کشورداری و سیاست در آثار سعدی (خراج)
فارسی 4921 نمایش |مردم نوازی
سعدی بر این نظر است که گنج و خزانه ی پادشاه باید بر«طفل و درویش و پیر» وقف شود و نیز باید به جای جمع گنج به جمعیت خاطر دوستان کوشید و برای آسایش خلق، خزینه را تهی کرد. زیرا کلید خزینه همیشه در دست نیست.
پریشان کن امروز گنجینه چیست *** که فردا کلیدش نه در دست توست
«بوستان، باب2، ص254»
مردم نوازی یکی از عوامل مهم پیروزی سلاطین بوده است چنان که اسکندر رومی هر مملکتی را که می گرفت رعیتش را نمی آزارد و نام پادشاهان جز به نکویی نمی برد و همین عامل مردم داری و مردم نوازی او سبب تسلط او بر «دیار مشرق و مغرب» گردید. در جایی دیگر سعدی از زبان وزیر پادشاهی بیان می کند که «پادشه را کرم باید تا خلق بر او گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند» وگرنه در روز سختی، دوستدارش دشمن زورآور خواهد شد، چنان که آن «ملک را پند وزیر ناصح، موافق طبع مخالف نیامد و به زندانش فرستاد» و طولی نکشید که گروهی به منازعت برخاستند و خلق که از دست تطاول او به جان آمده بودند آن گروه را تقویت کردند تا ملک از تصرف این پادشاه به در رفت.
حاکم مملکت به عنوان «سر اکابر قوم» باید بداند که بی وجود رعیت هیچ ارزشی ندارد پس بر اوست که بنابر حس مردم دوستی ملک را نظام بخشد. سعدی، حاکم و مردم را پناه و حامی یکدیگر معرفی می کند:
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک *** نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنان که طایفه ای در پناه جاه تواند *** تو در پناه دعا و نماز ایشانی
«قطعات،ص839»
بیم دادن پادشاهان از خدای و سوق دادن ایشان به دادگری
شیخ شیراز «رعیت نوازی و سرلشگری» را امری بس مهم می داند به گونه ای که نباید «بازیچه و سرسری» فرض گردد پس چنین امر والایی باید به فرد کار آزموده ای محول گردد. جهانبانی آن قدر وظیفه ی ارزشمند و خطیری است که حتی در روزشمار نیز از جزئیات آن سؤال خواهد شد:
خداوند کشور خطا می کند *** شب و روز ضایع به خمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی *** مقامی بزرگ است کوچک مدار
که گر پای طفلی برآید به سنگ *** خدای از تو پرسد به روز شمار
«قطعات، ص828»
درنگ کردن در کشتن اسیران جنگ
استاد سخن، سعدی، درباره ی اسیران به ملایمت سخن می گوید. او معتقد است که اسیر جنگی و گناه کار را باید فرصتی داد و کشتن او، به اول گناه، شرط نیست؛ اگر پند و اندرز در او مؤثر واقع نشد در این صورت می توان او را گوش مالی داد و سرانجام در صورت شرارت او، می توان ریشه وی را از بیخ برکند. و نیز سعدی بند کردن پیش از کشتن را امری صواب می داند زیرا سر کشته را نمی توان پیوند کرد:
صواب است پیش از کشش بند کرد *** که نتوان سر کشته پیوند کرد
«بوستان، باب1، ص220»
به کارگیری دیانت و هوش و درایت در کشورداری
ملک داری به دیانت و فرهنگ و هوش نیازمند است پس پادشاه مست و غافل، لیاقت حکمرانی را ندارد زیرا او پاسبان رعیت و مسئول حفظ جان و مال مردم است بنابراین خفتن و غفلت پادشاه به هنگام حراست، شرط کشور داری نیست. سعدی در قصیده ای می گوید:
آدمی را عقل باید در بدن *** ورنه جان در کالبد دارد حمار
ملک بانان را نشاید روز و شب *** گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
«قصاید فارسی، ص724»
نرم خویی و شکیبایی
نرمش و بردباری از دیگر صفات رهبر مملکت بر شمرده شده است:
خداوند فرمان و رأی و شکوه *** ز غوغای مردم نگردد ستوه
سر پرغرور از تحمل تهی *** حرامش بود تاج شاهنشهی
نگویم چو جنگ آوری پای دار *** چو خشم آوری عقل بر پای دار
زیرا:
چو لشکر برو نتاخت خشم از کمین *** نه انصاف ماند نه تقوی نه دین
«بوستان، باب1، ص220»
امنیت اجتماعی
شیخ شیراز می داند که رشد و تعالی انسان، تنها در سایه ی امنیت اجتماعی تحقق می یابد. از این روی در جای جای آثارش به این امر حیاتی اشاره می کند. او امنیتی را که بر«اقلیم پارس» حکم فرماست در سایه ی قدرت و تدبیر اتابکان و به ویژه بوبکر سعد می داند، پادشاهی که در روزگار وی، پارس آرامگاهی است از فتنه ها در امان.
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست *** تا بر سرش بود چو تویی سایه ی خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک *** مانند آستان درت، مأمن رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر *** بر ما و بر خدای جهان آفرین، جزا
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس *** چندان که خاک را بود و باد را بقا
«دیباچه ی گلستان، ص31»
دکتر غلامحسین یوسفی در حکایتی تصویری از خودکامگی حکام مغول و ایجاد ناامنی در سطح کشور را چنین بیان می دارد روزی بزرگمهر در مقام مشورت، در میان جمع وزرا، نظر انوشروان را تأیید می کند. وزیران در نهان از او می پرسند: «رأی ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم؟» گفت: «به موجب آنکه انجام کارها معلوم نیست و رأی همگان در مشیت است که صواب است یا خطا؟ پس موافقت رأی ملک اولی تر است تا اگر خلاف صواب آید به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم.» پیداست که در این سخن بزرگمهر، مصلحت وقت و صیانت نفس بیشتر رعایت شده است تا جستجوی حقیقت. شاید در این حکایت نیز بتوان تصویری از خودکامگی حکام مغول را در زمان سعدی جلوه گر دید. خاصه وقتی می خوانیم که خلاف رأی ایشان اظهار نظر کردن به تعبیر شیخ، «به خون خویش، دست شستن» بود. این روح محافظه کاری و احتیاط نموداری از محیطی ناامن و بسیاری از واقعیت های آن زمان است.
اما شیراز به تدابیر عاقلانه و تسلیم به موقع اتابکان شهر، آسیبی نیافت و به همین قضیه است که سعدی با لطف قریحه ی خود در مدیحه ای که از اتابک سعدبن زنگی در دیباچه ی بوستان گفته است اشاره می نماید و می گوید:
سکندر به دیوار رویین و سنگ *** بکرد از جهان راه یأجوج، تنگ
تو را سد یأجوج کفر از زر است *** نه رویین چو دیوار اسکندر است
در این دو بیت مقصود شاعر از«یأجوج کفر»، چنگیزخان است که اتابک سعد با او از در صلح در آمد و به او خراجی داد و جان مسلمان شیراز را از آسیب قهر او نجات بخشید و در این جا شیخ به حسن تعبیر او را بر اسکندر ترجیح داده است، زیرا اسکندر با دیوار رویین در مقابل هجوم یأجوج مانعی بنا کرد لکن اتابک راه حمله ی یأجوج کفر را بازر مسدود ساخت.
در پارس که تا بوده است، از ولوله آسوده است *** بیم است که برخیزد، از حسن تو غوغایی
«غزلیات، 511 ـ ط، ص601، ب8»
سعدی از آرامش موجود در سرزمین پارس باز چنین می گوید:
جهانبان دین پرور دادگر *** نیامد چو بوبکر بعد از عمر
سر سرفرازان و تاج مهان *** به دوران عدلش بناز ای جهان
گر از فتنه آید کسی در پناه ***ندارد جز این کشور آرامگاه
«دیباچه ی بوستان، ص206»
در عصر بوبکر سعد «رنجه ای را که از بیداد سرپنجه ای بنالد نمی بینی.»
چنان سایه گسترده بر عالمی *** که زالی نیندیشد از رستمی
با این همه شاعر از آینده نگران از روزهایی که کسی را نیابد تا از بهشت آرزوهای خود با او سخن راند از این رو می گوید:
به عهد تو می بینم آرام خلق *** پس از تو ندانم سرانجام خلق
در ایام اتابک هیچ دلی آزرده نیست و پیرایه ی ملک ملک نیز همین است که «راضی نگردد به آزار کس.» مردم شاد هستند زیرا او خزاین را برای رفاه جیش تهی می کند و بانگ شادی مردم چون رعد به گوش می رسد. به قدری امنیت در پارس موج می زند که پای عدو در این بقعه دیده نمی شود و در دوران او کس از کس باری نمی برد حتی گل در چمن نیز از جور خار در امان است. و به خاطر این سیرت اتابک ابوبکر، مردم در آرام و ناز می خسبند. سعدی تمام این ها را از وجود اتابک ابوبکر بن سعد زنگی می داند و در یکی از قصیده های معروف خویش به امنیت و آسودگی و «پرناز و نعمت» بودن پارس اشارتی می نماید:
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی *** شدم در سفر روزگاری درنگی...
برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم *** جهان در هم افتاده چون موی زنگی
چو باز آمدم کشور آسوده دیدم *** ز گرگان به در رفته آن تیز چنگی...
بنام ایزد آباد و پرناز و نعمت *** پلنگان رها کرده خوی پلنگی...
بپرسیدم این کشور آسوده کی شد *** کسی گفت سعدی چه شوریده رنگی
چنان بود در عهد اول که دیدی *** جهانی پرآشوب و تشویش و تنگی
چنین شد در ایام سلطان عادل *** اتابک ابوبکر بن سعد زنگی
«قصاید، ص755»
خراج
سال 240 هـ نخستین سالی است که اندوه و مقدار مالیات ها در دیوان ها ثبت گردیده است. سعدی مهمترین پایه ی معیشت لشکریان و اساس هزینه های جاری مملکت را «خراج رعیت» می داند، بنابراین پادشاهی که از دست رنج رعیت، مملکت داری می کند روا نیست که آنان را بیازارد:
گر از خراج رعیت نباشدت باری *** تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آن که مملکت از دست رنج او داری *** روا مدار که بر خویشتن بیازاری
«قطعات، ص837»
سعدی برای گرفتن مالیات و مصرف آن، دستورالعملی صادر کرده است:
نه از بهر آن می ستانم خراج *** که زینت کنم بر خود و تخت و تاج
«بوستان، باب 1، ص221»
پس باج و خراج تنها برای آن نیست که با گرفتن آن، فرماندار و شخص حاکم به خود بپردازند و با آن خراج، تن خود را با لباس های فاخر بیارایند و اورنگ و دیهیم خود را به گوهرهای گوناگون زیور دهند. گنج و گنجینه و سرمایه های عمومی تنها از آن فرمان دار و ویژه ی شخص حاکم نیست بلکه بیت المال برای آراستن سپاه و برگ و ساز لشگر، و آسایش ملت است:
خزاین پر از بهر لشگر بود *** نه از بهر آذین و زیور بود
«بوستان، باب1، ص221»
خراج، مزد چوپانی حاکم
«خزینه باید که همه وقتی موفر باشد و خرج بی وجه روا ندارد که دشمنان در کمینند و حوادث در راه.» نویسنده ی کتاب الخراج نیز درباره ی طریقه ی مصرف خراج می نویسد: «خراج سواحل شام و مصر حدود صدهزار دینار است که در اصلاح آن شهرها و سایر کارهایشان چون: نگهبانان، پاسداران، منهیان، پیک های چابک سوار تیزرو، دروازه بانان و نگه دارندگان تنگ ها و قلاع و غیر از آن ها خرج می شود.»
از دیدگاه سعدی، حاکم باید به وسیله ی خراج و مالیات،«پاس رعیت» نگاه دارد که در این صورت، خراج که «مزد چوپانی» اوست بر او حلال باد اما اگر «راعی خلق» نباشد حرامش باد، زیرا هر چه که بخورد جزیت مسلمانی خواهد بود. در ایام سعدی چون مبلغ خراج، بسیار سنگین بود کسی به طیبت نفس آن را نمی پرداخت بلکه به اجبار و به بهانه ی مزد سرهنگی، خراج می ستاندند:
خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس *** به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی
«گلستان، باب8، ص192»
همچنین نویسنده ی الخراج، مقدار خراج فارس را به تنهایی از پول نقد، بیست و چهار هزار درهم (000/000/24 درهم) ذکر کرده است. پادشاهی هم که تنها مقصودش از سلطنت، افزون طلبی می بود مقادیر خراج را بر طبقه ی محروم به خصوص دهقانان می افزود و همین امر سبب گریز و دربه دری این قشر محروم و نیز بداقبالی و تسلط دشمنان بر آن مملکت می گردید:
دگر خواست کافزون کند تخت و تاج *** بیفزود بر مرد دهقان خراج
طمع کرد در مال بازارگان *** بلا ریخت بر جان بیچارگان...
که تا جمع کرد آن زر از گربزی *** پراکنده شد لشگر از عاجزی...
وفا در که جوید چون پیمان گسیخت؟ *** خراج از که خواهد چو دهقان گریخت؟
«بوستان، باب1، ص231»
و در آخر به عقیده ی سعدی، سلطانی که به قهر و اجبار از محرومان و روستاییان، خراج بستاند در تخت و تاج وی، دولت و اقبالی نخواهد ماند؛ زیرا درویشی که نه زمین دارد و نه باغ، چگونه باید خراج بپردازد. بنابراین مردم تنها راه نپرداختن خراج را در تخریب اموال خود می دانستند زیرا خراج بر اموال تخریب شده تعلق نمی گرفت:
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز *** تا پادشه خراج نخواهد خراب را
«غزلیات، 9ـ ب، ص414، ب7»
ابن بطوطه نیز در سفرنامه ی خود به مالیات شیراز اشاره نموده است: «شیراز بزرگترین منابع مالیاتی است. حاجی قوام الدین تمغاچی که متصدی مالیه بود به من گفت که او مالیات شیراز را روزانه به ده هزار دینار به مقاطعه پذیرفته و این مبلغ به حساب پول طلای مغرب معادل با دوهزار و پانصد دینار می شود.»
منـابـع
محمد دبیرسیاقی- بوستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380
محمد دبیرسیاقی- گلستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380
محمد غفوری- اندیشه جامع سعدی- حافظ نو- تهران 1365
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها