داستان بشری یا همان میهمانان ابراهیم علیه السلام

فارسی 7940 نمایش |

قصه بشری

قصه بشرى که خداى تعالى از آن به قصه میهمانان ابراهیم تعبیر کرده در پنج سوره از سوره هاى قرآن آمده و این پنج سوره همه در مکه نازل شده اند و به حسب ترتیب قرآنى عبارتند از: سوره هود و حجر و عنکبوت و صافات و ذاریات.
بشارت اول در سوره هود است که از آیه 69 تا آیه 76 مى خوانیم: «و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنیذ* فلما راى ایدیهم لا تصل الیه نکرهم و اوجس منهم خیفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط* و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب* قالت یا ویلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا ان هذا لشى ء عجیب* قالوا اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید* فلما ذهب عن ابراهیم الروع و جاءته البشرى یجادلنا فى قوم لوط* ان ابراهیم لحلیم اواه منیب* یا ابراهیم اعرض ‍ عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم اتیهم عذاب غیر مردود؛ و به راستى فرستادگان ما براى ابراهیم مژده آوردند. گفتند: سلام بر تو. [او نیز در جواب] گفت: سلام بر شما. و طولى نکشید که گوساله اى بریان پیش آورد. و چون دید دستشان به غذا نمى رود آنها را غیر عادى یافت و از آنها احساس ترس کرد. گفتند: مترس که ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ایم. و زن او ایستاده بود. [از خوشحالى] بخندید و ما وى را به اسحاق و از پى اسحاق به یعقوب مژده دادیم. گفت: اى واى بر من! آیا من فرزند مى آورم در حالى که پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعا این چیز بسیار عجیبى است. گفتند: آیا از کار خدا تعجب مى کنى؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خانواده است. پس وقتى ترس از ابراهیم برفت و بشارت به او رسید، درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا مى کرد. همانا ابراهیم بردبار و بسیار نیایشگر و توبه کار بود. اى ابراهیم! از این [درخواست] صرف نظر کن که فرمان پروردگارت آمده و عذابى برگشت ناپذیر به سراغشان خواهد آمد.»
بشارت دوم در سوره حجر آیات 51 تا 60 است که در آنجا مى خوانیم: «و نبئهم عن ضیف ابراهیم* اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم وجلون* قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم* قال ابشر تمونى على ان مسنى الکبر فبم تبشرون* قالوا بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین* قال و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون* قال فما خطبکم ایها المرسلون* قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمین* الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعین* الا امراته قدرنا انها لمن الغابرین؛ و آنها را از مهمانان ابراهیم خبر کن. هنگامى که بر او وارد شدند و سلام گفتند. گفت: همانا ما از شما بیمناکیم. گفتند: مترس که ما تو را به پسرى دانا مژده مى دهیم. گفت: آیا با این که مرا پیرى فرا رسیده است بشارتم مى دهید؟ به چه بشارت مى دهید؟ گفتند: ما تو را به حق بشارت دادیم، پس از نومیدان مباش. گفت: چه کسى جز گمراهان، از رحمت پروردگارش نومید مى شود؟ گفت: اى فرستادگان! پس کار شما چیست؟ گفتند: ما به سوى مردمى گناهکار فرستاده شده ایم. مگر خاندان لوط که ما قطعا همه آنها را نجات مى دهیم. جز زنش را که مقدر کرده ایم وى از بازماندگان [در عذاب] باشد.»
بشارت سوم، سوره عنکبوت آیه 31 و 32 است که مى فرماید: «و لما جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا انا مهلکوا اهل هذه القریة ان اهلها کانوا ظالمین* قال ان فیها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فیها لننجینه و اهله الا امراته کانت من الغابرین؛ و چون فرستادگان ما براى ابراهیم مژده ى [فرزند] آوردند، گفتند: البته ما هلاک کنندگان اهل این شهر خواهیم بود، چرا که مردمش ستمکار بوده اند. گفت: لوط در آن جاست. گفتند: ما بهتر مى دانیم چه کسانى در آن جا هستند. او و کسانش را نجات خواهیم داد، جز زنش را که از باقى ماندگان خواهد بود.»

سوره صافات

بشارت چهارم آیات 99 تا 113 سوره صافات است که مى فرماید: «و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین* رب هب لى من الصالحین* فبشرناه بغلام حلیم* فلما بلغ معه السعى قال یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین* فلما اسلما و تله للجبین* و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرویا انا کذلک نجزى المحسنین* ان هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم* و ترکنا علیه فى الاخرین سلام على ابراهیم کذلک نجزى المحسنین انه من عبادنا المؤ منین و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین و بارکنا علیه و على اسحق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین؛ و [ابراهیم] گفت: من به سوى پروردگارم روانم، زودا که هدایتم کند. اى پروردگار من! مرا [فرزندى] از شایستگان عطا کن. پس پسرى بردبار را به او مژده دادیم. و چون او همراه پدر به [سن] کار و کوشش رسید، گفت: اى پسرک من! من پیوسته در خواب مى بینم که تو را سر مى برم. بنگر که رأى تو چیست؟ گفت: اى پدر من! آنچه را دستور یافته اى انجام ده، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى یافت. پس وقتى هر دو [بر این کار] تسلیم شدند و پسر را به پیشانى بر خاک افکند. او را ندا دادیم که اى ابراهیم! حقا که خوابت را تحقق بخشیدى. ما نیکوکاران را چنین پاداش مى دهیم. به راستى که این همان آزمایش آشکار بود. و او را در ازاى قربانى بزرگ بازخریدیم. و در [میان] آیندگان براى او [آوازه ى نیک] بر جاى نهادیم. سلام بر ابراهیم! این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم. در حقیقت، او از بندگان مؤمن ما بود. و او را به اسحاق، پیامبرى از صالحان بشارت دادیم. و بر او و بر اسحاق برکت دادیم، و از فرزندانشان برخى نیکوکارند و برخى آشکارا بر خود ستمکارند.»
بشارت پنجم آیاتى است که آیات 24 تا 30 سوره ذاریات آمده و فرموده: «هل اتاک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین* اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون* فراغ الى اهله فجاء بعجل سمین* فقربه الیهم قال الا تاکلون* فاوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم* فاقبلت امراته فى صرة فصکت وجه ها و قالت عجوز عقیم* قالوا کذلک قال ربک انه هو الحکیم العلیم؛ آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسیده است؟ آن گاه که بر او وارد شدند پس گفتند سلام [بر تو]. گفت: سلام! [بر شما که] گروهى ناشناسید. پس آهسته به سوى خانواده خویش رفت و گوساله اى فربه [و بریان] آورد. پس آن را به نزدشان برد [ولى با تعجب دید دست به غذا نمى برند.] گفت: آیا غذا نمى خورید؟ پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسرى دانا مژده دادند. و زنش فریاد کنان سر رسید و بر صورت خود زد و گفت: زنى پیر نازا [چگونه بزاید]؟ گفتند: پروردگارت چنین گفته است. همانا او حکیم داناست.»

بحث پیرامون داستان بشارت

اول اینکه آیا این بشارت یکى بود، و همان بوده که در آن نام اسحاق و یعقوب براى ابراهیم و ساره برده شده، و مدتى کوتاه قبل از هلاکت قوم لوط صورت گرفته؟ و یا اینکه بشارت دوبار تحقق یافته و دو قصه دارد: یکى آن داستانى که مشتمل است بر بشارت به میلاد اسماعیل و دیگرى آن داستانى که متضمن بشارت به میلاد اسحاق و یعقوب است؟ چه بسا که مفسرینى احتمال دوم را ترجیح داده باشند، البته این احتمال مبنى بر این است که قصه اى که در سوره ذاریات آمده صریح باشد در اینکه حضرت ابراهیم براى آنان گوساله بریان آورده و از نخوردن آنان بترس افتاده باشد و بعد از بشارت، ترسش زایل شده باشد، و همسر عجوز و عقیم آن جناب غیر از ساره کسى نیست چون قطعا مادر اسحاق، ساره، تنها همسر عقیم آن جناب بوده، و ذیل آیات، ظهور در این دارد که این ترس و بشارت بعد از هلاکت قوم لوط بوده چون ملائکه براى ابراهیم شرح دادند که ما مامور به هلاکت قومى مجرم شدیم و چنین و چنان کردیم و چند نفر مومنى که در آن قوم بودند بیرون کردیم و جز یک خانواده از مؤمنین کسى را نیافتیم و از آن قوم آثارى باقى گذاشتیم براى عبرت آیندگان، البته افرادى از آیندگان که از عذاب الیم خدا مى ترسند. و نظیر این آیات، آیات سوره هود است که در آن ملائکه براى برطرف کردن ترس از ابراهیم قبل از هر سخن گفتند: «انا ارسلنا الى قوم لوط؛ مترس که ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ایم.» (هود/ 70)
اما آنچه در سوره حجر آمده سخنى از داستان گوساله بریان آوردن ندارد بلکه ظاهرش آن است که ابراهیم و خانواده اش به محض دیدن ملائکه دچار وحشت شده اند، و ملائکه براى برطرف ساختن ترس آنها بشارت را داده اند، کما اینکه خداوند تعالى می فرماید: «اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم وجلون* قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم؛ به محضى که ملائکه داخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهیم گفت: ما از شما بیمناکیم گفتند: مترس که ما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهیم.» (حجر/ 52- 53) و ذیل آیات ظهور در این دارد که این ملاقات قبل از هلاکت قوم لوط بود، و حاصل دلیل این مفسرین این شد که آیات پنج سوره مذکور از حیث ظهور مختلفند، بعضى از آنها نظیر آیات سوره ذاریات ظهور دارد در اینکه ملاقات با ابراهیم بعد از هلاکت قوم لوط بوده، و بعضى دیگر نظیر آیات سوره حجر ظهور در این دارد که ملاقات آنان با آن جناب قبل از هلاک کردن قوم لوط بوده است.
نظیر آیات سوره حجر آیات سوره عنکبوت است که آن آیات از آیات سوره حجر روشن تر مى فهمانند که جریان ملاقات قبل از هلاکت آن قوم بوده چون در آن آیات مساله وساطت ابراهیم (ع) و جدالش با ملائکه آمده... ولیکن حق این است که آیات در همه این چهار سوره یعنى سوره هود و حجر و عنکبوت و ذاریات، متعرض یک قصه است و آن داستان بشارت دادن ملائکه به ابراهیم است به ولادت اسحاق و یعقوب، نه ولادت اسماعیل.
اما آنچه در ذیل آیات سوره ذاریات داشت: «قالوا انا ارسلنا» ظهور دارد در اینکه از ماجرائى سخن می گوید که واقع شده، و دلیل بر این نیست که منظورش شرح بشارت به ولادت اسماعیل باشد که قبل از ماجراى قوم لوط بوده براى اینکه نظیر این آیات در سوره حجر نیز آمده بود با اینکه مفسرین قبول دارند که آیات سوره حجر داستان قبل از فراغت از کار قوم لوط را شرح مى دهد. علاوه بر این، جمله مزبور یعنى جمله «انا ارسلنا» که ملائکه وقتى آن را گفتند که هنوز در بین راه بودند به حسب لغت نمى تواند مانع از این نظریه باشد.
اما جمله «فاخرجنا من کان فیها من المؤمنین» کلام ملائکه نیست تا دلیل شود بر اینکه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است بلکه کلام خود خداى تعالى است همچنانکه سیاق همه داستان هاى سوره ذاریات که سراینده آنها خود خداى تعالى است این معنا را تأیید مى کند. و اما اینکه مسأله ترسیدن ابراهیم (ع) در آیات سوره حجر، اول داستان و در آیات سوره ذاریات و هود آخر داستان آمده دلیل بر دو تا بودن داستان نیست بلکه وجهش این است که در آیات سوره حجر اصلا مسأله آوردن گوساله بریان ذکر نشده تا در اثر نخوردن ملائکه مسأله ترسیدن ابراهیم (ع) را ذکر کند به خلاف دو سوره ذاریات و هود، علاوه بر این ارتباط تام و شدیدى که بین اجزاى داستان برقرار است خود دلیل و مجوزى است براى اینکه بعضى از قسمتهاى داستان در جایى و در زمانى، جلوتر و در جایى و زمانى دیگر عقب تر ذکر شود هم چنان که انکار ابراهیم در آیات سوره ذاریات در اول قصه بعد از سلام دادن ملائکه آمده و در سوره هود در وسط داستان یعنى بعد از غذا نخوردن ملائکه ذکر شده، و در نظم قرآنى اینگونه تقدیم و تاخیرها بسیار است.
از این هم که بگذریم آیات سوره هود صریح در این است که بشارت، مربوط به ولادت اسحاق و یعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همین آیات است که میگوید: ابراهیم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله کرد، و این مطلب را در سیاقى آورده که هیچ شکى باقى نمى گذارد در اینکه جریان مربوط به قبل از هلاکت قوم لوط است، و لازمه این دو مطلب این است که بشارت به ولادت اسحاق قبل از هلاکت قوم لوط واقع شده باشد.
باز از این هم که بگذریم همه نویسندگان تاریخ اتفاق دارند بر اینکه ولادت اسماعیل قبل از ولادت اسحاق و یعقوب بوده و آن جناب از اسحاق بزرگتر بوده و بین ولادت او و این، سالهایى فاصله شده و اگر بشارتى که قبل از هلاکت قوم لوط واقع شده بشارت به ولادت اسماعیل باشد دیگر نمى تواند بعد از هلاکت قوم لوط بشارتى دیگر به ولادت اسحاق صورت بگیرد زیرا در این صورت فاصله بین دو بشارت، یک روز و دو روز خواهد بود مگر اینکه بگویى بله ممکن است همین طور باشد ولى اسحاق چند سال بعد متولد شده باشد چون بشارت بیش از این دلالت ندارد که چنین امر خیرى پیش خواهد آمد و یا چنین و چنان خواهد شد و اما اینکه در چه زمانى واقع مى شود بشرى از آن ساکت است.
دوم اینکه اصلا در این داستانها سخنى از بشارت به ولادت اسماعیل در میان آمده یا نه؟ حق مطلب این است که بشرائى که در اول آیات سوره صافات آمده تنها بشارت به ولادت اسماعیل است و این غیر آن بشارتى است که در ذیل آن آیات آمده که صریحا نام اسحاق در آن برده شده، دلیل بر این معنا هم سیاق آیات ذیل جمله «فبشرناه بغلام حلیم» است که بعد از این بشارت مسأله رویا و ذبح فرزند و مطالبى دیگر را آورده ناگهان در آخر مى فرماید: «و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین» و این سیاق جاى شک باقى نمى گذارد که منظور از غلام حلیمى که در اول آیات به ولادتش بشارت داده غیر اسحاقى است که بار دوم ولادتش را مژده داده است. طبرى در تاریخ خود مى گوید: «منظور از بشارت اولى مانند بشارت دومى در این سوره بشارت به ولادت اسحاق است، همچنانکه در سایر سوره ها همین منظور است.» ولى از نظر ما این سخن درست نیست.
سوم بحثى پیرامون این داستان از این جهت که جدال ابراهیم با ملائکه و تعبیرى به مثل «یجادلنا فى قوم لوط» و پاسخى از ملائکه به وى به مثل «یا ابراهیم اعرض عن هذا» چه معنا دارد، آن هم از ابراهیمى که، سیاق آیات و مخصوصا جمله «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب» جز به خیر از آن جناب یاد نکرده و چنین بزرگوارى چطور با ملائکه جدال مى کند پاسخ این سوال این است که جدال آن جناب جز به انگیزه نجات بندگان خدا نبوده به این امید وساطت کرده که شاید بعدها به راه خدا بیایند و به سوى این راه هدایت شوند.

قصه بشارت بر ابراهیم (ع) در روایات

در کافى به سند خود از ابى یزید حمار از امام صادق (ع) روایت آورده که خداى عز و جل چهار فرشته مامور کرد براى هلاک کردن قوم لوط و آن چهار فرشته عبارت بودند از: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیل، این چهار فرشته در سر راه خود به دیدن ابراهیم رفته بر او سلام کردند در حالى که "در قالب انسانهایى" معمم بودند و آن جناب ایشان را نشناخت، همین قدر دانست که قیافه هایى جالب دارند، لذا پیش خودش گفت اینگونه اشخاص محترم را باید خودم پذیرایى کنم و به خدمتشان قیام نمایم، و چون او مردى میهمان نواز بود لذا گوساله اى چاق براى آنها کباب کرد آن قدر که کاملا پخته شد و آورده نزد آنان گذاشت ولى دید که دست میهمانان به طرف غذا دراز نمى شود از این رفتار آنان بدش آمد و در خود احساس ترس کرد جبرئیل وقتى آن جناب را چنین دید، عمامه را از سر خود برداشت و ابراهیم او را که در سابق بارها دیده بود شناخت و پرسید: «تو همو هستى؟» گفت: «آرى.»
در این میان همسر آن جناب از آنجا رد مى شد جبرئیل او را به ولادت اسحاق بشارت داد و از اسحاق یعقوب را، همسر آن جناب گفت «خداوند چه فرموده است؟» ملائکه جواب دادند به آنچه قرآن کریم آن را حکایت کرده است. ابراهیم (ع) از آنان پرسید: «به خاطر چه کارى آمده اید؟» گفتند: «براى هلاک کردن قوم لوط آمده ایم.» پرسید: «اگر در میان آن قوم صد نفر با ایمان باشد آنان را نیز هلاک خواهید کرد؟» جبرئیل گفت: «نه» پرسید: «اگر پنجاه نفر باشد چطور؟» جبرئیل گفت «نه» پرسید: «اگر سى نفر باشد چطور؟» گفت «نه» پرسید: «اگر بیست نفر باشد چطور؟» گفت: «نه» پرسید: «اگر ده نفر وجود داشته باشد چطور؟» گفت: «نه» پرسید «اگر پنج نفر باشد؟» گفت: «نه» پرسید: «اگر یک نفر باشد چطور؟» گفت: «نه» پرسید: «اگر هیچ مؤمنى در آن قوم نباشد و تنها لوط باشد چطور؟» جبرئیل گفت: «ما بهتر مى دانیم که در آن قوم چه کسى هست، ما به طور قطع او و خانواده اش را نجات مى دهیم به جز همسرش را که از هلاک شوندگان است.» آن گاه (ابراهیم را به حال خود گذاشتند) و رفتند.
امام (ع) اضافه کرد که حسن بن على (ع) فرموده: «من هیچ توجیهى براى کلام ابراهیم به نظرم نمى رسد مگر اینکه مى خواسته کارى کند که قوم لوط باقى بمانند و از بین نروند و کلام خداى تعالى نیز که مى فرماید: "یجادلنا فی قوم لوط؛ درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا مى کرد." (هود/ 74)، به همین نکته اشاره دارد.»
در اینکه امام حسن (ع) فرموده: «من هیچ توجیهى به نظرم نمى رسد مگر اینکه مى خواسته کارى کند که قوم لوط باقى بمانند و از بین نروند.» جاى این سؤال هست که این مطلب از کجاى داستان استفاده مى شود؟ ممکن است بگوییم از جمله: «إن إبراهیم لحلیم أواه منیب؛ همانا ابراهیم بردبار و بسیار نیایشگر و توبه کار بود.» (هود/ 75) استفاده مى شود، چون این جمله مناسب تر به آن است که بگوییم منظور ابراهیم (ع) از آن گفتارش درخواست بقاى قوم لوط بود نه خود لوط پیغمبر، علاوه بر این جمله «یجادلنا فی قوم لوط» و جمله «إنهم آتیهم عذاب غیر مردود؛ عذابى برگشت ناپذیر به سراغشان خواهد آمد.» (هود/ 76)، سخن از هلاکت قوم دارند، در جمله اول ابراهیم (ع) درباره هلاکت قوم مجادله مى کند و در جمله دوم فرشتگان از هلاکت قوم در آینده نزدیک خبر مى دهند و این دو جمله مناسبتى با درخواست بقاى قوم خود لوط دارد.
در تفسیر عیاشى از عبدالله بن سنان روایت آورده که گفت «از امام صادق (ع) شنیدم که مى فرمود: "جاء بعجل حنیذ؛ گوساله اى بریان پیش آورد." (هود/ 69) یعنى گوساله اى بریان و پخته شده آورد.» و در معانى الاخبار به سند صحیح از عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر جمله ی «و امرأته قائمة فضحکت فبشرناها بإسحاق؛ همسرش که در آن حال ایستاده بود ناگهان حیض شد و ما به وسیله فرستادگان خود او را به ولادت اسحاق بشارت دادیم.» (هود/ 71) فرموده: «یعنى حیض شد.»
در الدرالمنثور است که اسحاق بن بشر و ابن عساکر از طریق جبیر از ضحاک از ابن عباس روایت کرده که گفت: «وقتى ابراهیم دید دست ملائکه به گوساله نمى رسد بدش آمد و از آنان ترسید و این ترس ابراهیم از این باب بود که در آن روزگاران رسم بر این بود که هر کس قصد آزار کسى را داشت نزد او غذا نمى خورد چون فکر مى کرد اگر او مرا با طعام خود احترام کند دیگر جایز نیست من او را بیازارم، ابراهیم (ع) ذهنش به این مساله متوجه شد و ترسید مبادا قصد سویى داشته باشند و به حدى ترسید که بندهاى بدنش به لرزه افتاد. در همین میان همسرش ایستاده مشغول خدمتگزارى آنان بود، رسم ابراهیم (ع) هم چنین بود که وقتى مى خواست میهمانى را زیاد احترام کند ساره را به خدمت وا مى داشت، ساره در این هنگام خندید و بدین جهت خندید که مى خواست گفتارى که مى خواهد بگوید را با خنده اش گفته باشد، پس گفت: "از چه مى ترسى؟ اینها سه نفرند و تو خانواده و غلامان دارى." جبرئیل در پاسخ ساره گفت: "اى خانم خنده رو! بدان که تو به زودى فرزندى خواهى آورد به نام اسحاق و از اسحاق فرزندى مى شود به نام یعقوب." ساره که با چند نفر در حال آمدن بود (و یا در حالى که ضجه مى کرد) از شدت حیا با همه کف دو دست و انگشتان باز بر صورت خود نهاد و حیرت زده گفت: "وا ویلتاه" و گفت: "آیا من که پیرزنى عجوزه ام آن هم از شوهرم که مردى بسیار سالخورده است فرزنددار مى شوم؟"»
ابن عباس اضافه مى کند که کلام خداى تعالى که مى فرماید: «فلما ذهب عن إبراهیم الروع و جاءته البشرى؛ بعد از آنکه حالت ترس از ابراهیم برطرف شد و بشارتى که شنیده بود در دلش جاى گرفت و خوشحالش کرد.» (هود/ 74)، مربوط است به بعد از بشارت، و مجادله آن جناب این بود که پرسید: «قصد کجا را دارید، و به سوى چه قومى مبعوث شده اید؟» جبرئیل گفت: «به سوى قوم لوط، و ما مامور شده ایم آن قوم را عذاب کنیم.» ابراهیم (ع) گفت: «آخر لوط در بین آن قوم است؟» گفتند: «ما داناتر از هر کسیم به اینکه چه کسى در آن قوم هست و مطمئن باش که ما او و اهلش را حتما نجات مى دهیم مگر همسرش را.» که (به طورى که) بعضى معتقدند نامش والقة بوده است.

منـابـع

حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 489

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد