مبانی فلسفه اخلاق در نزد معتزله

فارسی 2408 نمایش |

از دیدگاه مذهب عقلی معتزله، عالم و انسان بر اساس نظری تفسیر و بیان می شود و معتزله نمایندگان نهضت عقلی در تفکر اسلامی اند البته این بدان معنی نیست که آنان فقط به وسیله ادله عقلی برای عقاید استدلال می کردند، بلکه منظور این است که نصوص دینی را از طریق عقلی تفسیر می کردند و اگر نص با عقل تعارضی داشت به تأویل نص می پرداختند. بنابراین، مذهب آنان بر نظر عقلی بنیاد شده است، و آنان عقل را مصدر معرفت دینی قرار دادند و تحصیل معرفت را به نظر و استدلال منوط دانستند.

وجوب احکام از نظر معتزله و اشاعره
البته اشاعره با معتزله در مبدأ و مصدر معرفت اختلافی ندارند؛ معرفت نزد هر دو فرقه به وسیله عقل حاصل می شود، ولیکن اختلاف بر سر وجوب احکام است که معتزله آن را بوسیله عقل و اشاعره آن را بوسیله شرع واجب می دانند. عضدالدین ایجی (701-756 هجری)، نویسنده کتاب مواقف، هنگامی که اختلاف بین معتزله و اشاعره را در مورد حسن و قبح تحلیل می کند، مقام عقلی معتزله را در مورد عمل روشن می سازد. وی می گوید: حسن و قبح به سه معنی بکار می رود:
1- صفت کمال و نقص، جنانکه گفته می شود علم نیکو و زیباست و جهل بد و زشت است و نزاعی نیست که عقل این معنی را ادراک می کند.
2- سازگاری یا ناسازگاری آن با فرائض و احکام که از آن به مصلحت و مفسده تعبیر می شود و این نیز عقلی است.
3- تعلق ستایش و پاداش یا نکوهش و عذاب، و همین امر مورد نزاع است که نزد ما شرعی و نزد معتزله عقلی است.

عقل مقوم حیات اخلاقی
از اینجا آشکار می شود که تمایل عقلی معتزله متوجه احکام اخلاقی است زیرا که ستایش یا نکوهش و پاداش یا عقاب به آنها تعلق می گیرد و از این رو احکام شرعی را تابع عقل قرار دادند و احکام اخلاقی را به اصول عقلی برگرداندند و بنابراین آنان در میان فلاسفه اخلاق باید در گروه عقلی مذهبان جای داد. استدلال عقل بر حسن و قبح افعال تنها در مرحله شناسائی متوقف نمی شود، بلکه علم به استحقاق عذاب بر معاصی و افعال ناپسند و استحقاق پاداش برای طاعات و افعال پسندیده، انگیزه اختیار طاعت و اجتناب از معصیت خواهد بود. خدا که عقل مکلفین را از طریق نظر و تفکر برای نیل به علم و معرفت آماده گردانیده، راه عمل را نیز (بوسیله قدرت و از طریق وسائل)، میسر ساخته تا بصیرت به آنچه از فضائل و طاعات امر کرده و بصیرت به آنچه از رذائل و معاصی نهی کرده ممکن گردد؛ پس عقل است که انسان را در زندگی عملی راهنمائی می کند و استحقاق ثواب و عقاب به آن مربوط است. زیرا اگر آدمی نیکی را بدون علم به خوبی آن انجام دهد سزاوار پاداشی نیست. بدین سان، چون عمل و مسئولیت از علم برمی خیزد و عمل ملازم نظر است و نظر از عقل صادر می شود، عقل مقوم حیات اخلاقی است.

عقل مبدأ اخلاق
عدل الهی از اصول پنجگانه معتزله و شاید مهمترین اصل نزد آنان است، زیرا آنان خود را فرقه عدلیه نامیده اند و گاهی به اهل عدل و توحید شناخته شده اند. این که معتزله این صفت یا فعل الهی را مقدم بر سایر صفات الهی دانسته اند قابل توجه است. در نظر معتزله مهمترین صفت ذات الهی توحید و مهمترین صفت فعل الهی عدل است. توحید از آن جهت که متعلق به ذات است موضوع وجود شناسی است، اما عدل که متعلق به فعل است مربوط به رابطه خدا با انسان و مقدمه اخلاق است. مفهوم اخلاقی عدل نزد معتزله از تعریف عدل، به نقل شهرستانی از آنان، روشن می شود: «آنچه عقل آن را مقتضی حکمت می داند و آن صدور فعل بر وجه صواب و مصلحت است.» (ملل و نحل، جزء اول، ص42، چاپ قاهره 1381 هـ 1961 م)، تمایل اخلاقی در این مفهوم عدل وقتی با مفهوم عدل نزد اشاعره مقایسه شود آشکار می گردد. عدل نزد اشاعره وضع شیء در موضع خود و آن همان تصرف خداوند در عالم بنا بر مقتضی اراده و علم است. این تعریف از نظرگاه اخلاقی دور است، و بنا بر آن، قدرت صفت مطلق الهی است. همین اختلاف بین دو فرقه در تصور آنان از عدل، محور همه اختلافات آنهاست. معتزله جمیع افعال خدا را، از جهت رابطه آنها با انسان، در پرتو عدل و حکمت تفسیر می کنند و اشاعره در پرتو قدرت و اراده. نظریه اول، اخلاقی و نظریه دوم وجودی است، زیرا وصف فعل الهی است.

دلایل مبنا قرار گرفتن عدل برای اخلاق
ممکن است سؤال شود که خدا را اسماء و صفات دیگری است (مثلا رحمت)، که هریک می تواند منشأ اخلاق باشد، چرا معتزله صفت عدل را اختیار کردند. جواب اینست که عدل در بزرگترین مذاهب اخلاقی سر همه فضائل شمرده شده زیرا از طرفی صفتی است برای خود شخص و از سوی دیگر با افراد دیگر مربوط می شود. افلاطون عدالت را برترین فضائل دانست که ملازم اجتماع حکمت و شجاعت و عفت است. و ارسطو می گوید «عدل فضیلت کامل است. و هیچ ستاره شامگاهی یا سحری چنین شگفت انگیز نیست؛ و ضرب المثل است که همه فضائل در عدل نهفته است. عدل فضیلت کامل به مفهوم تام است. کمال آن از این جهت است که دارنده آن نه تنها می تواند فضائل را در خود به کار بندد بلکه نسبت به دیگران نیز می تواند. زیرا بسیاری از مردم می توانند فضیلت را در امور خود به کار بندند لیکن در روابط با دیگران چنین نیستند پس عدل را نباید جزئی از فضیلت دانست بلکه خود تمام فضیلت است و ضد آن یعنی ظلم را نباید جزئی از رذیلت دانست بلکه تمام رذیلت است» در اسلام نیز عدل یکی از اصول اعتقادی و ارکان عملی است. مسلمان باید معتقد باشد که خدا عادل است یعنی جهان به عدل برپاست: «خدا خود گواهی می دهد که جز او خدائی نیست، و فرشتگان و دانشوران هم، خدا، به عدل ایستاده (در جهان به عدل حکم فرماست)». همچنین عدالت از ارکان عملی دین است: «ما پیغمبران خود را با حجتهای روشن فروستادیم و با آنها کتاب و میزان تشخیص (عدل از ستم) نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند (در همه کارها به عدالت رفتار کنند)» و «... بگو پروردگار من به عدالت امر کرده است» و «ای کسانی که ایمان آورده اید در همه کارها به عدالت برخیزید و گواهی برای خدا بدهید اگرچه بر ضرر خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد»، بنابرین بدون شک عدل که جمیع فضائل دیگر در آن جمع است از نظر اخلاقی در رابطه خدا به انسان در خورترین صفات الهی است و معتزله آن را اصلی از اصول خود و مهمترین آنها قرار ندادند مگر از این جهت که فلسفه آنان دارای هدف اخلاقی بر بنیاد عقل است.

معتزله و رابطه متافیزیک با اخلاق
مسأله فلسفه اخلاقی این است؛ انسان از این حیث که انسان است سزاوار است که چگونه باشد؟ نظریه های اخلاقی کوششی است برای پاسخ به این پرسش و معتزله مسأله را به این صورت طرح کرده اند که بر انسان عاقل از این جهت که مکلف است چه چیز واجب است؟ و مقصود آنان تنها تکلیف شرعی نیست بلکه انسان مکلف به امور عقلی و اخلاقی است، و پیش از آنکه پیام پیغمبران به او برسد به واسطه عقل خود مسئول است. نخستین امری که بر مکلف واجب است طرد اعتقادات پیش از تفکر و نظر است زیرا این اعتقادات جز گمان نیست و «هیچگاه گمان بجای حق بکار نیاید». سزاوار نیست که مکلف بر تقلید باقی بماند که پیروی کورکورانه مورد نکوهش قرآن است. «چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن که از گوش و چشم و دل، جملگی بازخواست می شود» (بنی اسرائیل/36). سپس بکاربردن فکر برای شناسائی خدا نخستین واجبات است زیرا بدین وسیله مکلف به شناخت طاعات و معاصی و استحقاق پاداش و عقاب نزدیک می شود.
این نقطه تلاقی متافیزیک با اخلاق در فلسفه معتزله است. اما بر انسان مکلف چه چیز از معرفت خدا واجب است؟ بر آدمی واجب است معرفت توحید او از این حیث که چیزی مثل او نیست، سپس عدل او، به مقتضای مفهوم معتزلی عدل، که چنانکه گفته شد مفهومی اخلاقی است، یعنی مکلف می داند که غایت تکلیف برخورداری از پاداش و منازل عالیه است و این مقتضای عدل الهی است. اگر برای انسان معرفت خدا با نظر عقلی غیرممکن بود به امور عقلی مکلف نبود. پس تحصیل معرفت بر انسان واجب است و چیزی قبیح تر از جهل نیست.

نقش معرفت خداوند در فلسفه اخلاق معتزله
این چنین معتزله معرفت خدا را برای انسان به عنوان موجود عاقل اخلاقی یک تکلیف واجب دانستند. پس برای اخلاق بدون معرفت خدا قوام و قیامی نیست. و چون معرفت خدا با نظر عقلی نخستین واجب انسان مکلف است، بر انسان از حیث اینکه مکلف است معرفت واجبات به عنوان شرط ضروری برای ادای آن واجبات لازم است. بدین گونه فرقه معتزله در اسلام، به عقل و علم ارزش بسیار نهاده اند. خدا عقل را برای انسان لطف قرار داده که جهت و سبب وجوب واجبات را بفهمد. بنابرین معتزله معرفت خیر و شر یا افعال زیبا و زشت را بعد از وجوب معرفت خدا قرار داده اند و قابل توجه است که اهتمام معتزله در معرفت، به معرفت اخلاقی مربوط می شود چنانکه اهتمام آنها به عقل متوجه جانب عملی است. از آنجا که عقل انسانی به شناسائی خدا و تمییز بین خیر و شر تواناست مسئولیت انسان پیش از شرایع به مقتضای عقل ثابت می شود. در اینجا مشکل دیگری از جانب اشاعره بر معتزله ایراد شده و آن این است که: امر الهی دلالت بر جهت وجوب در افعال دارد. آیا افعال برای مجرد امر واجب می شود یا خدا به فعلی از آن لحاظ که نیکو و زیباست امر کرده است؟ در اینجاست که باید وجهه نظر معتزله در حسن و قبح عقلی و معنای اخلاقی را که این قول ایجاب می کند نشان داد.

افعال بذات خود زیبا یا زشت (نیک یا بد) است
آیا فرق بین خیر و شر حقیقتی است مستقل از هر اراده الهی یا انسانی؟ یا اینکه مقیاس اخلاقی در طبیعت افعال نیست بلکه در اراده خداوند است؟ آیا خیر و شر از صفات عینی خود افعال است و کار عقل انسانی کشف آنهاست یا این دو معنی تابع اراده الهی است و اگر خدا خلاف آن را اراده می کرد خیر و نیک همان بود که اراده می کرد؟ این مسأله در مطالعات اخلاقی مقام مهمی دارد زیرا هم مصدر الزام اخلاقی و هم طبیعت ارزشهای اخلاقی را معین می کند. نظرگاه عقلی، خیر و شر را در طبیعت خود افعال قرار می دهد تا ارزشهای اخلاقی را دارای ضرورت و کلیت وصف کند. معتزله روشی در جهت تفکر عقلی برگزیدند و در وصف افعال خیر و شر را به دو لفظ حسن و قبح تبدیل کردند. به نظر آنان این دو لفظ از لحاظ اخلاقی دقیق تر است زیرا هر خیری زیبا نیست و نه هر شری زشت نیست، خیر با سود و شر با زیان یکی است، و ممکن است چیزی خیر و سودآور باشد ولی از نظر اخلاقی نیک و زیبا نباشد و بالعکس شرور زیان آور باشد ولی از حیث اخلاقی بدو زشت نباشد: بدین گونه، معتزلی حسن و قبح را ذاتی امور و افعال می داند و عقل را قادر به ادراک حسن و قبح امور می شناسد. بنا بر نظر وی اوامر و مناهی شرع تابع حسن و قبح ذاتی است نه اینکه حسن و قبح تابع امر و نهی شارع باشد؛ و حال آنکه اشعری منکر حسن و قبح عقلی است، و برای عقل ما شایستگی تصرف در احکام شرع قائل نیست.

منـابـع

سیدجلال الدین مجتبوی- مجله فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- شماره 2- پائیز 2535

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها