زن در آینه شعر مولانا (مادر)
فارسی 4711 نمایش |نقش تربیتی مادر
مربیگری از جمله نقش های مهم مادر در زندگی انسان است که عرصه ای به وسعت هستی را دربرمی گیرد و شامل آموزش پیش پاافتاده ترین مسائل تا مهمترین موجبات سعادت و شقاوت اخروی می گردد. مولانا با اشاره به این مسأله تصریح می کند که چون کودک از مادر می شنود، سخن گفتن می آموزد؛ اگر ناشنوا باشد سخن مادر را نمی شنود و در نتیجه گنگ می ماند. آنکس که بدون تعلیم، ناطق است، خداوند است و نیز حضرت آدم که خدا بدون مادر و دایه تعلیمش داد و مسیح که به اعجاز خداوندی سخن گفت تا پاکی مادر را ثابت کند. غیر از اینها همه به تعلیم مادر نیاز دارند.
ملاحظه می شود که مولانا چنان محو نقش تعلیمی مادر شده است که حتی توجه نمی کند طفل می تواند از طریق کسان دیگری مثل پدر سخن گفتن را بیاموزد. از همین دیدگاه است که «نفس کلی» هم که سبب گویا شدن انسان می گردد، در تصویر مادر نمادینه می شود:
چه ها می کند مادر نفس کلی *** که تا بی لسانی بیابد لسانی
مولانا نقش مربیگری مادر را حتی در آن دسته حکایت های مثنوی که از زبان حیوانات نقل می شود (Fable) نیز به خوانندگان شعر خود منتقل می کند. او در حکایتی می گوید کره اسبی با مادرش آب می خورد؛ نگهبانان و تربیت کنندگان اسب ها سر و صدا می کردند و کره اسب می رمید و آب نمی خورد. مادر که متوجه ترس کره خود شده بود، با خونسردی تجارب زندگی خود را به او منتقل کرد که تا بوده چنین بوده و مزاحمانی وجود داشته اند، تو کار خود را بکن و بگذار اینها خودشان را زحمت بدهند. وقت تنگ است پیش از آنکه از تشنگی آسیب ببینی، از آب فراوانی که در اینجا هست استفاده کن. مولانا این آموزش اسب مادر را طبق معمول خود به آموزه های عرفانی پیوند می دهد که:
شهره کاریزی است پر آب حیات *** آب کش تا بر دمد از تو نبات…
آب خضر از جوی نطق اولیا *** می خوریم ای تشنه غافل بیا…
ما چو آن کره هم آب جو خوریم *** سوی آن وسواس طاعن ننگریم
و در واقع می گوید آموزش های مادر به مسائل اولیه زندگی محدود نمی گردد و شامل امور مهم معرفتی مثل بی اعتنایی به وسوسه ها نیز می شود. کشش فطری و باطنی موجود میان مادر و فرزند، اهمیت نقش تربیتی مادر را بیش از پیش نمایان می سازد. این نقش با توجه به تقدم زمانی وجود مادر بر فرزند و رابطه نسبی ایشان، به نوعی سرنوشت طفل را رقم می زند و سعادت و شقاوت او را تعیین می کند. چنانکه اگر مادر منشأ شر و گناه باشد، فرزند او نیز از جنس شر و پیوسته به شر خواهد بود و بالعکس. این حقیقت در ذهن مولانا نمادی می سازد از اصلی که در جستجوی فروع خویش است و به آنها می پیوندد. لذا صورت ذهنی «مادر جهنم» ساخته می شود که به دنبال فرزندان خویش، یعنی اهل گناه است و سرانجام آنها را در آغوش خود جای می دهد:
آنکه بوده ست امه الهاویه *** هاویه آمد مر او را زاویه
مادر فرزند جویان وی است *** اصل ها مر فرع ها را در پی است
مولانا در زمینه رابطه سرنوشت فرزند و مادر، گامی هم فراتر رفته و در شعر خود به حدیث نبوی «السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه؛ نیکبخت کسی است که در شکم مادرش نیکبخت باشد و بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت باشد.» اشاره کرده است که البته از دیدگاه های مختلف، آن را می توان تأویل کرد.
عواطف مادرانه
مولانا در عوالم مادران غور و تأملی موشکافانه دارد و در جای جای مثنوی و غزل های خویش به گوشه هایی از عواطف ایشان اشاره کرده است. از دیدگاه او همانطور که پیشتر نیز دیدیم، لرزیدن مادر بر بچه، مثل اعلای نگرانی است:
همچو مادر بر بچه لرزیم بر ایمان خویش *** از چه لرزد آن ظریف سر به سر ایمان شده
حتی اگر لحظه هایی پیش آید که مشکلات و فشارهای زندگی از سویی و نشاط و شیطنت های بی پایان طفل از سوی دیگر عرصه را بر مادر تنگ کند و او از سر عصبانیت مرگ بچه را بخواهد، مولانا مخاطب خود را توجه می دهد که در چنین مواقعی مقصود مادر از مرگ بچه، مرگ خوی بد او و فسادی است که از آن به وجود می آید نه مرگ خود بچه:
مادر ار گوید ترا مرگ تو باد *** مرگ آن «خو» خواهد و مرگ «فساد»
میزان توجه و محبت مادر به فرزند چنان است که مولانا در یکی از حکایت های کوتاه خود می گوید: از کسی پرسیدند در ازدواج چگونه زنی باید اختیار کرد؟ پاسخ داد: زنان در تزویج سه گونه اند: یکی به تمامی توراست (باکره)، دیگری نیمی توراست (بیوه)، سومی اصلا تو را نیست (بیوه با بچه):
چون ز شوی اولش کودک بود *** مهر و کل خاطرش آنجا رود
شدت دلبستگی و وابستگی مادر به فرزند، گاه محک آزمودن مادر در کفر و ایمان می شود، چنانکه در ماجرای شکنجه شدن مسیحیان توسط وزیر جهود می خوانیم که آتشی عظیم برپا کردند تا مسیحیانی را که در مقابل بت حاضر به سجده نبودند، در آتش افکنند. زنی را آوردند و طفل از آغوش او برگرفته در آتش افکندند. ترسید و دل از ایمان برکند و خواست به بت سجده کند. طفل به سخن در آمد که مادر من اینجا در امان هستم و خوشم، در آتش درآ تا برهان حق را ببینی. بدین گونه مهر فرزند محک ایمان مادر و محل الهام و تفضل الهی واقع گشت. مولانا در حکایت دیگری هم به ایمان آوردن زن به یمن مادر بودن و به واسطه فرزند وی اشاره کرده است. او می گوید زنی از کافران به قصد امتحان پیامبر (ص) نزد حضرتش آمد. کودک دو ماهه او در آغوشش گویا گشت و به سخن آمد و بر پیامبری محمد (ص) شهادت داد. مادر در خشم شد. پیامبر با طفل سخن گفت و سرانجام از بهشت حنوط آمد که نمادی از بوی عالم غیب است و دماغ طفل و مادر آن بو را کشیده ایمان آوردند.
مقام قدسی مادر
در نظر مولانا که البته الهام گرفته از تعالیم آسمانی است، مادر بودن زن صرف نظر از زحماتی که برای بزرگ کردن طفل متحمل می شود نزد خدا مأجور و منظور است. وی از زنی حکایت می کند که فرزندان بسیاری به دنیا آورده بود، اما همه آنها پس از مدت کوتاهی مرده بودند. آن زن نزد خدا فراوان نالید و شبی باغ بهشتی بی نظیری در خواب دید که بر سر در آن نام وی نوشته بود. ندا آمد که این در پاداش جانبازی صادقانه ای است که وی از خود نشان داده است و مرگ فرزندان از آن جهت بوده که وی بیش از پیش روی به خدا آرد. زن مزبور سپس فرزندان مرده خود را یک به یک در باغ یافته، به درگاه حق اعتراف کرد وگفت
از من گم شد از تو گم نشد *** بی دو چشم غیب، کس مردم نشد
ملاحظه می شود که در این حکایت، زحمات اولیه مادر شدن و به خصوص دوران حمل و سپس تحمل اندوه مرگ فرزند مایه پاداش زن شده است. در قرآن کریم نیز وقتی از احترام به والدین و ارج نهادن به مادر سخن می رود، از حق مادری و سختی حاملگی و شیر دادن صحبت می شود نه از زحمات دیگری که مادر برای بزرگ کردن فرزند می کشد، آن زحمات، خود حق بزرگ دیگری است که مادر بر فرزند خود دارد؛ چنانکه گویند کسی نزد پیامبر اسلام (ص) آمد و گفت: «مادرم پیر و خرفت شده است. به دست خویش طعامش می دهم و برای قضای حاجت بر دوشش می گیرم و طهارتش می کنم، آیا حق وی گزارده باشم؟» پیامبر فرمود: «از صد یکی نگزارده باشی.» به دلیل مقام والا و قدسی مادر، پیامبر فرموده است که بهشت زیر پای مادران است: «الجنه تحت أقدام الأمهات». مولانا در شعر خود به این حدیث نبوی اشاره کرده است که «زیر پای مادران باشد جنان». اما به معنای ایهام آلود آن هم نظر دارد. در عربی جمع جنه به معنی بهشت، «جنان» (به کسر جیم) است، اما «جنان» (به فتح جیم) دل و قلب معنی می دهد. مولانا مصرع مذکور را در میانه بحث دل و ارزش آن نزد خدا آورده از قول خداوند می گوید: تو دل خود را به پیشگاه من هدیه آور که من به تو و شایستگی تو نگاه نمی کنم، بلکه به دل تو و ارزش آن نگاه می کنم..
ننگرم در تو، در آن دل بنگرم *** تحفه او را آر ای جان بر درم
با تو او چون است هستم من چنان *** زیر پای مادران باشد جنان
محبت و زیبایی زنانه، گرمابخش خانواده
مثنوی معنوی عرصه تبیین غایات زندگی و میدان تربیت مریدان مولوی است. به عبارت دیگر، مولانا از سویی واقعیت ها و حقایق عالم را با جهان بینی عرفانی خویش تفسیر می کند و از سوی دیگر روش عملی زندگی در چنین عالمی را به مخاطبان خود می آموزد و در واقع پیوندی میان زمین و آسمان ایجاد می کند. خانواده از مهمترین عرصه هایی است که این معنا را می توان در آن پی گرفت. از دیدگاه مولانا قداست پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر نمادی از پایبندی انسان به عهد «الست» و عشق ازلی خداوند است و نقطه مقابل آن، روابط سست و متزلزل فحشا و هرزگی است که پذیرفتنی نیست:
اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود *** چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن
از همین دیدگاه، عشق و محبت زن، انگیزه زحمات طاقت فرسای مردان در فعالیت های روزانه است: خارکش. حمال، آهنگر، دکاندار، تاجر، نجار و … همگی به خاطر دلبر خانه نشین خود زحمت می کشند تا شبانگاه در کنار او از خستگی های روز بیارامند:
ای بسا از نازنینان خارکش *** بر امید گلعذار ماه وش
ای بسا حمال گشته پشت ریش (=زخم) *** از برای دلبر مه روی خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه *** تا که شب آید ببوسد روی ماه
خواجه تا شب بر دکانی چارمیخ *** زانکه سروی در دلش کرده ست بیخ
تاجری دریا و خشکی می رود *** آن به مهر خانه شینی (=خانه نشینی) می دود
هر که را با مرده سودایی بود *** بر امید زنده سیمایی بود
آن دروگر (=درودگر، نجار) روی آورده به چوب *** بر امید خدمت مه روی خوب
این دلبران زنده سیما انگیزه شیرین آن زحمات جانفرسا هستند و به زندگی مردان گرما و معنا می بخشند. البته نباید از این نکته غافل بود که نگرش عارفانه، غایت زندگی را بدیشان محدود نمی کند. اینان زندگان این جهانی اند و روزی به کاروان مردگان پیوسته، انس زندگانی را با خود خواهند برد. چاره چیست؟ باید غایت ها را تعالی بخشید و به خاطر زنده ای زندگی کرد که مرگ نداشته باشد:
بر امید زنده ای کن اجتهاد *** کو نگردد بعد روزی دو، جماد
مولانا معتقد است که هر آنچه انسان بدو عشق می ورزد، عاریه ای از اوصاف الهی دارد که البته جاودانه نیست، همچون تابش خورشید است که اصل آن را باید در خورشید جست. لذا مهر دلبران را باید به اصل آن یعنی عشق الهی پیوند داد تا زندگی انسان گرمای حقیقی را بیابد.
صبر یا جدایی (طلاق)؟
دیگر مسائل زندگی زناشویی هم در سایه عرفان، معانی عمیق تری پیدا می کند. یکی از سوژه هایی که مولانا به کرات در آثار خود بدان پرداخته، فقر معیشتی است که در واقع برگرفته از زندگی عامه مردم و مریدان و مخاطبان خود اوست. در یکی از حکایت های مثنوی، زنی از فقر و فاقه زندگی نزد شوهر درویش خود می نالد و با او درشتی می کند. مرد که می داند حق با زن است، اعتراف می کند که نفقه بر وی واجب است و قول می دهد که توان و کوشش خود را در این زمینه به کار گیرد، اما با نرمش خاصی، زن را به اندیشه و تدبر دعوت می کند که آیا تحمل این زندگی سخت و جامه خشن و مندرس بدتر است یا طلاق؟
این درشت و زشت تر یا خود طلاق؟ *** این تو را مکروه تر یا خود فراق؟
مولانا حکایت مزبور را به نکات عرفانی پیوند داده از مخاطبان خود می پرسد که آیا سختی های طاعات و عبادات و رنج و محنت زندگی دنیوی قابل تحمل تر است یا رنج دوری از حق تعالی؟ بدین گونه مریدان خود را به بردباری در برابر ناملایمات فرامی خواند.
اختلافات و کشمکش های زناشویی از مضامینی است که مولانا از جنبه های مختلف تأویلی بدان نگریسته است. او به لحاظ مقام ارشادی خود و به تناسب مسائل و خواسته های مریدان، این کشمکش ها را به گونه ای مطرح می کند که گویی نبض جان همسران در کف اوست و وی همچون طبیبی معنوی در جستجوی نقطه درد و یافتن علل آن است.
منـابـع
پروین اعتصامی- دیوان- تدوین احمد کریمی- تهران- انتشارات یادگار- 1369- چاپ اول
ابوبکر سورآبادی (عتیق نیشابوری)- قصص قرآن مجید- به اهتمام یحیی مهدوی- تهران- انتشارات خوارزمی- 1365- چاپ دوم
جلال الدین محمد مولوی- فیه ما فیه- تصحیح بدیع الزمان فروزانفر- تهران- امیرکبیر- 1362- چاپ پنجم
جلال الدین محمد مولوی- کلیات شمس یا دیوان کبیر- تصحیح بدیع الزمان فروزانفر- تهران- امیر کبیر- 1362- چاپ سوم- دوره 10 جلدی
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها