شبهه منافات عصمت یوسف علیه السلام و فراموشی یاد خدا
فارسی 5241 نمایش |اصل شبهه
برخی از علمای اهل سنت با توجه به مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت یوسف (ع) ذکر نموده اند که خداوند متعال در مورد حضرت یوسف (ع) می فرماید: «فأنساه الشیطان ذکر ربه؛ پس شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد.» (یوسف/ 42) قائلین به سهو النبی (ص) می گویند که این آیه ظهور در امکان نسیان و اشتباه حضرت یوسف (ع) دارد. به همین جهت نتیجه می گیرند که با توجه به این آیه حضرت یوسف (ع) توسط شیطان دچار فراموشی شده و یادآوری به آقایش را از یاد او برد و این با عصمت ایشان ناسازگار است.
عناصر منطقی شبهه
1- بنابر اعتقاد مشهور میان مسلمانان حضرت یوسف (ع) معصوم می باشد.
2- در حالی که طبق آیه 42 سوره یوسف برخی از اهل سنت می گویند: «حضرت یوسف توسط شیطان دچار فراموشی شده و یاد خدا را از یاد برده است.»
3- این با موضوع عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه
مقصود آیه بعد از شنیدن تمام آیه روشن می شود: «و قال للذی ظن أنه ناج منهما اذکرنی عند ربک فأنساه الشیطان ذکر ربه؛ (همان) و یوسف به آن کس از آن دو که گمان می کرد خلاص می شود، گفت: مرا نزد آقای خود یاد آور ولی شیطان، یادآوری به آقایش را از یاد او برد.» (یوسف/ 42)
شکی نیست که بر اساس ظاهر آیه، مراد از ضمیر در فأنساه شخصی است که در او گمان نجات می رفت، نه حضرت یوسف (ع) و نیز مقصود از ضمیر رب در هر دو مورد، مصاحب اوست. یوسف پس از دلالت و ارشاد دو رفیق زندانى خود و دعوت آنها به حقیقت توحید در ابعاد مختلفش به تعبیر خواب آنها پرداخت، چرا که از آغاز به همین منظور نزد او آمده بودند، و او هم قول داده بود این خوابها را تعبیر کند، ولى فرصت را غنیمت شمرد و فصل گویا و زنده اى از توحید و مبارزه با شرک براى آنها بازگو کرد. سپس رو به سوى دو رفیق زندانى کرد و چنین گفت: "دوستان زندانى من! اما یکى از شما آزاد مى شود، و ساقى شراب براى ارباب خود خواهد شد". "اما نفر دیگر به دار آویخته مى شود و آن قدر میماند که پرندگان آسمان از سر او مى خورند"! گرچه با توجه به تناسب خوابهایى که آنها دیده بودند، اجمالا معلوم بود کدامیک از این دو آزاد و کدامیک به دار آویخته مى شود، اما یوسف نخواست این خبر ناگوار را صریحتر از این بیان کند لذا تحت عنوان "یکى از شما دو نفر" مطلب را تعقیب کرد.
در این هنگام که احساس مى کرد این دو به زودى از او جدا خواهند شد، براى اینکه روزنه اى به آزادى پیدا کند، و خود را از گناهى که به او نسبت داده بودند تبرئه نماید، "به یکى از آن دو رفیق زندانى که مى دانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو" تا تحقیق کند و بى گناهى من ثابت گردد «و قال للذی ظن أنه ناج منهما اذکرنی عند ربک» اما این "غلام فراموشکار" آن چنان که راه و رسم افراد کم ظرفیت است که چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى سپارند، به کلى مساله یوسف را فراموش کرد.
ولى تعبیر قرآن این است که "شیطان یادآورى از یوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد" (فأنساه الشیطان ذکر ربه). و به این ترتیب، یوسف به دست فراموشى سپرده شد، "و چند سال در زندان باقى ماند". در اینکه ضمیر "فأنساه الشیطان" به ساقى شاه بر مى گردد یا به یوسف، در میان مفسران گفتگو است بسیارى این ضمیر را به یوسف باز گردانده اند بنابراین معنى این جمله چنین مى شود که شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و به همین دلیل به غیر او توسل جست. ولى با توجه به جمله قبل، که یوسف به او توصیه مى کند مرا نزد صاحب و مالکت بازگو کن ظاهر این است که ضمیر به شخص ساقى باز مى گردد، و کلمه "رب" در هر دو جا، یک مفهوم خواهد داشت. به علاوه جمله "و ادکر بعد أمة" (بعد از مدتى باز یادش آمد) که در چند آیه بعد در همین داستان درباره ساقى مى خوانیم نشان مى دهد که فراموش کننده او بوده است نه یوسف. ولى به هر حال چه ضمیر به یوسف باز گردد و چه به ساقى، در این مساله شکى نیست که یوسف در اینجا براى نجات خود توسل به غیر جسته است.
البته اینگونه دست و پا کردن ها براى نجات از زندان و سایر مشکلات در مورد افراد عادى مساله مهمى نیست، و از قبیل توسل به اسباب طبیعى مى باشد، ولى براى افراد نمونه و کسانى که در سطح ایمان عالى و توحید قرار دارند، خالى از ایراد نمى تواند باشد، شاید به همین دلیل است که خداوند این "ترک اولى" را بر یوسف نبخشید و به خاطر آن چند سالى زندان او ادامه یافت.
در روایتى از پیامبر (ص) چنین مى خوانیم که فرمود «من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و یارى طلبید؟»
در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) مى خوانیم که بعد از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت «چه کسى تو را زیباترین مردم قرار داد؟» گفت: «پروردگار من!» گفت «چه کسى مهر تو را آن چنان در دل پدر افکند؟» گفت: «پروردگار من.» گفت «چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نجاتت دهند؟» گفت: «پروردگار من.» گفت «چه کسى سنگ را (که از فراز چاه افکنده بودند) از تو دور کرد؟» گفت «پروردگار من.» گفت «چه کسى تو را از چاه رهایى بخشید؟» گفت: «پروردگار من.» گفت «چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تو دور ساخت؟» گفت «پروردگار من!» در اینجا جبرئیل چنین گفت: «پروردگارت مى گوید چه چیز سبب شد که حاجتت را به نزد مخلوق بردى، و نزد من نیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.»
توجه به غیر خدا
توحید تنها در این خلاصه نمى شود که خداوند یگانه و یکتا است، بلکه باید در تمام شؤن زندگى انسان پیاده شود، و یکى از بارزترین نشانه هایش این است که انسان موحد به غیر خدا تکیه نمى کند و به غیر او پناه نمى برد. نمى گوئیم عالم اسباب را نادیده مى گیرد و در زندگى دنبال وسیله و سبب نمى رود، بلکه مى گوئیم تاثیر واقعى را در سبب نمى بیند بلکه سر نخ همه اسباب را به دست "مسبب الاسباب" مى بیند، و به تعبیر دیگر براى اسباب استقلال قائل نیست و همه آنها را پرتوى از ذات پاک پروردگار مى داند. ممکن است عدم توجه به این واقعیت بزرگ در باره افراد عادى قابل گذشت باشد، اما سر سوزن بى توجهى به این اصل براى اولیاى حق مستوجب مجازات است، هر چند ترک اولایى بیش نباشد و دیدیم چگونه یوسف بر اثر یک لحظه بى توجهى به این مساله حیاتى سالها زندانش تمدید شد تا باز هم در کوره حوادث پخته تر و آبدیده تر شود، آمادگى بیشتر براى مبارزه با طاغوت و طاغوتیان پیدا کند، و بداند در این راه نباید جز بر نیروى الله و مردم ستمدیده اى که در راه الله گام بر مى دارند تکیه نماید.
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد آیه
علامه طباطبایی در مورد آیه «و قال للذی ظن أنه ناج منهما اذکرنی عند ربک فأنساه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین» می فرماید: «همه ضمیرهایى که در "قال" و در "ظن" و در "لبث" هست به یوسف برمى گردد و معناى آن این است که: یوسف به آن کسى که مى پنداشت که او به زودى نجات مى یابد گفت که مرا در نزد ربت یادآورى کن، و چیزى به او بگو که عواطف او را تحریک کنى شاید به وضع من رقتى کند و مرا از زندان بیرون آورد. و اگر از اعتقاد یوسف به "ظن: پندار" تعبیر کرده با اینکه یوسف نسبت به آنچه که در تعبیر خواب آن دو گفته بود یقین داشت نه پندار (به شهادت اینکه دنبالش تصریح کرده به اینکه این دو تعبیر به طور قطع واقع خواهد شد، و نیز اضافه کرده که خدایش علم تاویل احادیث را به او آموخته) شاید بدین جهت بوده که کلمه "ظن" در مطلق اعتقاد استعمال مى شود، و در قرآن هم نظایرش هست، مانند آیه «الذین یظنون أنهم ملاقوا ربهم؛ کسانى که معتقد بودند خدا را ملاقات خواهند کرد.» (بقره/ 46) و اما اینکه بعضى از مفسرین گفته اند "اطلاق ظن بر اعتقاد براى این بوده که دلالت کند بر اینکه تاویلى که یوسف کرده از اجتهاد خودش بوده و نسبت به آن یقین نداشته" صحیح نیست، زیرا خود یوسف تصریح کرده به اینکه نسبت به وقوع آن یقین دارد، و خداى سبحان هم گفته او را با جمله "و لنعلمه من تأویل الأحادیث" تایید کرده، و این با اجتهاد ظنى منافات دارد.
بعضى هم احتمال داده اند که ضمیر در "ظن" به موصول برگردد، و معنا این باشد که "یوسف به آن رفیق زندانیش که مى پنداشت از زندان رها مى شود چنین و چنان گفت". این احتمال در صورتى که سیاق با آن مساعدت کند عیبى ندارد. ضمیرهایى که در جمله "فأنساه الشیطان ذکر ربه" هست همه به کلمه "الذى" بر مى گردد، و معنایش این است که: شیطان از یاد رفیق زندانى یوسف محو کرد که نزد ربش از یوسف سخن به میان آورد، و همین فراموشى باعث شد که یوسف چند سالى دیگر در زندان بماند. و بنا به گفته ما معناى "ذکر رب"، "یاد کردن نزد رب" است نه "یاد خدا". کلمه "بضع" عدد کمتر از ده را گویند. و اما اینکه دو ضمیر مذکور را به یوسف برگردانیم و در نتیجه معنا چنین شود که شیطان یاد پروردگار یوسف را از دل او ببرد و لا جرم در نجات یافتن از زندان دست به دامن غیر آورد و به همین جهت خدا عقابش کرد و چند سال دیگر در زندان بماند، هم چنان که بعضى از مفسرین هم گفته اند: و چه بسا به روایت هم نسبت داده باشند (احتمال ضعیفى است که) با نص کتاب مخالفت دارد. چون صرفنظر از ثنایى که خداوند در این سوره از آن جناب نموده تصریح کرده بر اینکه او از مخلصین بوده. و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانیند که شیطان در ایشان راه ندارد. و اخلاص براى خدا باعث آن نمى شود که انسان به غیر از خدا متوسل به سبب هاى دیگر نشود، زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقع کند که بطور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد. بلکه تنها و تنها اخلاص سبب مى شود که انسان به سبب هاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله "اذکرنی عند ربک" قرینه اى که دلالت کند بر دلبستگى یوسف (ع) به غیر خدا وجود ندارد. به علاوه جمله "و قال الذی نجا منهما و ادکر بعد أمة" خود قرینه روشنى است بر اینکه فراموش کننده ساقى بوده نه یوسف.»
بنابراین طبق تحلیل آیه فراموش کننده ساقى بوده نه حضرت یوسف لذا آیه هیچ تعارضی با عصمت حضرت یوسف (ع) ندارد.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 9 صفحه 414-420
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 11 صفحه 246-247
علی اصغر رضوانی- شیعه شناسی و پاسخ به شبهات- جلد 1 صفحه 245
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها