سکونت آدم علیه السلام و حوا در بهشت (گناه)
فارسی 3689 نمایش |نظریات مختلف درباره گناه و عصیان حضرت آدم
در سوره طه آیه 121 می خوانیم: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگارش را عصیان کرد و گرفتار غوایت شد.» و نیز در آیه 115 طه آمده است: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ ما از آدم از قبل پیمان گرفته بودیم او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم.» در آیه نخست نسبت عصیان و غوایت به آدم داده شده، و در آیه دوم نسبت نسیان، و هیچ یک از این دو با مقام عصمت انبیاء که مصونیت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست. مفسران از قدیم الایام تا به امروز در پاسخ این سؤال بحثهای گوناگونی کرده اند. بعضی بدون توجه به دلائل عقلی و نقلی گفته اند منظور در اینجا صدور گناه کبیره از آدم است، و بعضی تصریح کرده اند که این مربوط به دوران قبل از نبوت آدم بوده، بعضی نیز این عصیان را حمل بر گناه صغیره کرده و از کنار این مسأله به آسانی گذشته اند. ولی آنها که با توجه به آیات قرآن درباره ی عصمت انبیاء و مقام عظیمی که خداوند برای آنها قرار داده، و مخصوصا مقام خلیفة اللهی و نماینده خدا بودن در مورد آدم، در برابر اینگونه تفسیرهای نادرست تسلیم نشده و هر یک راهی برای حل این مشکل اندیشیده اند که در مجموع سه تفسیر را می توان پذیرفت.
الف - نهی آدم آزمایشی بوده. با توجه به اینکه آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران، آزمایشی بوده، نه دوران تکلیف، بنابراین اوامر و نواهی خداوند در آنجا تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشی را مخالفت کرد نه یک امر واجب قطعی را. در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) می خوانیم که در پاسخ «علی بن محمد جهم» که از متکلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضی از ظواهر قرآنی عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «وای بر تو از خدا بترس! و به انبیاء الهی کارهای زشت نسبت مده، و آیات قرآن را به رأی خود تفسیر مکن که خداوند متعال می گوید: «و ما یعلم تأویله الا الله؛ تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند.» (آل عمران/ 7)» سپس فرمود: «اما آنچه خداوند درباره آدم فرموده «و عصی آدم ربه فغوی» (این به خاطر آن است که) خداوند عز و جل آدم را حجت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را برای بهشت نیافریده بود در حالی که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت، دار تکلیف نبود بلکه دار آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهی کامل شود، هنگامی که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه الهی شد مقام عصمت پیدا کرد آن گونه که خداوند می فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/ 33)»
ب- نهی آدم نهی ارشادی بود. جمعی معتقدند اوامر و نواهی پیامبران و از جمله آدم (ع) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادی داشته، همانند امر و نهی طبیب که به بیمار دستور می دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذای نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایی طبیب را نادیده گرفته است. در اینجا ممکن است تعبیر به عصیان و نافرمانی طبیب بشود، ولی مسلم است هتک احترامی نسبت به طبیب نشده فقط مصالح خود شخص زیر پا رفته است. خداوند نیز به آدم گفته بود که از «شجره منهیه» (درخت ممنوع) نخورد که اگر بخورد از بهشت و آرامشی که بر او در آنجا حکمفرماست بیرون خواهد شد و به زحمت خواهد افتاد: «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنة فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤ فیها و لاتضحی؛ به آدم گفتیم که این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد مبادا شما را از بهشت (فورا) بیرون کند که به زحمت خواهی افتاد. تو در بهشت گرسنه نمی شوی و برهنه نخواهی شد، و در آن تشنه نمی شوی و حرارت آفتاب آزارت نمی دهد.» (طه/ 117- 119)
بنابراین آدم این نهی ارشادی را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهی را و تعبیر به «عصیان» با توجه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلی در مسأله عصمت آدم ایجاد نمی کند. و از اینجا تفسیر جمله «فغوی» که در ذیل همین آیه است نیز روشن می شود که منظور محروم شدن آدم از مواهب بهشتی است زیرا غوایت به معنی کارهایی است که از اعتقاد نادرستی سرچشمه می گیرد، یا به معنی کارهایی است که انسان را از رسیدن به مقصد باز می دارد، و به هر حال اگر آدم مخالفت با این نهی ارشادی نمی کرد مدت بیشتری در بهشت می ماند.
ج - ترک اولی بوده. این پاسخ طرفداران بیشتری دارد نه تنها در اینجا بلکه در تمام مواردی که نسبت گناهی به انبیاء داده شده است آن را از این طریق تفسیر می کند. توضیح اینکه: گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان «مطلق» و گناه و عصیان «نسبی» منظور از قسم اول تمام گناهانی است که از هر کس صادر شود گناه محسوب می شود، و هیچ گونه استثنائی در آن نیست مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ. اما گناه نسبی گناهانی است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص عمل نامطلوب محسوب می شود و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگری نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتی محسوب می شود مثلا گاهی یک فرد بی سواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند می کند و نمازی می خواند که برای او یک عمل شایسته است، اما این تعبیر از یک عالم درس خوانده باسابقه ممکن است ناشایست باشد و یا اینکه یک کمک ناچیز از سوی کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب می شود برای ساختن یک بنای عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد، یک عمل خیر بلکه یک ایثار مهم است، در حالی که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه او را مذمت می کنند و او را به دون همتی و بخل و خسیس بودن متهم می سازند.
این همان چیزی است که در میان علما و دانشمندان معروف است که می گویند: «حسنات الابرار سیئات المقربین؛ حسنات نیکان، گناهان مقربان است.» بنابراین انبیاء با آن مقام والای ایمان و معرفت، هرگاه کاری از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد ممکن است از آن تعبیر به عصیان شود در حالی که صادر شدن همین عمل از دیگر عین «اطاعت» است، خواندن یک نماز با کمی حضور قلب برای یک فرد عادی، فضیلت است، اما برای یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبی نه مطلق). تمام تعبیراتی که درباره ی عصیان و گناه و ذنب انبیاء (چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم) در آیات و روایات دیده می شود، ممکن است اشاره به همین معنی باشد.
گاهی از این معنی به عنوان «ترک اولی» تعبیر می شود و منظور از آن عملی است که ترکش از انجامش بهتر است، این عمل ممکن است جزء «مکروهات» یا «مباحات» و حتی «مستحبات» باشد، مثلا طواف مستحبی گرچه کار خوب و پسندیده ای است ولی ترک آن و پرداختن به قضای حاجت مؤمن، اولی و بهتر است (همانگونه که در روایات وارد شده). حال اگر کسی قضای حاجت مؤمن را رها کند و به جای آن طواف خانه خدا انجام دهد گرچه ذاتا عمل عمل مستحبی انجام داده، ولی ترک اولی کرده است، و این کار برای اولیاء الله و انبیاء و ائمه هدی (ع) مناسب نیست، و اینکه بعضی گمان کرده اند، ترک اولی حتما در مورد کارهای مکروه گفته می شود، اشتباه محض است. به هرحال، مسأله گناه نسبی به عنوان ترک اولی می تواند پاسخ روشنی برای تمام سئوالاتی باشد که به خاطر آیات و روایاتی که در آن نسبت گناه به معصومین داده شده است.
دیدگاه علامه طباطبایی
علامه طباطبایی می فرماید آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصى آدم ربه فغوى؛ آدم پروردگار خود را نافرمانى کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافى که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزى، و رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبى است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگى به دقت همه آیات داستان، به نظر مى رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا مى کنیم: که نهى نامبرده نهى مولوى نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایى و خیر خواهى، و ارشاد بوده، و خداى تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوى آدم را، وادار به نخوردن از آن کند.
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خداى تعالى هم در سوره طه و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین؛ ولى نزدیک این درخت نشوید که از ظالمان خواهید شد.» (بقره/ 35) و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده «مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید.» آن گاه این بدبختى را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوى، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده»، و با این بیان روشن کرده که مراد به شقاوت، شقاوت و تعب دنیوى است، که از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمینى است، چون در زمین است که انسان به گرسنگى، و تشنگى، و لختى، و امثال آن گرفتار میشود.
مخالفت نهى ارشادى گناه نیست
پس معلوم شد خدا آدم را نهى کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگرى که باعث نهى مولوى باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهى نامبرده ارشادى بوده، و مخالفت نهى ارشادى گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمى شمارند. حال که مسلم شد نهى مزبور ارشادى بوده، باید ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا کنیم، که به نافرمانى و معصیت سر در نیاورد، و آن این است که بگوئیم: مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلى روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معناى رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلى محو و نابود مى گردد، و گناه کار تائب، مثل کسى می شود که اصلا گناهى نکرده، و با چنین کسى معامله بنده مطیع و منقاد را مى کنند، و در خصوص مورد عملى که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمى گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه مى بینیم بعد از توبه هم در زمین باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضرورى، و خاصیت تکوینى آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادى، اثر، اثر تکوینى است، نه اثر مولوى، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوى است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دورى از خدا در برابر مخالفت هاى عمومى، و اجتماعى.
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینى تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگى از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینى، و هدایتى برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروى کند، ترسى بر آنان نیست، و دچار اندوهى نیز نمی شوند، و کسانى که پیروى آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.» این دو آیه کلامى است که تمامى تشریع ها و قوانینى را که خداى تعالى در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهاى آسمانى، و انبیایش مى فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونى را که خداى تعالى در دنیاى آدم، و براى بشر مقرر کرده، حکایت مى کند، و به طورى که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومى هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امرى تکوینى، و بعد از زندگى آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینى تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوى و خطابى مولوى از خداى تعالى صادر نشده بود.
سکونت در زمین نتیجه عصیان آدم
خداوند می فرماید: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین؛ و گفتیم به (آدم و حوا) فرود آئید از بهشت که برخى از شما برخى را دشمنید و شما را در زمین آرامگاه و آسایش خواهد بود تا روز مرگ.» (بقره/ 36) از این قسمت استفاده مى شود که زندگى بعد از هبوط با قبل از آن فرق مى کند، زندگى دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین و داراى گرفتارى و مستلزم سختى و بدبختى است و لازمه اش این است که انسان در آن رشد کند و بمیرد و با مردن جزء زمین شود و بار دیگر از آن مبعوث شود.
خداوند در سوره طه می فرماید: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما؛ و ما با آدم عهدى بستیم و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدیم نیافتیم.» (طه/ 115) بیش از 43 مرتبه واژه «عهد و مشتقاتش در قرآن ذکر شده» و در میان آن آیات، تنها آیه فوق الذکر در مورد حضرت آدم (ع) است. در این آیه از پیمان خدا با آدم سخن مى گوید، و مى فرماید: پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم اما او فراموش کرد و عزم استوارى براى او نیافتیم. منظور از «عهد» فرمان خدا مبنى برنزدیک نشدن به درخت ممنوع است، و بدون شک آدم (ع) مرتکب گناهى نشد، بلکه تنها ترک اولایى از او سرزد و در اصل دوران سکونت آدم در بهشت یک دوران آزمایشى و آمادگى جهت زندگى در دنیا و پذیرش مسئوولیت و تکالیف بود و شاید با استناد به آیه شریفه «الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان؛ اى فرزندان آدم! آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید!» (یس/ 60) و با توجه به این که اطاعت هم نوعى عبادت و پرستش است بتوان گفت عهدى که خدا با آدم (ع) داشت علاوه بر نهى از نزدیک شدن به درخت ممنوع چنانکه در سوره بقره می فرماید: «لاتقربا هذه الشجره» (بقره/ 35)، نهى از متابعت و اطاعت شیطان چنانکه در سوره یس می فرماید: «و لا تعبدوا الشیطان» (یس/ 60) نیز باشد.
اما حضرت آدم (ع) دچار فراموشى شد و فراموش کرد که شیطان دشمن اوست و شیطان با استفاده از این فراموشى توانست از درخت ممنوعه، درخت خلد و جاوید ارائه دهد و سعادت آدم و حوا را در گرو نزدیک شدن به آن درخت نشان دهد. شیطان آنها را توجیه کرد که اگر از این درخت بخورید دو فرشته مى شوید و یا جاودان در بهشت خواهید ماند و سپس قسم یاد کرد که من خیرخواه شما هستم.
علامه طباطبایى (ره) مى فرماید در مورد عهدى که از سوى خدا بر آدم (ع) بود سه احتمال وجود داشت.
الف) مقصود از عهد نزدیک نشدن به درخت ممنوعه باشد.
ب) اعلان دشمنى ابلیس با آدم و همسرش بوده. «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک» (طه/ 117) و عهد این بود که فریب دشمن را نخورید.
ج) عهد به معناى میثاق عمومى است که از همه انسان ها عموما و از انبیاء خصوصا و به وجهى مؤکد گرفته شده است.
احتمال اول و دوم را علامه (ره) به دلایلى رد مى کند از جمله می گوید: احتمال اولى صحیح نیست، زیرا آیه شریفه: «فوسوس لهما الشیطان،... و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین؛ پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا زشتى هاى پوشیده ى آنان را برایشان نمایان کند، و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز براى آن که [مبادا] فرشته گردید یا از جاودانان شوید.» (اعراف/ 20) و آیه بعدش «و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین؛ و براى آنها سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 21) تصریح دارد بر اینکه آدم در حین خوردن از درخت، نه تنها نهى خدا را فراموش نکرده بود، بلکه کاملا بیاد آن بود، چیزى که هست ابلیس با فلسفه چینى خود نهى خدا را براى آدم توجیه کرد، که منظور این بوده، که جزء فرشتگان و از خالدین در بهشت نشوى، در حالى که در آیه مورد بحث درباره عهدى که مورد گفتگو است، فرموده: آدم آن را فراموش کرد.
و اما احتمال دوم (که بگوئیم منظور از عهد، همان تهدیدى است که خداى تعالى کرد، و ایشان را از پیروى ابلیس زنهار داد)، هر چند که احتمال بعیدى نیست، و لکن ظواهر آیات با آن نمی سازد، چون از ظاهر آیه نامبرده بر مى آید که منظور از آن زنهار، تهدید خصوص آدم است. علاوه بر اینکه زنهارى که از شر ابلیس دادند، به هر دوى آنان دادند، نه تنها به آدم، و اما فراموشى را تنها به آدم نسبت داد.
علامه احتمال سوم را (که عهد به معناى میثاق بر ربوبیت خدا و عبودیت آدم است) مناسب تر از دو احتمال اول و دوم مى داند. زیرا با انسان عهد و میثاق بسته شده که هرگز خدا را فراموش نکند، فراموش نکند که مملوک طلق خداست و خود را مالک هیچ چیز نداند و فراموش نکند که هیچ نفع و ضررى و نه مرگ و حیات به دستش نیست. علامه می فرماید در ذیل آیات سوره طه، که مطابق صدر آنهاست، عهد با معناى میثاق کلى مناسبت دارد، نه عهد به معناى زنهار از ابلیس، چه خداى تعالى مى فرماید: «فإما یأتینکم منی هدى، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقى* و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة أعمى؛ پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى برسد، هر کس از راهنمایى من پیروى کند نه گمراه مى شود و نه تیره بخت. و هر که از یاد من روى بگرداند، بى تردید زندگى سختى خواهد داشت و روز رستاخیز نابینا محشورش مى کنیم.» (طه/ 123- 124)
تطبیق این آیات، با آیات مورد بحث، اقتضاء مى کند که جمله: «و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا» (طه/ 124) در مقابل نسیان عهد در آیات مورد بحث قرار گیرد، و معلوم است که اگر با آن تطبیق شود آن وقت با عهد به معناى میثاق بر ربوبیت خدا، و عبودیت آدم، مناسب تر است، تا آنکه با عهد به معناى تحذیر و زنهار از ابلیس تطبیق گردد. چون بین اعراض از یاد خدا، و پیروى ابلیس از نظر مفهوم مناسبت زیادى نیست، برخلاف میثاق بر ربوبیت، که به آن مناسب تر است، چون میثاق بر ربوبیت باین معنا است، که آدمى فراموش نکند، که ربى، یعنى مالکى مدبر دارد، و یا بگو انسان تا ابد، و در هیچ حالى فراموش نکند، که مملوک طلق خداست، و خود مالک هیچ چیز براى خود نیست، نه نفعى، و نه ضررى، نه مرگى و نه حیاتى، و نه نشورى، و یا بگو: نه ذاتا مالک چیزى است، و نه وصفا، و نه فعلا.و معلوم است آن خطیئه اى که در مقابل این میثاق قرار مى گیرد، این است که آدمى از مقام پروردگارش غفلت بورزد، و با سرگرم شدن به خود، و یا هر چیزى که او را به خود سر گرم مى کند، از قبیل زخارف حیاة دنیاى فانى، و پوسنده، مقام پروردگارش را از یاد برد. خطیئه و گناه آدم در مقابل این میثاق بود، آدم از مقام پروردگارش غفلت ورزید و به خود سرگرم شد، بنابراین گرفتار تعب و شقاوت دنیا گشت.
اگرچه آدم توبه کرد و خداوند توبه اش را پذیرفت اما توبه سبب زایل شدن تعب و سختى و عواقب کار آدم و حوا نمى شد و تنها ظلمى را که در حق خدا کرده بودند (فراموش کردن عهد خدا) به وسیله توبه بخشوده شد، نه ظلمى را که در حق خودشان کرده بودند. مثل این است که پدرى به فرزندش بگوید پاى برهنه راه نرو پایت صدمه مى بیند. و بچه حرف پدر را نشنیده، گرفت و پایش مصدوم شد، وى مورد عتاب پدر قرار مى گیرد که چرا پاى برهنه رفتى؟ مگر به تو نگفتم،! فرزند عذرخواهى مى کند، این عذرخواهى، حق ناشناسى نسبت به پدر را از بین مى برد، اما رنج و تعب مصدومیت را کم نمى کند و التیام نمى بخشد.
در مورد حضرت آدم (ع) نیز چنین است که خداوند فرمود «لاتقربا هذه الشجرة» (بقره/ 34) و نیز فرمود «ان هذا عدولک و لزوجک» (طه/ 116) اما آدم دشمنى شیطان را فراموش کرد و حرفش را شنید و حرف خدا را نشنیده گرفت و نزدیک درخت ممنوعه رفت و از آن خورد و به تعب و سختى و شقاوت افتاد. مضافا براین که حرف خدا را هم که نشنیده گرفته بود، توبه کرد و توبه اش پذیرفته شد و قبح مخالفت با خدا با توبه زایل گشت. اما تعب و رنج این عمل با توبه زایل نشد و اگرچه خدا توبه اش را پذیرفت و حتى او را برگزید و منتخب خود قرار داد و هدایتش کرد، اما آدم نمى توانست دیگر به بهشت برگردد و هدایتش کرد، اما آدم نمى توانست دیگر به بهشت و این سرانجام و عاقبتى حتمى براى عملش بود، و اراده خدا براین تعلق گرفته، که علتى معلولى داشته باشد. در پایان باز متذکر مى شویم فراموش کردن میثاق، شقاوت در زندگى دنیا را به دنبال دارد یعنى شقاوت دنیوى از فروع فراموشى میثاق است.
نتیجه توجه به عهد خدا
اگر آدمى در زندگى دنیا با اختلاف جهات، و تشتت اطراف، و انحاء آن، و اینکه این زندگى را تنها به نیکان اختصاص نداده اند، بلکه مؤمن و کافر در آن مشترکند، در نظر بگیریم، خواهیم دید که این زندگى بر حسب حقیقت و باطن، و از نظر علم به خداى تعالى، و جهل به او، مختلف است، آن کس که عارف به مقام پروردگار خویش است، وقتى خود را با زندگى دنیا که همه رقم کدورتها، و انواع ناملایمات و گرفتاریها دارد، مقایسه کند، و در نظر بگیرد که این زندگى آمیخته اى از مرگ و حیات، و سلامتى و بیمارى، و فقر و توانگرى، و راحت و تعب، و و جدان و فقدان است، و نیز در نظر بگیرد که همه این دنیا چه آن مقدارش که در خود انسان است، و چه آنها که در خارج از ذات آدمى است، مملوک پروردگار اوست، و هیچ موجودى از این دنیا استقلال در خودش و در هیچ چیز ندارد، بلکه همه از آن کسى است که نزد وى بغیر از حسن و بهاء و جمال و خیر آنهم به آن معنایى از جمال و خیر که لایق عزت و جلال او باشد وجود ندارد، و از ناحیه او به جز جمیل و خیر صادر نمی شود آن وقت مى فهمد که هیچ چیزى در عالم مکروه نیست، تا از آن بدش آید، و هیچ مخوفى نیست، تا از آن بترسد، و هیچ مهیبى نیست، تا از آن به دلهره بیفتد، و هیچ محذورى نیست تا از آن بر حذر شود. بلکه با چنین نظر و دیدى، مى بیند که آنچه هست، همه حسن و زیبایى و محبوب است، مگر آن چیزهایى که پروردگارش به او دستور داده باشد که مکروه و دشمن بدارد، تازه همان چیزها را هم باز به خاطر امر خدا مکروه و دشمن می دارد، و یا محبوب قرار مى دهد، و از آن لذت برده و به امر آن ابتهاج به خرج می دهد، و خلاصه چنین کسى غیر از پروردگارش دیگر هیچ هم و غمى ندارد، و به هیچ چیز دیگر نمى پردازد.
همه اینها براى این است که چنین کسى همه عالم را ملک طلق پروردگار خود مى بیند، و براى احدى غیر خدا بهره و نصیبى از هیچ ناحیه عالم قائل نیست، چنین کسى چه کار دارد به اینکه مالک امر، چه تصرفاتى در ملک خود مى کند؟ چرا زنده مى کند؟ و یا مى میراند؟ و چرا نفع می رساند؟ و یا ضرر؟ و همچنین در هیچ حادثه اى که او به وجود مى آورد، چون و چرا نمى کند. این است آن زندگى طیب، و پاکى که هیچ شقاوتى در آن نیست، نورى است که آمیخته با ظلمت نیست، سرورى است که غم با آن نیست، وجدانى است که فقدى با آن جمع نمی شود، غنائى است که با هیچ قسم فقرى آمیخته نمى گردد، همه اینها موهبت هایى است که با ایمان به خداى سبحان دست می دهد.
نتیجه غفلت از عهد خدا
در مقابل این زندگى، یک قسم زندگى دیگر هست، و آن زندگى کسى است که به مقام پروردگار خود جاهل است، چون این بینوا با انقطاع از پروردگار خود چشمش به هیچ چیز از خودش و از خارج خودش نمى افتد، مگر آنکه آن را مستقل بالذات، و مضر و یا نافع، خیر و یا شر بالذات مى بیند، و در نتیجه در سر تا سر زندگى میانه ترس از آنچه مى رسد، و حذر از آنچه از آن پرهیز مى کند، و اندوه از آنچه از دست می دهد، و حسرت از آنچه از او کم می شود، از مال و جاه و فرزندان و یاران، و سایر آنچه محبوب او است، و بدان تکیه و اعتماد دارد، و در زندگى خود مؤثر می داند غوطه ور است. او مانند دوزخیان، که هر وقت پوست بدنشان بسوزد، پوستى دیگر بر تن آنان مى کنند، هر گاه با یک ناملایمى خو بگیرد، و با تلخى آن عادت کند، با ناملایم تازه ترى و سوزنده ترى روبرو می شود، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد، و دلش همواره دچار اضطراب و پریشانى باشد، و جانش همواره چون شمع بسوزد، و آب بشود، و سینه اش همواره تنگ و بى حوصله باشد، گویى می خواهد به آسمان بالا رود.
آرى خداوند اینچنین پلیدى را بر کسانى که ایمان نمى آورند مسلط مى کند: «کذلک یجعل الله الرجس على الذین لا یؤمنون» (انعام/ 125) حال که این معنا روشن شد، خواننده عزیز متوجه شد: که بازگشت این دو امر، یعنى فراموش کردن میثاق، و شقاوت در زندگى دنیا، به یک امر است، و شقاوت دنیوى از فروغ فراموشى میثاق است و این همان نکته ایست که خداى سبحان مى فرماید: «فإما یأتینکم منی هدى، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقى، و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة أعمى؛ هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم.» (طه/ 124) بدان اشاره نموده است، چون خطاب را در آن متوجه عموم بشر و اهل دنیا کرده است. و آن گاه در سوره مورد بحث، به جاى آن بیان، این طور فرموده: «فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ کسى که هدایت مرا پیروى کند، نه خوفى بر آنان خواهد بود، و نه اندوهناک می شوند.» (بقره/ 38)
شجره نامبرده درختى بوده که نزدیکى بدان مستلزم تعب و بدبختى در زندگى دنیا بوده، و آن شقاء این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش کند، و از مقام او غفلت بورزد، و گویا آدم نمى خواست میانه آن درخت، و میثاقى که از او گرفته بودند، جمع کند، هم آن را داشته باشد، و هم این را، ولى نتوانست، و نتیجه اش فراموشى آن میثاق و وقوع در تعب زندگى دنیا شد، و در آخر، این خسارت را با توبه خود جبران نمود. (و کلا منها رغدا) کلمه (رغد) بمعناى گوارایى و خوشى زندگى است، وقتى می گویند «أرغد القوم مواشیهم»، معنایش این است که این مردم حیوانات خود را رها کردند، تا هر جور خود می خواهند بچرند، و وقتى می گویند: (قوم رغد) و یا (نساء رغد)، معنایش (قومى و یا زنانى مرفه و داراى عیشى گوارا) می باشد.
«و لا تقربا هذه الشجرة» و گویا نهى در این جمله، نهى از خوردن میوه آن درخت بوده، نه خود درخت، و اگر از آن تعبیر کرده به اینکه (نزدیک آن درخت مشوید)، براى این بوده که شدت نهى، و مبالغه در تأکید را برساند، به شهادت اینکه فرمود: «همین که از آن درخت چشیدند، عیبهاشان بر ملا شد» (اعراف/ 22) و نفرمود (همین که از آن خوردند) وگرنه آیه «فأکلا منها فبدت لهما سوآتهما؛ آن گاه از آن درخت خوردند و برهنگى آنان برایشان نمایان شد.» (طه/ 121) صریح در این است که منظور از نزدیک نشدن به آن، خوردن آنست، و مخالفتى هم که نتیجه اش بر ملا شدن عیبها شد، همان خوردن بود، نه نزدیکى «فتکونا من الظالمین؛ ولى به این یک درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد.» (اعراف/ 19)
کلمه ظالمین اسم فاعل از ظلم است، نه ظلمت، که بعضى از مفسرین احتمالش را داده اند، چون خود آدم و همسرش در آیه: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا و ترحمنا؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، بى شک از زیانکاران خواهیم شد.» (اعراف/ 21) اعتراف به ظلم خود کرده اند. چیزى که هست خداى تعالى این تعبیر را در سوره (طه) مبدل به تعبیر شقاوت کرده در اینجا فرموده: «فتکونا من الظالمین»، و در آنجا فرموده «فلا یخرجنکما من الجنة فتشقى»، و شقاء به معناى تعب است، هم چنان که خود قرآن آن را تفسیر نموده، و تفصیل داده به اینکه «إن لک ألا تجوع فیها، و لا تعرى* و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحى؛ همانا تو را [در آن جا این نعمت] است که نه گرسنه شوى و نه برهنه مانى و هم این که در آن جا نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده.» (طه/ 118- 119)
از اینجا به خوبى روشن مى گردد که وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگى در دنیا، از گرسنگى، و تشنگى، و عریانى، و خستگى بوده، و بنابراین ظلم آدم و همسرش، ظلم به نفس خود بوده، نه نافرمانى خدا، چون اصطلاحا وقتى این کلمه گفته می شود، معصیت و نافرمانى و ظلم به خداى سبحان به ذهن مى رسد. در نتیجه این نیز روشن مى گردد، که پس نهى نامبرده یعنى (نزدیک این درخت مشوید) نهى تنزیهى، و ارشادى، و خلاصه خیرخواهانه بوده، نه نهى مولوى، که تا نافرمانیش عذاب داشته باشد، (مثل اینکه شما به فرزند خود بگویى) پابرهنه راه مرو، چون ممکن است میخ پاى تو را سوراخ کند)، و مخالفت چنین نهیى را معصیت نمی گویند. پس آدم و همسرش به نفس خود ظلم کردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اینکه نافرمانى خدا را کرده، و به اصطلاح گناهى مرتکب شده باشند.
از این هم که بگذریم، اگر نهى خدا، تکلیفى و مولوى بود، باید بعد از آنکه مرتکبش توبه کرد، و توبه اش قبول هم شد، کیفرش نیز برداشته شود، و ما مى بینیم در مورد آدم این کیفر برداشته نشد، چون توبه کردند، و توبه شان هم قبول شد، ولى به بهشت برنگشتند، و وضعى را که در آنجا داشتند به دست نیاوردند، و اگر نهى و تکلیف خدا ارشادى نبود، باید غیر از اثر وضعى و تکوینى، اثر دیگرى شرعى نداشته باشد، چون توبه اثر شرعى گناه را از بین مى برد، و باید در مورد آدم و همسرش نیز اثر شرعى گناه را از بین مى برد، و دوباره به بهشت بر مى گشتند، و مقام قرب را به دست مى آوردند، ولى نیاوردند، پس مى فهمیم که نهى خدا مولوى نبوده، تنها ارشاد آدم، و خیرخواهى او بوده است.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 34، جلد 8 ص 491
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60
محمد محمدی اشتهاردی- قصه هاى قرآن- صفحه 16-11
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودى- مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها