جشنوارههای یونانیان باستان (مناسک دینی)
فارسی 6496 نمایش |در دین یونانیان سه عنصر اساسی وجود داشت، خدایان زمینی، خدایان اولمپی، و اسرار یا عناصر رمزی یا عرفانی. خدایان زمینی یونان در اصل از آن قوم پلاسکوی و مرد موکنای بودند. خدایان اولمپی به اقوام آخایایی تعلق داشتند، و اسرار از مصر و آسیا به یونان رسید. به طور کلی، پیش از عصر هومر، فرو دستان جامعه، خدایان زمینی و زیرزمینی را می پرستیدند. در عصر هومر، بزرگان جامعه به پرستش خدایان آسمانی گرایش داشتند. پس از عصر هومر، مردم میانه حال به اسرار و خدایانی که پس از مرگ، مجددا قیام می کنند، گراییدند. در عصر درخشان پریکلس اسرار، مهم ترین وجه دین یونانیان محسوب می شد. اجرا کنندگان این مناسک به فعالیت های نمادی یا سمبولیک می پرداختند و مخصوصا جریان مرگ و ولادت مجدد خدا را به طرق گوناگون نمایش می دادند.
مناسک اسرار
مناسک اسرار در بسیاری از نواحی یونان اجرا می شد. ولی در هیچ ناحیه مانند الئوسیس پرشکوه نبود. مردم این شهر پیش از هجوم قوم آخایایی با این گونه مراسم آشنایی داشتند. ظاهرا ریشه ی این مراسم، جشن خزانی آن شهر بود. این جشن با فعالیت شخم زدن و کاشتن کشتزارها برگزار می شد. در روایات چنین آمده است که دمتر، چون از مردم آتیک مهربانی دید و آنان را مورد عنایت قرار داد، معبد بزرگی، که بارها دستخوش انهدام و احیا قرار گرفت، در آنجا ساخت و مراسمی برپا داشت. در عصر سولون و پیسیستراتوس و پریکلس مردم آتن جشن دمتر را از مردم الئوسیس فرا گرفتند و بر پا کردند. داوطلبان اجرای مناسک، در مراسم بهاری خود، با فرورفتن در آب الئوسیس خود را تطهیر می کردند و در فصل زمستان، با کمال وقار، پس از بیست کیلومتر پیاده روی، به الئوسیس می رفتند و در حالی که پیکرهای یاکخوس، یکی از خدایان زیرزمین، را بر سر داشتند. در الئوسیس با مشعلهای فروزان به معبد می شتافتند و پیکرها را با تجلیل فراوان در معبد می نهادند، و بقیه ی روز را با رقص و آوازهای مقدس سپری می ساختند. اما مراسم پیچیده تر و مفصل تری هم وجود داشت. در طی این مراسم، کسانی که در سال گذشته با غسل و روزه گیری خود را تطهیر کرده بودند، برای پاگشایی، به تالار تشرف داخل می شدند و روزه ی خود را با معجونی مقدس از آبی آمیخته با آرد گندم، و نیز با نان مقدس، می شکستند. اما تشریفات پنهانی که از آن پس صورت می گرفت، چون رازی در دل تاریخ باستان مخفی مانده است. هیچ کس حق فاش کردن آنها را نداشت، و اگر این نکته را رعایت نمی کرد، به قتل می رسید. اشیل (آیسخولوس)، نمایش نگار بزرگ، محض اشاره ای به این تشریفات سری، به خطری عظیم افتاد. فقط می توان گفت که این تشریفات نمایشی رمزی درباره ی دیونوسوس بود و احتمالا داستان ربوده شدن پرسفونه به وسیله ی هادس، و غم خوردن دمتر و بازگشت پرسفونه را عملا مجسم می کرد. کاهنان هر یک از حوادث داستان را در جایی مناسب نمایش می دادند؛ مثلا، برای تجسم زیرزمین، آنها را به اطاق تاریکی می بردند. به طور خلاصه، این نمایش چنین بود، مردی کاهن (به جای زئوس) و زنی کاهن (به جای دمتر)، با یکدیگر وصلت می کردند. این ازدواج مرموز با سرعتی شگفت آور به ثمر می رسید. زیرا بلافاصله پس از ازدواج اعلام می شد که «بانوی ما پسری مقدس زاده است!» سپس خوشه ای پر از گندم را، که نماد فرزند دمتر و نیز علامت محصول کشتزارهاست، به مردم نشان می دادند. آن گاه سالکان را در پرتو نور خفیف مشعلها به غارهای تاریک زیرزمین، که نشانه ی دوزخ است. می بردند و پس آن به اطاقهایی بسیار روشن، که ظاهرا نماد بهشت یا جایگاه نیکوکاران است. می رساندند. در آنجا، تصویرها و مجسمه ها و آثار مقدسی را که تا آن لحظه از ایشان مکتوم داشته شده بود به آنان عرضه می کردند. در پایان مراسم، سالکان به حال مستی و خلسه می افتادند و خود را با خدا یکی می یافتند. احساس می کردند که خدا در آنان حلول کرده است و محدودیتهای فردی از میان برخاسته است.
اسرار دیونوسوسی
در عهد بیسیستراتوس، اسرار دیونوسوسی اهمیت بیشتر یافت. یاکخوس خدا با دیونوسوس یکی شد و پس پرسفونه به شمار آمد. همچنین، افسانه ی دیونوسوس با افسانه ی دمتر آمیخت. این مناسک اسرارآمیز، که البته در جریان زمان دگرگون شد، پیامی ثابت داشت، و آن این بود، پس از مرگ می توان به زندگی تازه ای رسید، بر کنار از زندگی پرنکبت روی زمین و زندگی شبح وار زیرزمین. این پیام تسلابخش در اسکندریه با معتقدات کهن مصری آمیخت و به هنگام خود به مسیحیت انتقال یافت و اروپا را فرا گرفت.
مناسک اورفئوس
در قرن هفتم، آیین راز ورانه دیگری از مصر و تراکیا و تسالی به یونان آمد و بیش از اسرار الئوسیسی رواج گرفت. این آیین، در عصر آرگونوت ها، به وسیله اورفئوس پایه گذاری شد. اورفئوس از مردم تراکیا بود و، به قول دیودوروس، «در فرهنگ و موسیقی و شعر، از همه ی مردانی که می شناسیم، فراتر رفت.» اطلاعات ما درباره ی اورفئوس، هر چند که از اساطیر به دست آمده است، باز کمابیش می رساند که چنین شخصی وجود داشته است. مطابق اساطیر، اورفئوس مردی ظریف و فکور و پرشور است. گاهی موسیقی می نوازد و گاهی در سلک کاهنان زاهد دیونوسوس در می آید. چنگ می نوازد و آواز می خواند و، با ساز و آواز خود، چنان شوری بر می انگیزد که مردم او را یکی از خدایان می دانند و پرستش می کنند. درندگان صحرا از شنیدن آواز او سبعیت خود را از دست می دهند و صخره ها و درخت ها از شنیدن نوای چنگ او از جای خود می جنبند و در پی او به راه می افتند. با ائورودیکه زیبا زناشویی می کند، و پس از مرگ نا به هنگام همسر خویش، از اندوه به سر حد جنون می رسد و در جستجوی او به عالم زیرزمینی اموات می رود. در آنجا، پرسفونه را مجذوب می کند. پس، پرسفونه به او اجازه می دهد که ائورودیکه را با خود ببرد، بدین شرط که در حین بازگشت و پیش از رسیدن به سطح زمین، بدو نظر نیفکند. اما اورفئوس که شکیبایی ندارد، از بیم آنکه مبادا ائورودیکه به دنبال او نیاید، هنگامی که به آخرین حایل بین خود و سطح زمین می رسد، سر می گرداند تا دلدار را ببیند. بر اثر نگاه او، ائورودیکه به عالم اموات عودت می کند و او را تنها می گذارد. زنان تراکیا چون از اورفئوس روی خوشی نمی بینند، کینه ی او را به دل می گیرند و در جشن دیونوسوس او را مثله می کنند. زئوس، برای آنکه کفاره ی گناه زنان را داده باشد، چنگ اورفئوس را به عنوان یکی از منظومه های آسمان در فضا استقرار می بخشد. اما مردم سر او را، که هنوز مترنم است، در غاری در لسبوس به خاک می سپارند. گویند که این غار بعدها محل نزول وحی می شود و کانون بلبلانی که شیرین تر و لطیف تر از همه ی بلبلان جهان نغمه سرایی می کنند. سرودهای مقدس فراوانی به اورفئوس نسبت می دهند، این سرودها در قرن ششم، یا پیش از آن، رنگی قدسی یافتند و آیین رازورانه ای را که وابسته به شعایر دیونوسوس، ولی از لحاظ محتوا و شعایر و تأثر اخلاقی بسی برتر و عالی تر از آن بود، بنیان نهادند. این آیین اصولا بر نمایشهای آلام (رنج)، مرگ و رستاخیز دیونوسوس زاگرئوس و نیز رستاخیز همگی افراد آدمی، و پاداش و کیفر آن جهانی تکیه داشت. چون انسان از نسل تیتانهاست، و تیتان ها دیونوسوس را کشته اند، پس همه ی آدمیان در ذات خود عنصری از شر دارند و، به قول مسیحیان، همه آلوده ی «گناه نخستین» می باشند. ولی در عین حال، انسان بهره ای از خدا دارد، زیرا اجداد انسان، یعنی تیتانها، دیونوسوس خدا را خورده اند. پیروان اورفئوس، در جشنی، گاوی را به نشانه ی دیونوسوس می کشتند و گوشت او را خام خام می خوردند تا از وجود خدا بهره ای بیابند. مطابق الاهیات اورفئوسی، که سخت به الاهیات مصریان قدیم می ماند، روح، پس از مرگ به جهان زیرین می رود تا مورد داوری و مکافات قرار گیرد. کاهنان، در مراسم دینی اورفئوس، مؤمنان را برای حضور در مجلس داوری آماده می کنند. در این داوری، روحی که گناهکار شناخته شود به سختی به کیفر می رسد و، به قولی، به عذاب جاویدان (دوزخ ) گرفتار می آید.
تناسخ اورفئوس
از بعضی سرودهای اورفئوسی می توان نتیجه گرفت که روح نه یک بار، بلکه بارها متولد می شود، چندانکه از همه ی گناهان خود برهد و بتواند به «جزیره ی خجستگان » یعنی بهشت راه یابد. بنا بر بخشی دیگر از تعالیم اورفئوس، اگر کسی قبل از مرگ کفاره ی گناهان خود را بدهد، یا پس از مرگ او، دوستانش گناهان او را بخرند، کیفر او در زیرزمین پایان می پذیرد. مفهوم خرید گناه، که لوتر را سخت متنفر کرد، مورد انتقاد شدید افلاطون هم قرار گرفت. افلاطون گفته است: مدعیان فریبکار پیامبری، در خانه ی ثروتمندان را می کوبند و به آنان تلقین می کنند که گناهان ایشان و پدرانشان با قربانی یا طلسم بخشوده می شود. سپس توده ای بزرگ از کتابهای موسایوس یا اورفئوس بیرون می آورند... و مطابق آنها مراسمی بر پا می دارند و نه تنها افراد، بلکه تمام شهرها را قانع می کنند که مردگان و زندگان می توانند با دادن کفاره و قربانی آمرزیده شوند. اینان چنین تشریفاتی را اسرار می نامند و ادعا می کنند که اینها سبب خلاصی مردم از رنجهای دوزخ است و، اگر از آنها غفلت ورزیم، غذابی سخت به ما روی خواهد آورد».
اورفئوس؛ زمینه ساز رهبانیت مسیحی
با این همه، آیین اورفئوسی دارای جنبه های معنوی بود و سرانجام به فلسفه اخلاقی و رهبانیت مسیحی منتهی شد. بر اثر این آیین، خدایان شهوی و سفاک اولمپی به تدریج رو به زوال نهادند عینا مانند زوال دستگاه خدایی یهوه در برابر شخصیت عیسی مسیح. شخصیت ظریف اورفئوس جای زئوس را گرفت. از آن پس موضوع گناه و وجدان و پاکی روح و ناپاکی جسم، مردم یونان را به خود مشغول داشت، و مهم ترین کار دین آن شد که جسم را در برابر روح زبون کند و، بدین وسیله، روح را نجات دهد. پیروان اورفئوس دستگاه دینی و روش زندگی خاصی نداشتند. فقط لباس سفید می پوشیدند و از خوردن گوشت امتناع می ورزیدند و زهدی که با زندگی سرخوش یونانی نمی ساخت از خود نشان می دادند. در واقع، آیین اورفئوسی از جهاتی نوعی پیرایش گری بود، و در تصفیه ی دین و طرد خدایان اولمپی مؤثر افتاد.
تأثیر عمیق اورفئوس بر فیلسوفان یونان
تأثیر این فرقه در یونان عمیق و ممتد بود. شاید فیثاغورس و شاگردانش، در مورد محدودیت غذایی و طرز لباس پوشیدن و همچنین عقیده ی به تناسخ روح، از آن الهام گرفته باشند. باید دانست که کهن ترین آثار مذهب اورفئوسی در جنوب ایتالیا به دست آمده است. افلاطون گرچه قسمت اعظم تعالیم اورفئوس را رد کرد، مفهوم تضاد جسم و روح و تکیه بر زهد و امید به خلود را از او آموخت. رواقیان هم احتمالا تا اندازه ای مفهوم زهد و وحدت وجود را از پیروان اورفئوس گرفتند. در حوزه ی نوافلاطونیان اسکندریه، مجموعه ی بزرگی از نوشته های اورفئوسی وجود داشت و پایه ی فلسفه ی لاهوتی و عقاید رازورانه ی ایشان گشت. همچنین، اعتقاد پیروان فرقه ی اورفئوسی به دوزخ و برزخ و بهشت، تخالف روح و جسم، پسر خدا که کشته و دوباره زاده می شود، و خوردن گوشت و خون خدا، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، در مسیحیت رخنه کرد. از این رو هنوز مفاهیم و مراسم بنیادی مذهب اورفئوسی در زندگی ما برای خود جایی دارند.
شیوه های متنوع عبادت یونانی
شیوه های عبادت یونانی هم مانند خدایان یونانی بسیار متنوع بود. یونانیان برای دفع شر خدایان زمینی به عبادت آنان می پرداختند، ولی خدایان آسمانی را صمیمانه پرستش می کردند. هیچ یک از عبادات به کاهن احتیاج نداشت؛ در خانواده، پدر نقش کاهن را داشت، و در دولت، حاکم اصلی. زندگی در یونان چندانکه گفته اند ناسوتی نبود؛ دین در همه جا نقشی اساسی بازی می کرد، و هر دولتی برای حفظ نظم اجتماعی و ثبات سیاسی خود از کیش رسمی حمایت می کرد. لیکن، برخلاف مصر و خاور نزدیک که کاهنان بر دولت تسلط داشتند، در یونان دولت کاهنان را زیر سلطه خود داشت و رهبری مذهبی را عهده دار بود. کاهنان صرفا به وظایف کم اهمیت در معابد رسیدگی می کردند. اداره ی اموال معابد، یعنی زمین و پول و بردگان، در دست مأموران دولت بود و آنها به حسابها رسیدگی می کردند. کاهنان تربیت مخصوصی نمی دیدند. هر کس که با شعایر و تشریفات دینی آشنا می شد، می توانست کاهن شود. در بسیاری از مناطق، افراد با پرداخت پولی به حکومت، بدین مقام می رسیدند. کاهنان، صنفی مستقل و دارای سلسله مراتب به شمار نمی رفتند. میان کاهنان معبدها یا شهرها معمولا رابطه ای وجود نداشت. در یونان، ~کلیسا~ و دیانت تعصب آمیز و خشکه مذهبی وجود نداشت؛ معنی دینداری صرفا شرکت در مراسم رسمی بود، نه اعتقاد به عقایدی خاص. مردم در عقاید خویش آزادی داشتند، مشروط بر اینکه علنا منکر خدای شهر نشوند و حرمت آنها را نگاه دارند. عملا، دین با دولت یکی بود.
تندیس خدایان به جای خدایان
اجاق خانه، مانند آتشدان بزرگ شهر که در میدان عمومی قرار داشت، محل عبادت بود. معابد و غارها و شکافهای زمین، که مسکن خدایان زمینی محسوب می شدند، برای عبادت به کار می رفتند. یونانیان حریم معابد را مقدس می شمردند و بدان تجاوز نمی کردند. در آنجا مؤمنان گرد می آمدند، و تمام فراریان، حتی اگر مرتکب جنایتی خطیر هم شده بودند، می توانستند در امان باشند. یونانیان معبد را خانه ی خدایان می شمردند، نه عبادت کنندگان، تندیس خدایان در معبد قرار داشت، و در برابر این تندیسها، آتش جاویدان شعله می کشید. بسیاری از مردم، تندیس خدا را خود خدا می دانستند و، از این رو در شستن و پوشانیدن و رعایت حال آن اهتمام می ورزیدند. هنگامی که خدا در تحقق خواسته های آنها اهمال می ورزید، او را سرزنش می کردند و بسا از سرسادگی چنین می پنداشتند که تندیسهای خدایان عرق می ریزند و می گریند و چشمان خود را می بندند. کاهنان، تاریخ و شرح اعیاد خدای اصلی معبد و سوابق خدا و حوادث مهم شهر را ثبت می کردند؛ این کار مبدأ و اولین شکل تاریخ نگاری در یونان شد.
(ادامه دارد ...).
منـابـع
ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد دوم- یونان باستان- تهران- انتشارات علمی و فرهنگی- 1359
پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- فلسفه یونانیان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها
بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد
-
دموکراسی در عصر طلایی یونان باستان (مجلس)
-
اماکن مقدسه، اساطیر، مذاهب مرموز یونان باستان
-
خداشناسی در فرهنگ یونان باستان (مهمترین خدایان)
-
خداشناسی خدایان در فرهنگ یونان باستان (انواع خدایان)
-
مهمترین خدایان در فرهنگ یونان باستان (انواع خدایان)
-
خداشناسی در فرهنگ یونان باستان (مهمترین خدایان)
-
خرافات در باورها و فرهنگ یونانیان باستان
-
معبد آنته پارتنون و نقش آن در هنر و تمدن یونان
-
جشنوارههای یونانیان باستان (مناسک دینی)
-
مقایسه رابطه خدا و جهان در نظام فلسفی ارسطو و فارابی (نظریه)
-
مقایسه رابطه خدا و جهان در نظام فلسفی ارسطو و فارابی (2)