مهمترین برداشت های گنوسیسی از دین مسیح (مرقیون)

فارسی 4813 نمایش |

گنوسیس

مسیحیان نیز همچون دیگر ادیان یونانی مآب برداشتهای گنوسیسی از دین داشتند و نظامهایی گنوسیسی تشکیل دادند که مهمترینشان در قرن دوم میلادی ظهور کردند. معروفترین گنوسیسهای مسیحی عبارت بودند از: بازیلیدوس (Basilidus)، والنتینوس (Valentinus)، پتولمئوس (Ptolemeus)، راکلئون (Heracleon)، باردسانس (Bardesanes)، کورپوکراتس (Corpocrates) و مرقیون. مرقیون و والنتینوس، مهمتر از دیگران بودند. البته نباید فراموش کرد که در قرون بعد، مخصوصا در قرون وسطی تفسیر مانوی از مسیحیت جایگزین دیگر تفسیرهای گنوسیسی شد که کلیسای کاتولیک آن را به شدت سرکوب کرد.

مرقیون

مرقیون (ف. 160 میلادی) در سال 140 میلادی به شهر رم رفت و به نشر عقاید خود پرداخت. کلیسای مسیحی این شهر در سال 144 او را تکفیر کرد. او تنها گنوسیسی این قرن بود که برای خود جامعه یا کلیسایی مسیحی تشکیل داد، و برای آن اسقف و کشیشهایی در نظر گرفت و کوشید تا آیین گنوسیسی را بین عامه مردم رواج دهد. چنانکه یوستینوس در اواسط این قرن از طرفداران بی شمار او در مناطق مختلف سخن می گوید. کلیسای مرقیون تا قرن پنجم، به خصوص در سوریه، دوام آورد. کتاب او متضادین (Antitheses) نام داشت که در انتهای کتاب مقدسی که از انجیل لوقا و برخی از نامه های پولس قدیس شکل داده بود، برای توجیه این انتخاب متون به عنوان کتاب مقدس و عدم پذیرش تورات، آورده بود.

اهم آراء مرقیون
الف) منشاء ادیان مسیح و یهود از نظر مرقیون
مرقیون با ثنویتی جهان شناختی که در پیش گرفت، مقابله پولس با جهان بینی یهودی را به حدی رسانید که هر یک از دو دین مسیح و یهود را به منشأ و خدایی متفاوت نسبت داد. به نظر او دین یهود، خدا و تاریخی جدا از خدا و تاریخ مسیحیت دارد. تاریخ یهود پیشگویی ظهور مسیح و آماده سازی برای دین مسیحی نیست. او به دو منبع و اصل جدا برای این دو دین قائل بود: یکی زمینی و ستمگرانه، دیگری آسمانی و نیکو، یکی بر شریعت و عدالت تأکید داشت، دیگری بر ایمان و خیر. بدین ترتیب برای او دو خدای متمایز از یکدیگر وجود داشت: خدای برتر و متعالی که خدای خیر، غریبه و ناشناختنی و پدر عیسی مسیح است و خدای سافل که خدای شناخته شده، ستمکار، صانع و خالق عالم و خدای یهود است. اگر خدای متعالی ناشناخته است برای این ست که در خلقت دخالتی نداشته است و نشانی از او در جهان نیست تا شناخته شود. فقط با ظهور عیسی مسیح است که بشریت به وجود او پی برده است. خدای متعالی نیکوست، در حالی که خدای یهود عادل است و در عدالت خود ستمکار و انتقام جو نیز هست.
بدین ترتیب مرقیون خیر را در مقابل عدالت می گذارد و عدالت را لزوما نیکو نمی داند. در جهان شناسی او از وسطه های بسیاری که در فلسفه های آن عصر، مخصوصا گنوسیسین، بین خدای خیر و متعالی و عالم مادی مشاهده می شد، نشانی وجود ندارد. دلیل آن این است که خدای او خالق نبود که بین او و جهان ارتباط وجودی برقرار باشد. او فقط نجات دهنده است و تنها نقش اخروی در نظام هستی دارد. مرقیون کتاب تورات را به عنوان حقیقت نفی نکرد، و حتی معتقد بود که عالم و انسان همان طور که در این کتاب آمده است خلق شده است. انسان در جسم و روح خود متعلق به خدای سافل است، هیچ عنصر و جزئی از انسان برای جهان و خدای آن بیگانه نیست. خدای یهود جهان را از ماده خلق کرده است. ماده مظهر شر است و بدین ترتیب شر در خلقت وارد شد. در نتیجه آفرینش خدای سافل کامل نیست. او برای اینکه از خلقت ناقصش حمایت کند و مشکلات دیگری همچون گناه نخستین پیش نیاید، شریعت یهود را بر انسانها حاکم کرد. رابطه او با انسان بر اساس شریعت یهود است.

ب) تفسیر مرقیون از خدا، مسیح و نجات انسان
با اینکه مرقیون روایت یهودی و خدای آن را صحیح می دانست، ولی برای او تمام حقیقت نبود. او معتقد بود که خدای خیر برتر از این خداست. تعالی خدای خیر به حدی است که حتی خدای یهود نیز از وجود او اطلاعی ندارد. پس مرقیون کتاب تورات را به عنوان یک متن مستند نفی نکرد، ولی معتقد بود که برای مسیحیان متن مقدس نیست. اگر تشابهاتی در روایات یهودی و مسیحی یافت می شود، برای این است که یهودیان مفاهیمی را وارد انجیل مسیح کردند و آن را تغییر دادند. او تضادهایی را بین تورات و اعتقادات مسیحی مشاهده کرد و اظهار داشت که عده ای برای هماهنگی تورات و اعتقادات مسیحی آن را تفسیری رمزی- تمثیلی کرده اند، در حالی که او بر خلاف اکثر مسیحیان مخالف تفسیر باطنی تورات بود و بر ظاهر روایات آن تکیه می کرد و معتقد بود که وقایع ظاهری آن حقیقتند و خدای این جهان آنچه را که خلق کرده در آن شرح داده است، منجی یهودیان (مشیاه) حتما ظهور خواهد کرد، ولی سلطنت و جامعه مسیح یهودیان زمینی و دنیوی است، در حالی که مسیح مسیحیان سلطنتی آسمانی خواهد داشت.
خدای خیر که خدای اعلی است با مشاهده رنج و حقارت بشر در این جهان پسر خود را برای نجات انسان از این بدبختی به زمین فرستاد. نجات لطفی است که خدای خیر بدون هیچ چشمداشت و عوضی به انسان اعطا می کند. مسیح آدمیان را از جهان و خدای آن می رهاند تا فرزندان خدای خیر و بیگانه شوند و به ملکوت اعلی راه یابند. برخلاف دیگر مسیحیان مرقیون معتقد بود که مسیح در این جهان متولد نشد و طفولیت نداشت. او ناگهان خود را به ابنای بشر نشان داد. به نظر مرقیون چون انسان هیچ ارتباطی با خدای متعال و خیر ندارد، علت ریخته شدن خون مسیح بر روی صلیب، آن طور که دیگر مسیحیان باور داشتند، بخشش گناه، تطهیر ذات گناهکار انسان یا آشتی دادن انسان با خدا نبود. خدای خیر انسان را از خدای سافل خرید و قیمت آن خون مسیح بود که بر روی صلیب ریخته شد. بر خلاف دیگر گنوسیسیان مرقیون معتقد بود که رنج و محنت مسیح بر روی صلیب حقیقت داشت و عرفان صرف را عامل نجات نمی دانست؛ بلکه به دنبال پولوس، بر ایمان به عنوان طریق نجات تأکید کرد. نجات یافتگان باید تا پایان جهان و تا آنجا که ممکن است ارتباط خود را با این جهان، که مظهر شر و آفرینش خدای سافل است، کم کنند. باید از ازدواج خودداری کنند، زیرا هر عملی که به ادامه عالم خدای سافل منتهی شود غیر اخلاقی است، باید زهد در پیش گیرند و از هرچه رنگ دنیایی دارد چشم پوشند.

پیدایش گنوسی های والنتینیوسی

مسأله خیر و شر یکی از مسائل اساسی در تمام نظامهای دینی و مرکز بسیاری از اسطوره های دینی است که برای پاسخ به این مسأله تلاش کرده اند. اگر موجودی با قدرت مطلق و کامل وجود دارد که منشأ همه چیز است، خطا و بدبختی چگونه وارد جهان شد؟ از آنجا دارد، استدلال از این واقعیت به صورت وارونه به کار گرفته می شود و امکان وجود کامل مطلق نفی می شود. البته این چیزی را حل نمی کند. وجود نظم طبیعی، در مقابل هرج و مرج، باید با دلیل اثبات شود؛ همان طور که وجود هر چیز دلیل می خواهد. شاید اثبات عدم وجود خدا از اثبات وجودش مشکل تر باشد؛ پاسخ به این سوال مشکل تر است که: چگونه خیر وارد جهانی شد که ناآگاهانه خلق شده است؟ تا پاسخ به این سوال که: چگونه شر وارد جهانی شد که آگاهانه خلق شده است؟ در این سده های نخستین عصر مسیحی، وجود خدایی خیرخواه که با وحی شناخته می شد، یا به تعبیر فلاسفه یونان، وجود مبدأ نخست کامل مطلق که با تحقیقات متافیزیکی شناخته می شد، یا به تعبیر فلاسفه یونان، وجود مبدأ نخست کامل مطلق که با تحقیقات متافیزیکی شناخته می شد، نقطه شروع تمام نظامهای هستی شناسی بود.
این فرضهای اساسی، مسائل اجتناب ناپذیری را به وجود آورد که عبارتند از: شر از کجا آمد و ارتباطش با خیر چیست؟ چگونه کمال، نقض را به وجود آورد؟ چگونه یک واقعیت تغییر ناپذیر ابدی، جهان مخلوق فانی را به وجود آورد؟ در اینجا سری از اسرار نهفته که ورای قلمرو عقل آدمی است؛ ولی هر دینی سعی می کند که برای آن توضیحی ارائه دهد. معرفت، «gnosis» که گنوسی ها اسمشان را از آن گرفته اند، معرفت همین سر بود و اساس اعتقاد گنوسی این بود که این معرفت در واقع ورای عقل انسان متعارف است. گنوس ها مدعی بودند که برخی این معرفت را دارند و آن را به طبایع انسانی که مستعد دریافت باشند، فقط به صورت رمزی می دهند. بر ما معلوم نیست که نظامهای گنوسی قرن دوم چه مقدار نتیجه تفکرات نظری خود آنها و چه مقدار تفسیرهای آنان از سنتهای قدیمی بود که دست به دست به آنها رسیده بود. ولی هرچند رموز پیچیده ای که گنوسی ها برای توضیح وجود خیر و شر به کار می بردند، در نگاه نخست، به نظر می رسد سخنان نامعقول خیالیند که با زحمت ساخته شده اند، اما حتی آباء کلیسا که به آنها حمله می کردند، قبول داشتند که معنایی تحت اینها نهفته است. آنها با بیشتر مکاتب گنوسی به عنوان مسیحی برخورد می کردند، ولی آنها را گمراه و در نتیجه زیانبار می دانستند.
بزرگترین متفکر گنوسی قرن دوم، والنتینیوس بود که حدود سال 137 میلادی تعلیم می داد او مدارسی در مصر و قبرس تأسیس کرد که تا قرن چهارم دایر بودند، سپس به سوی روم، یعنی مقر مکتب بسیار مشهورش، حرکت کرد. او هرگز کلیسایی بنا نکرد و کتابی درباره تعالیمش به جا نگذاشت؛ هر چند تا حد زیادی شاید کتاب انجیل حقیقت که در نج حمادی کشف شد، اثر او باشد شاگردانش، که مشهورترینشان «پتولامئوس» بود، مکتب او را ادامه دادند و ایرنئوس، اسقف لیونز در پایان قرن دوم و قویترین مدافعه نویس کلیسای بزرگ، کتابش را به نام بر ضد بدعتها در درجه اول علیه آنها نگاشت. هیپولیتوس نویسنده کلیسایی و سر اسقف کلیسا در روم، نیز در کتاب بیان تعالیم فلسفی که در حدود 230 میلادی نوشت، آنها را مورد حمله قرار داد. بیشتر شناخت از تعلیمات والنتینیوس از این دو منبع است. والنتینیوس خود را مسیحی می دانست. هدف او احتمالا این بود که یک فلسفه مسیحی پدید آورد که عقاید مسیحی را برای جوامع یونانی شده مصر و روم، خردپذیر بگرداند.

جهان شناسی نظام گنوسیسی والنتینوس
نظام گنوسیسی که والنتینوس ارائه کرد، بر خلاف نظام مرقیون جهان شناسی منظمی دارد و چگونگی تکوین عالم را شرح می دهد و دارای صبغه فلسفی است. والنتینوس عالم الهی را ملأ اعلی (Pleroma) نامید. جایی که موجودات الهی یا خدایان (aion) قرار دارند. عالم الهی از جهان و صانعش جداست. خالق عالم مادی جایی در ملأ اعلی ندارد. بین خدایان ملأ اعلی سلسله مراتب حاکم است و بالاتر پایین تر را به طرفین صدور ایجاد می کند. در هر مرتبه زوجی از موجودات الهی وجود دارد. اصل همه چیز و در ابتدا «قبل از آغاز» یا «قبل از پدر» یا «گرداب» قرار دارد. او غیر قابل درک است. همراه او خدایی مؤنث است به نام «فکر» یا «لطف» یا «سکوت». از این جفت فکر (nous) (مذکر) و حقیقت (مؤنث) صادر می شوند. از زوج دوم کلمه (logos) (مذکر) و حیات (مؤنث) به وجود می آیند و از این دو انسان (مذکر) و کلیس (مؤنث) ایجاد می گردند. از این 30 موجود الهی ملأ اعلی تشکیل می گردد. آخرین موجود الهی مؤنث حکمت (Sophia) است.
حکمت بیشتر از مرتبه خود خواست و کبر ورزید. او خواست عظمت «قبل از پدر» و اصل همه چیز را بشناسد. این غیر قابل قبول بود. «مرز» که ناظم ملأ اعلی بود حکمت را تسلی داد. او را از این کار منصرف کرد و به او فهماند که اصل اول غیر قابل درک است. حکمت از میل مفرط و هوس شناختن «قبل از آغاز» باردار شد. از او موجودی بد شکل ظلمانی به دنیا آمد و چون از جفت حکمت نشأت نگرفته بود حرامزاده خوانده شد. این موجود از ملأ اعلی رانده شد. او پس از خارج شدن از ملأ اعلی اصل خود را فراموش کرد و به خلق عالم مادی پرداخت. البته چون فرزند حکمت بود، مقداری از نور الهی را در خود داشت. با قسمت ظلمانی خود عالم مادی و جسم انسان را خلق کرد و با نوری که از مادرش به ارث برده بود روح انسان را آفرید.

ثنویت در اسطوره های والنتینیوسی

اسطوره های والنتینیوسی که به نظر شرک و چند خدایی می نماید، حتی به نظر ایرنئوس و هیپولیتوس، متافیزیکیند و برای شخصیت دادن به کیفیت های انسانی و اندیشه های انتزاعی به کار رفته اند. تلاش برای تبیین اینکه چگونه شر وارد جهان شد، گهگاه به صورت اسطوره ای که سقوطی کیهانی در خطا را مطرح می کرد، عرضه می شد. در اسطوره والنتینیوسی (و اسطوره های مشابهی که در نظامهای گنوسی دیگر بودند) سقوط، بر خلاف داستان آدم و حوا در سفر پیدایش، قبل از خلقت در جهان رخ داده است. ممکن است سقوط شیطان عهد قدیم و فرشتگان متمردی که او به کار می برد، مشابه به حساب آیند؛ ولی یک فرق وجود دارد و همین فرق یکی از ادله ای است که کلیسای بزرگ، گنوسی ها را بردیده از کلیسای واقعی به حساب آوردند. (مکاتب گنوسی از کلیسای عمده بین سالهای 80 و 150 میلادی جدا شدند.) این نظریه گنوسی که ماده دشمن خیر است، از فلسفه یونان و تعلیمات شرقی و ثنویت زرتشتی آمد.
این امر مشکل را باز هم حادتر کرد؛ نه تنها از این جهت که چگونه کمال می تواند نقض را به وجود آورده باشد، بلکه چگونه می تواند به نحوی از آنجا با آن ارتباط داشته باشد. در نظام والنتینیوسی، موجود قبل از آغاز، بی توز (Bythos) لجه بی انتهای بی کیفیت نامیده می شد. (سفر پیدایش، 1 :1 و 2) اندیشه (Thought)، که همچنین فیض (Grace) و آرامش (Silence) نامیده می شد و اصل مونث بود، همراه با بی توز، عقل (mind) و حقیقت (Truth) را به وجود آوردند؛ و این چهار اصل یا قدرت، اصل همه چیزند. از اینها قدرتهای دیگری که به «آین ها» (Aeons) معروف بودند، به وجود آمدند. اینها جفت جفت یعنی نر و ماده، اصلهای فعال و منفعل بودند. اصل سی ام اینها «سوفیا» (مخیل به حکمت) نامیده می شد. خطای سوفیا باعث سقوط شد و جهان ما را به وجود آورد.
نوشته هایی که در آن زمان رایج بودند، مانند ادبیات حکمت آمیز عهد قدیم و آثاری از یک نویسنده که به «شبان هرماس» معروف بود، مردم را به شخص انگاری کیفیات به گونه ای عادت داده بودند که احتمالا اسطوره را راحت تر از ما می پذیرفتند. در اسطوره والنتینیوسی، «سوفیا» از درک محدودیتهایش عاجز است و سعی می کند به سوی پدر همه (خدا) باز گردد. او نمی تواند این عمل را انجام دهد. او به وسیله «هوراس» (مرز، حد) منع می شود. (در کتاب اعمال یوحنا، که یکی از اناجیل گنوسی اپوکریفایی است، این عبارت آمده است: «حد موثر واقعی جدا کننده همه چیز است.») سوفیا در غم خود «ایلدبوث» (شیی بی شکل) را متولد کرد که از او جهان مادی ما آمد. اساس این اسطوره این است که، هر چند ماده (ماده جهان ما) بر غم و جهل مبتنی است، ولی از سوفیای مادر، اخگرهایی از نور ابدی و روحانی آمدند و در جهان مادی زندانی شدند. دشمنی بین ماده و روح نوعی از ثنویت مبتنی بر تناقض است که در بسیاری از نظامهای دینی وارد شده است. این نوع ثنویت نقشی در تعلیمات ایرنئوس نداشت. بسیاری از ردهای او نسبت به گنوسی گری بر این اصل مسیحی که از عهد قدیم گرفته شده، مبتنی است که: خدای خالق جهانی ساخت که خوب بود. «و خدا دید هر چیزی را که ساخته بود و دید که آن خیلی خوب است.» (سفر پیدایش، 1 :31) از این نتیجه می گیریم که بدنهای ما هم خوب است.

منـابـع

جوان .ا. گریدی- مسیحیت و بدعت ها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- موسسه فرهنگی طه

دایرة‏المعارف فارسى- جلد دوم- بخش اول- مقاله مذهب گنوسى

طاهره حاج‏ ابراهیمى- مقاله عرفان یهودی و مکتب گنوسی

جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- تهران- انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی- چاپ پنجم- 1372

محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1382

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد