از کجا این صفت براى او حاصل شده؟ و چه کسی به او داده؟ اگر گفت: همه این ها نعمتى است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید، و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد که بدون سابقه استحقاقى توفیق چنین فضیلتى او را به او بخشیده است. و اگر گفت که: به خودى خود به آن صفت رسیده، نشانه جهل و نادانی اوست.

درمان عجب به عقل و زیرکى خود
عجب به عقل و زیرکى خود علامت بى عقلى و حماقت است، زیرا که عاقل پیرامون عجب نمى گردد بلکه عقل خود را حقیر مى شمارد. و اگر نظر صحیحی ارائه کرد، آن را از جانب خدا مى داند و بر آن شکر مى کند. و بدترین اقسام عجب، عجب به نظر و عقیده ای است که نزد عاقلان و دانشمندان، خطا باشد ولى صاحبش به دلیلی آن را درست می داند (این شحص گرفتار جهل مرکب است). و علاج این نوع، از علاج سایر انواع عجب، سخت تر است، زیرا که: صاحب آن از خطاى خود غافل است. و کسى که خود را مریض نمى داند در صدد معالجه آن برنمى آید و چون به عقیده خود عجب دارد، به حرف دیگران نیز گوش نمى کند. و علاج این مرض، آن است که: آدمى همواره ذهن خود را متهم شمارد و هیچ گاه خود را از خطا ایمن نداند. و به دانشمندان بزرگ نگاه کند که دچار اشتباهات بزرگ شدند. چنانچه امام علی (ع) فرمودند: «اتهموا عقولکم فإنه من الثقة بها یکون الخطأ؛ به خردهایتان خوشبین نباشید؛ زیرا خطا ناشی از اعتماد کردن به آنهاست (غررالحکم، صفحه 517). دانش بشر همیشه نسبت به آنچه حقیقت است، یعنی نسبت به کل دانش، اندک است: «و ما أوتیتم من العلم الا قلیلا؛ و شما از علم جز اندکی داده نشده اید» (اسراء/ 85). عالم واقعی همیشه به نادانی و جهل خود اعتراف دارد. علم در ذات خود هرگز مستلزم جمود یا غرور نیست، علم بشر را در مقابل حقایق خاضعتر و تسلیم تر و در قبول و انکار محتاطتر می کند. حدیث لطیفی هست مبنی بر اینکه علم در سه درجه است، تعبیر حدیث اینست که علم سه وجب است، بشر همین که بوجب اول علم می رسد تکبر به او دست میدهد و همین که بوجب دوم میرسد تواضع و فروتنی به او دست میدهد زیرا معلومات خود را در برابر مجهولات ناچیز می بیند وقتی که به وجب سوم میرسد می فهمد که هیچ چیز نمی فهمد و می گوید معلومم شد که هیچ معلوم نشد. بوعلی سینا رباعی معروفی دارد، می گوید:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت *** یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت *** آخر به کمال ذره ای راه نیافت

انیشتین که از بزرگترین دانشمندان فیزیک است، در مقدمه «خلاصه فلسفی نظریه نسبیت» می گوید: بشر پس از آشنا شدن با فیزیک جدید همین قدر می تواند ادعا کند که با الفبای کتاب آفرینش آشنا شده است نه بیشتر. یعنی مثل بشر از نظر آشنائی با حقایق جهان مثل کودکی است که تازه به دبستان رفته و الفبای یک زبان را شناخته است، این کودک تا وقتی که بتواند کتاب های علمی که به آن زبان نوشته شده است بخواند و بفهمد، چقدر فاصله دارد؟ بشر امروز نیز تا وقتی که بتواند کتاب طبیعت را بخواند همین قدر بلکه بیشتر فاصله دارد.

درمان عجب به علوم الهی
منظور از عجب به علم در اینجا عجب به علوم الهی و علم دین است. پس علاج آن، این است که شخص بداند علم حقیقى آن است که انسان را به خودشناسی برساند، و او را از به نقص و نیازمندی خود مطلع کرده و از عظمت و عزت و بزرگی خداوند آگاه کند و بفهماند که تنها او سزاوار بزرگى است، و غیر از او هر چه دارند، از او دارند. و علمى که انسان را به این مسائل آگاه نسازد، نشانه این است که صاحبش بدون اینکه دل خود را پاک کند و صفات ناپسند را از خود برطرف کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث بارى نداده. علم مانند بارانى است که از آسمان فرود مى آید و در نهایت صافى و خوش گوارى درختان و گیاهان از آن سیراب مى گردند. پس اگر درختى که بار آن تلخ است از آن سیراب گردد تلخى میوه اش افزون مى شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد. و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک را تاریک تر مى گرداند، و صفا و روشنى دل پاک را زیاد مى کند. و چون انسان این را فهمید، در می یابد که عجب به علم، از جهالت است. و از ثمرات علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است، خدا او را دشمن دارد. و در نزد خدا ذلت شکستگى محبوب است و بس. امام علی (ع) فرمودند: «رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربه؛ از خود راضی بودن بنده با ناراضی بودن پروردگارش همراه است» (میزان الحکمه، 11830).
در راه او شکسته دلى مى خرند و بس *** بازار خود فروشى از آن سوى دیگر است

و از این جهت حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: «در روز قیامت عالم را مى آورند و به جهنم مى افکنند به نوعى که روده هاى او بیرون مى افتد و بر دور آنها مى گردد، همچون خرى که بر دور آسیا گردد. پس او را به گرد دوزخ مى گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند. پس به او گویند که: چه شده است تو را؟ گوید که: من مردم را به خوبى مى خواندم و خود بجا نمى آوردم. و از بدى منع مى کردم و خود مرتکب آن مى شدم». و امام جعفر صادق (ع) فرمودند: «هفتاد گناه از جاهل مى آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» (اصول کافی، کتاب فضل العلم). و هر عالمى که مردم را به فروتنى و انکسار امر مى کند، و از کبر و عجب منع مى نماید و خود متکبر و خودپسند باشد، از اهل عذابى که از این اخبار رسیده خواهد گردید. پس سزاوار است علماء در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالى شوند.

درمان عجب به حسب و نسب
راه درمان عجب به نسب و حسب، دانستن چند چیز است:
اول: فخر و بزرگى کردن به کمال دیگرى جز نادانی و بى خردى نیست، زیرا کسى که خود ناقص و بى کمال باشد کمال جد و پدر او را سودی نمی بخشد.
جائى که بزرگ بایدت بود *** فرزندى کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باش *** فرزند خصال خویشتن باش
گفته اند یکى از بزرگان یونان بر غلامى فخر کرد، آن غلام به او گفت: اگر فخر تو به پدران تو است پس برترى براى ایشان است نه براى تو و اگر به جهت لباسى است که پوشیده اى، پس شرافت براى لباس تو است نه تو. و اگر به مرکبى است که سوار شده اى پس فضیلت از براى مرکب تو است. و براى تو چیزى نیست که به آن عجب و افتخار کنى. و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» (تفسیر برهان، ج 3 صفحه 120).

دوم: تأمل کند که اگر کسى به نسب فخر می کند، چرا نسب حقیقى خود را فراموش مى کند؟ پدر نزدیکترش نطفه بدبو است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسى را بیان فرموده که: «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه اى از آب پست گردانیده». و کسى که جد او توسط هر شخص ذلیل و پستی پایمال می شود، و پدر او نجس کننده هر چیزى است، چه رتبه و منزلتى دارد؟

سوم: به گذشتگان که به آنها عجب و افتخار مى کند، نگاه کند؛ اگر از نیکان و صاحبان اخلاق پسندیده و بزرگى و شرافت واقعى بودند، شکى نیست که شیوه ایشان تواضع و شکسته نفسى بوده است. پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود دارای آن نیست و به ایشان اقتدا نمى کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخارى به آنها مى کند؟ بلکه همین عجب آنها نشانه بی ارزشی آنهاست. و اگر از نیکان و خوبان واقعى نبوده اند بلکه دارای بزرگى ظاهرى بوده اند -مانند پادشاهان و فرمانروایان ظالم- پس وای بر او و کسانى که به آنها افتخار مى کند. زیرا اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت آنها را ملاحظه کند، از داشتن خویشاوندى با آنها بیزارى می جوید. روایت شده است: «فردی نزد حضرت رسول (ص) آمد و گفت: یا رسول الله؛ من فلانی پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد. پس رسول الله (ص) به او فرمود: اما تو دهمین نفر از ایشان در جهنمی» (الکافی، باب الفخر و الکبر).

درمان عجب به زیبایی ظاهری
راه درمان آن این است که: بدانى که این زیبایی در معرض زوال است و به اندک مرضى زیبایی تو از بین می رود. و کدام عاقل به چیزى عجب مى کند که یک شب تب کردن، یا دملى آن را از بین می برد.
بر مال و جمال خویشتن غره مشو *** کان را به شبى برند و این را به تبى
و شکی نیست که اگر با بیمارى و مرض زایل نشود، با رفتن جوانى و آمدن پیرى، حسن و زیبایی نیز خواهد رفت. و مرگى که هر کسى خواهى نخواهى آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد کرد. نگاه کن به رخسارهاى زیبا و قامتهاى رعنا و بدنهاى نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده اند، به گونه ای که هر طبعى از آنها متنفر مى گردد. همچنین به خودت نظرى کن که کدام عضو تو را کثافت فرا نگرفته، دهانت منبع آبى است که اگر چیزى به آن آلوده شود خود تو از آن بدت می آید، دماغت پر از کثافتى است که اگر ظاهر شود خجالت می کشى، زیر بغلت را گند فرا گرفته، هر عضوى را که مجروح سازى خون نجس در می آید. روده هایت از مدفوع و مثانه ات از بول کثیف پر است. و در درون بدنت کرم پنهان است. اگر مدتی خود را پاک نسازى و نشوئى چرک و تعفن به تو احاطه مى کند. و شپش بدن و لباس تو را فرا مى گیرد. این حال زندگانی دنیای تو است. و در ابتدا، ماده خلقت و غذاى تو منى و خون حیض است. و نهایت زندگانی تو مرداری گندیده است، که از همه نجاسات متعفن تر است. پس حسن و جمالى که حقیقتش این است، سزاوار عجب و غرور نیست.

درمان عجب به قدرت و نیروی خود
راه درمان عجب به قوت و قدرت خود آن است که بیماری ها و دردهایی را که انسان به آنها دچار می شود، به یاد آورد. و دقت کند که یک شب بیماری چگونه قوت او را ضعیف، و بدن او را لاغر و نحیف مى گرداند. و اگر یک دندان او درد کند، چگونه ذلیل مى شود. و احمق کسى است که به قوت و قدرت خود می نازد درحالیکه اگر مگسى چیزى از او برباید، نمی تواند آنرا پس بگیرد. و اگر مورچه اى داخل گوش او شود روز و شب فریاد می کند. و اگر خارى به پاى او رود عاجز می شود. و اگر غبارى به چشمش رسد متأثر شود. و حال آنکه هر چقدر قوی باشد، از گاو یا شتر قوی تر نخواهد بود. و چگونه به چیزى عجب و افتخار که مى کند که گاو و شتر در آن از او بالاتر اند.

درمان عجب به مال
راه درمان عجب به مال این است که: آفات مال را در نظر آورد و تفکر کند که مال در معرض زوال و نابودی است. دزدیده مى شود، به ظلم و ستم مى رود، به آتش مى سوزد، و به آب غرق مى شود و... علاوه بر این به آیات و روایاتی که در نکوهش مال و حقارت مالداران رسیده، و آنچه در فضیلت فقرا و شرافت فقر و عزت ایشان در روز قیامت و سبقتشان در ورود به بهشت بیان شده است. چگونه عاقل دیندار به مال خوشحال مى گردد و به آن عجب مى کند. با وجود اینکه حقوق بسیار از جانب پروردگار به آن تعلق مى گیرد؟ و از عهده همه آنها بر آمدن در نهایت دشواری است، و حلال آن موجب طولانی شدن حساب شده، و در حرام آن مؤاخذه و عقاب است.
ارزش مرد به کمالات اوست نه به سیم و زر، بزرگى و شرف در بندگى خداوند بزرگ است نه به مال و منال.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند *** قباى اطلس آن کس که از هنر عارى است
و بداند که اگر زیادی مال دلیل برترى کسى بود در بین کفار و یهود کسانى هستند که از ثروت بیشترى برخوردارند پس باید آنها از او بهتر باشند.

درمان عجب به مقام و منصب و مانند این ها
عجب به مقام و منصب و حکومت و زیادی اولاد و خویشاوندان و خدمه و... مرضى است که بسیارى از اهل دنیا به آن مبتلا هستند و به این جهت به زیردستان به نظر حقارت نگاه مى کنند، و از هر کسى انتظار فروتنى دارند. غافل از اینکه تمام ریاست دنیایی در معرض فنا و زوال، و مایه خسران و و گرفتاری است. کسى که به نظر عقل نگاه کند همه این جاه و منصب را مانند سرابى مى بیند که تشنگان بیابان را مى فریبد، تا چشم بر هم مى زنى باید تخت و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانه گور تنها و ذلیل بر روى خاک خوابیده، نه جاه به فریاد رسد نه مال، فرزندان و اقارب چند قدم می آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و بر می گردند.
ببین چند غرور اى دغل خاکدان *** چند منى اى دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند *** کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاه تا چه بود *** سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کز و خوشدلى *** غافلى از خود که ز خود غافلى

درمان عجب به زیادى نفرات و اطرافیان
انسان گاهى به خاطر این که داراى افراد و اطرافیان زیادى مانند خدمه، فرزندان، نزدیکان، قوم و قبیله، دوستان و یاران است، خود را از دیگران برتر دانسته دچار عجب مى شود، همانطور که کافران مى گفتند: «نحن اکثر اموالا و اولادا؛ ما داراى اموال و فرزندان بیشترى هستیم» (سبا/ 35). راه درمان این قسم، این است که در ضعف خود و آنها بیندیشد و بداند که همه آنها بندگان ضعیف و عاجزى هستند که نفع و ضرر، موت و حیات و نشر و حشر خود را در اختیار ندارند.

خداون می فرماید: «و کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله؛ چه بسا گروههاى کوچکى که با اذن خدا بر طوائف بزرگ غالب شده اند» (بقره/ 249)؛ از این آیه شریفه استفاده مى شود که نمى توان کثرت و قلت افراد را ملاک برترى قرار داد که بسیار اتفاق مى افتد گروهى کوچک از همه جهت برتر از گروه هاى بزرگ باشند. و بیاندیشد که چگونه مى توان به خاطر آنها عجب ورزید در حالى که پس از مرگ با خوارى و ذلت دفن مى شود و هیچ یک از آنها به حال او سودى ندارند. و همگى آنها در روز قیامت از او مى گریزیند: «یوم یفر المرء من اخیه* و امه و ابیه* و صاحبته و بنیه* لکل امرئ منهم یومئذ شأن یغنیه؛ روزى که انسان از برادرش مى گریزد* و از مادر و پدر* و همسر و فرزندان خویش نیز مى گریزد* زیرا هر کس به اندازه کافى گرفتارى دارد» (عبس/ 37-34).

و توجه کند به اینکه بسیاری از اطرافیان فقط تا وقتی گرد او مى گردند که خواسته هایشان برآورده شود و او باید خود را به سختی بیاندازد تا حلال و حرام را جمع کند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند و در حوادث او را یارى کنند. و اگر سالهاى فراوان به آنها نعمت بى پایان دهد و براى ایشان همه چیز را آماده کند اما یک روز در یک خواسته آنها مسامحه کند، از اطاعت او سر می پیچند، بلکه کمر دشمنى او را می بندند و در محافل و مجامع از او بدگویی می کنند.

منـابـع

امام خمینی (ره)- چهل حدیث- حدیث سوم

ملا احمد نراقی- معراج السعاده- صفحه 273-284

سید عبدالله شبر- ترجمه ‏الاخلاق- صفحه 281

مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 56-58

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد