بنیان تفکر مانی
فارسی 4752 نمایش |بنیان تفکر مانی
مانی، یک روحانی زرتشتی بود که مدعی وحی شد و مذهبی التقاطی پدید آورد. او آراء ادیان زرتشت و بودا و مسیحیت و عرفان سویی را در هم آمیخت. وی وجود شر را با نظریه دوئالیسم خود توجیه کرد. به نظر او، نور همانا خداست و شیطان از شر برخاسته است و ماده، اساس شر است و خواهشهای نفسانی، شرند. مانی شعوت و ریاضیت و تجرد از ازدواج نکردن و روزه گرفتن را توصیه می نمود. بنیان های فکری مانی عجیب، پیچیده و در مواردی متناقض است. او از ده آسمان و هشت زمین و هفت ستون و سه چرخ و بخشهای آسمان سخن می گوید. او ضخامت هر فلک را ده هزار فرسنگ می خواند و ... اساس دین مانی بر خیر و شر و نور و ظلمت مبتنی است. منشاء کل وجود یا خدای بزرگ دوتاست که یکی را نور و دیگری را ظلمت می نامید. نور در بالا و ظلمت در پایین بود.
برجسته ترین آموزه های مانی، آموزه های فلسفی اوست، دربارۀ مهرهای هفت گانه. البته باید دانست که همانند این نکات سده ها پیش از مانی از سوی زرتشت در قالب «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» به گوش ایرانیان رسانده شده بود و مانی از این جهت نیز نوآوری ویژه ای از خود نشان نداده است. مانی از نظر نظامی اجتماعی که در پی برپا کردن آن بود و همچنین از لحاظ ایدئولوژی و اندیشه ای که جان خود را بر سر آن گذاشت، با دربار و نیز روحانیون درباری همراستا بود. بنابراین پاسخ دادن به این پرسش که به راستی مانی در جستجوی چه بوده، چندان آسان نمی نماید. اگر حکومت ساسانی از دید مانویان حکومتی استبدادی بوده، آیین مانی نیز خالی از ایده های استعماری، استثماری و بدتر از آن عوامفریبانه نبوده است.
عقاید و اصول اساسى دین مانی
مانی می گوید: احکام خرد و روش هاى نیکوکارى، همه، یکى پشت سر دیگرى، با نظم و ترتیب از طریق پیکهاى ایزدى براى ما فرستاده شده. آورنده این پیام براى مردم روزگارى از هندوستان بود و بودا نام داشت، روز دیگر زرتشت بود که از سرزمین ایران برخاسته بود. زمانى هم عیسى بود که روشنائى خدا را به باختر زمین ارمغان آورد؛ واپسین پیامبر آخرالزمان من هستم یعنى مانى که از مرز و بوم بابل مى آیم. مانى. کتاب شاپورگان اى منادى بزرگ! تو روان مرا از خواب بیدار کردى. از نوشته هاى تورفان به دست می آید که آئین مانى سه جنبه دارد:
نخست اینکه آئین وى جهانى است، به حدى که مانى معتقد بود که آئین وى تنها آیینى است که خواهد توانست همه جهانیان را زیر بیرق خود گرد آورد. در نظر مانى، آیینى که وى پیامبرش بود، شکل نوى از وحى هایى است که بر پیامبران نازل شده و مانى پیامبرى است که به نوبه خود پیوند میان خدا و آدمیان را تأمین مى کند. مانى مى گوید که وى آخرین حلقه زنجیر وحى ها و پیامبر آخرالزمان است. در کتاب شرعیات مانى که به زبان چینى ترجمه شده، مانى خود را پیامبر هزاره حوت مى داند که آخرین هزاره عمر جهانیان است. مانى خود را پاراکلت یا فارقلیط مى خواند و معتقد بود که دانش وى دانش کامل است. تعالیم مانى حاوى همه تعالیم گذشته است، ولى از همه آن تعالیم در راه شناسائى جهان دورتر مى رود. آموزش هاى مانى مانند آموزش هاى پیشین بر اثر وجود مرزهاى جغرافیایى محدود نمانده است. مانى مى گفت که اخگر امیدى که در گفته هاى وى موجود است، خاور و باختر را روشن خواهد کرد و پیام وى در همه جا و با هر زبانى شنیده خواهد شد.
جنبه دوم دین مانى جنبه جهانى و جنبه تبلیغى آن است. مانوى گرى خود را تنها دین راستین همه جهانیان فرض مى کرد، و تبلیغ و ترویج آن را وظیفه دائمى هر مانوى مى دانست. مانوى پیوسته در سیر و سفر بود و خود را خدمتگزار دین خدا و پیشواى دعوت به زندگى و دعوت به رهائى مى دانست. از این رو شاگردان مانى با پیروى از استاد، همه پیک و پیامبر بودند. هر مرد مانوى سخنران و خطیب خستگى ناپذیرى بود که باید همیشه و همه جا مردم را به بیدارى و رهائى دعوت کند. آرمان مانویان سیر و گشت و گذار و تصرف جهان است.
در کتاب جامع مانویک به زبان چینى آمده است: «کسانى که بدون احراز ضرورت در گوشه اى تنها مى نشینند، گروه بیمارانند. مانى بالعکس از گروه برگزیدگانى که نمى خواهند همیشه در یک محل مقیم باشند و مى خواهند دائما در حال راهپیمائى باشند، تجلیل مى کند. مى گوید این دسته که جز ایمان استوار خود، جنگ افزارى ندارند، باید همه جا بروند تا جانوران درنده و دشمنان کینه توز خود را وادار کنند که به کنامهاى خود پناه برند و از سر راه آنان دور شوند.»
جامعه راستى یعنى جامعه مانوى را مانى بر روى هفت کتاب بنیاد کرده است. و همو گفته است که متن کتاب هاى وى قطعى است. هیچ دبیر و نسخه بردار نباید هیچ گونه تغییرى در آن بدهد. مانى در این کتاب ها در کمال وضوح و روشنى دانش جهانى کامل و عارى از هر گونه ابهامش را به ودیعت سپرد. از مجموع این نوع نوشته ها تصور مى شود که دین مانى یک دین ترکیبى بوده است. خود مانى گفته است که: «نوشته ها و عقاید خردگرایانه و مکاشفات و رمزها و سرودهاى جامعه هاى مقدم بر من، همه در آیین خردى که من پیامبرش هستم گرد آمده، آن چنان که چشمه ها و جویبارها به سوى رودى سرازیر مى شوند که همه آبها را بر مى گیرد. کتاب من همه نوشته هاى کهن را حاوى است.»
مانى از بودا تناسخ، از زرتشت دوگرائى و از ترسایان ظهور فارقلیط و نقش عظیم مسیح را به وام گرفته. با این همه، نظام اندیشه مانى، تلقین ادیان مختلف نیست. آنچه مانى مى خواست، دست یافتن به حقیقتى بود که مجرد و کلى باشد، تا جایى که بتوان آن حقیقت را به اشکال گوناگون بیان کرد و با اوضاع محیطها و تعالیم دور از یکدیگر تطبیق داد؛ به نحوى که وحیى را که بر وى نازل شده، بتوان به قالب هاى مختلف ریخت بى آنکه ماهیت اصلى آن خدشه دار شود.
به این ترتیب، عناصر هندى و ایرانى و ترسایى در دین مانى به منزله اجزاء ترکیب کننده دین وى مى باشند و سیماى جامعه یى را پیدا مى کند که پیامبر آن، با تعمق و ژرف بینى اندیشه ها، خود را با آن پوشانده است. پوئش عقیده دارد که براى تعریف مانوى گرى واژه گنوس از هر واژه دیگر مناسبتر است. مانى دوران جوانى خود را در میان گروه گنوسى هاى مغتلسه (تن شویان) گذرانده، خود وى اذعان داشته که با عقاید دو تن از گنوسى هاى بزرگ آشنا بوده و به مکاشفه گنوسى نیکوته دسترسى داشته است. اندیشه هاى مانى با جنبه عرفانى (گنوسى) ارتباط داشته و وى را باید از گنوسیان شمرد. مانوى گرى مانند همه فرقه هاى عرفانى (گنوسى) زاییده دلهره اى است که وضع انسان در جهان، در بردارد. انسان اندیشمند در مى یابد که وضعى که آدمى در آن قرار گرفته، عجیب و تحمل ناپذیر و بى شک بد است.
انسان درک مى کند که روح انسان اسیر جسم است و جسم اسیر جهان است که همه پدیده هاى آن با بدى آمیخته شده است؛ بدیى که آدمى را پیوسته تهدید مى کند و آلوده اش مى سازد. با این همه، انسان دنبال رهایى است. ولى اگر انسان مى تواند این نیاز را یعنى نیاز رهائى را درک و مى خواهد روزگارى که خودش به خودش تعلق داشت و از اصل خود دور نیفتاده بود، دوباره بیابد و آزاد بشود و به حد کمال پاکى برسد، باید نتیجه گرفت که آدمى بالاتر از محیطى است که در آن زندگى مى کند و با اندام خود و زمان خود و جهان خود بیگانه است. حال که انسان خود را شناخته و دریافت که در این جهان بیگانه است، ناچار در مى یابد که خدا نیز در این جهان بیگانه است. آرى خدا، خدایى که سراسر نیکى و راستى است، مسلما این جهان پر از رنج و دروغ را نساخته و نخواسته است و مسئول وضع این جهان و موجودات مادى آن نیست.
مانى با این مقدمات ناچار است بگوید که: بساط آفرینش را که ما مى بینیم، موجود دیگرى که پست تر از خداى بزرگوار است و شاید هم دشمن و معارض خدا است، بوجود آورده است. مانى مانند همه نوسیها به مرحله وجود دوبن مى رسید: یک بن خداى بزرگ است که سراسر نیکى است و بن دیگر که قادر قاهر و آفریننده و سازنده بساط زندگى است. و باز مانند همه گنوسى ها، مانى به این نتیجه مى رسد که شناختن خود و خدا متضمن رهائى است. شناخت خدا عبارت از باز شناخت خود است. یعنى جستن و یافتن و به دست آوردن من واقعى که نتیجه آمیخته شدن با جعل که نتیجه آمیخته شدن جسم با ماده است، مى باشد.
در آئین مانى شناخت خود عبارت است از تصاحب بخشى از نورى که در نهاد آدمى است، نورى که ریشه آسمانى دارد و با اینکه اکنون به حال زارى افتاده، پیوند خود را با جهان بالا نبریده است. مانى معتقد است که خدا و روان هر دو از یک اصل هستند و روح یا روان بخشى از خدا است. یعنى جزیى از خدا به زین آمده و با جسم و ماده و کالبد تیره بدن و پلیدى هایش آلوده شده. با این حال، خدا بخش هاى الهى را که اکنون اسیر است و رنج مى برد، فراموش نکرده است و روزى خواهد رسید که خدا بخش نور را به خود خواهد خواند و انسان به مرحله اتحاد خواهد رسید. به این ترتیب، رهائى انسان در واقع رهائى خدا است. یعنى خدا روزى رهانده و رهاینده خواهد شد، و انسان در این نقش شریک خواهد بود. آن بخش از انسان که باید نجات یابد، روان آدمى است و رهاینده هوش و خرد آدمى است. این بخش از آدمى بخش برین آدمى است که شناسائى از آن حاصل مى شود و مظهر آن فرستاده هاى روح القدسند و به سخن دیگر، خرد آدمى، خدا با جنبه هاى فعال و روشنگر و رهاینده اش است.
خلاصه مانى پیش آهنگ صلح و آشتى بود و به کار بردن جنگ افزار و جنگاورى را جایز نمى دانست. عقاید مانى رنگى از یأس و بدبینى داشت. وى جهان را وادى اشک و خون و بشر را مرغى آشیان گم کرده مى دانست که به اسارت و سرگردانى و بى خانمانى محکوم است. مانى بساط آفرینش را شایسته دوام و بقا نمى دانست و منتظر روزى بود که کبوترى که از بلندیهاى آسمان به زمین آمده، دوباره به جایگاه اصلى برگردد و نى اى که از نیستان بریده شده، دوباره به نیزار بپیوندد. این عقاید، همه کوششهاى انسان را بیهوده مى ساخت و متضمن محکومیت بى برگشت سازمان ها و طبقه حاکم یعنى فرمانروایان و روحانیون بود. در نظر مانى، فرمانروایان مبعوثان اهریمنند که بر حسب سرشت خود محکوم به تبهکارى هستند، و دوزخیانى هستند که هر کدام بر گوشه اى از دوزخ فرمان مى رانند. آن چنان که روحانیون هم افسونگرانى هستند که با افسون ها و وعده هاى رایگان، توده را تخدیر مى کنند و رنجهاى امروزى را به امید فرداى موهوم پر از شادکامى و سرور، قابل تحمل مى سازند. در نظر مانى زندگى سیلى است که سراسر، زنده ها را به گرداب فنا مى برد، و هر بنایى که در گذر این سیل ساخته شود، خلل پذیر است و دیر یا زود ویران خواهد شد. عقاید مانى با سازمان جامعه هاى انسانى معارض بود و ناچار مانى و پیروان و گفته ها و نوشته هایش بى امید برگشت به راه نیستى رفتند.
منـابـع
حسین توفیقی- آشنایی با ادیان بزرگ- بخش ادیان ایران باستان- مانویت
عبداللّه مبلغى آبادانى- تاریخ ادیان و مذاهب جهان- جلد 1- بخش ادیان و مذاهب ایران باستان
مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 171-167 و 216-214
سجاد واعظی منفرد- مقاله یادمانی از مانی- مجله هفت اقلیم- پیش شماره 2
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 7 صفحه 66-65
سیدحسن تقی زاده- مانی و دین او- صفحه 28- 29 و 36- 40
پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
احسان یار شاطر- داستانهای ایران باستان
فروزان راسخى- مقاله متون دینى آیین مانى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 12 و 13
مهرداد بهار- ادیان آسیایی- تهران- 1380
حنیف رضا گلزار- مقاله جنبش های مانی و مزدک: ریشهها، اندیشهها و پیامدها- ماه نامه اطلاعات سیاسی اقتصادی- 1387 - شماره 249-250- خرداد و تیر
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها