معنای اعراف

فارسی 6376 نمایش |

اعراف در لغت و تفسیر

«اعراف» جمع «عـرف» (بر وزن قفل) به معنی مکتن بلند و مرتفع است، و در اصل از «عرف الفرس» و «عرف الدیک» که به معنی بالهای اسب و تاج خروس است گرفته شده، و گاه گفته می شود که از همان ریشه ی معرفت و عرفان که به معنی آگاهی نسبت به اشیاء و اطلاع بر خصوصیات آنها است گرفته شده، زیرا زمینهای مرتفع از زمینهای پست و منخفض شناخته شده ترند (و از فراز آنها همه جا را می توان شناخت) و گاه گفته می شود که اعراف مقامات افراد والا مقام و بلند مرتبه است.
در المیزان آمده است که: معناى "حجاب" روشن است، و آن ساترى است که بین دو چیز حائل شود، و "اعراف" به معناى قسمت هاى بالاى حجاب و تل هاى شنى و "عرف" به معنى یال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چیزى است. معلوم مى شود که این کلمه به هر معنا که استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست. و از اینکه حجاب را قبل از اعراف ذکر کرده و همچنین از اینکه در آیه فرموده: اهل اعراف مشرف بر جمیع مردم از بهشتیان و دوزخیانند، معلوم مى شود که منظور از اعراف قسمت هاى بالاى حجابى است که حائل بین دوزخ و بهشت است، به طورى که اعرافیان در آنجا، هم دوزخیان را مى بینند و هم بهشتیان را. اکنون ببینیم چه کسانى بر اعراف قرار دارند و اصحاب اعراف کیانند؟

موقفهای قیامت

به طورى که از آیات و روایات استفاده مى شود، روز قیامت داراى موقفها و مشاهد و ایستگاههاى گوناگونى است که هر موقفى به کار خاصى اختصاص دارد به تفصیلى که در قرآن و احادیث آمده است و شاید آخرین موقف، بهشت و جهنم باشد که آدمیان در آن مستقر خواهند شد. در آیاتى از قرآن کریم که از بهشتیان و دوزخیان سخن مى گوید و صحنه هایى از حالات آنها را بیان مى کند، از جاى خاصى نام مى برد که میان بهشت و جهنم و مشرف بر آنهاست و آن «اعراف» است که افراد خاصى در آن قرار دارند: «و بینهما حجاب و على الأعراف رجال یعرفون کلا بسیمئهم و نادوا أصحاب الجنة أن سلام علیکم لم یدخلوها و هم یطمعون* و إذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین* و نادى أصحاب الأعراف رجالا یعرفونهم بسیمئهم قالوا ما أغنى عنکم جمعکم و ما کنتم تستکبرون* أ هؤلاء الذین أقسمتم لا ینالهم الله برحمة ادخلوا الجنة لا خوف علیکم و لا أنتم تحزنون؛ و میان آن دو [گروه] حجابى است، و بر اعراف مردانى [والا مقام] هستند که هر دو [گروه] را از سیمایشان مى شناسند، و بهشتیان را که هنوز وارد آن نشده و به آن امید بسته اند، آواز مى دهند که: سلام بر شما. و چون چشمشان به جانب دوزخیان گردانده شود، گویند: پروردگارا! ما را با ستمکاران قرار مده. و اهل اعراف مردانى را که آنان را از سیمایشان مى شناسند، ندا دهند و گویند آیا اینانند کسانى که سوگند یاد مى کردید که خدا آنها را مورد رحمت خود قرار نمى دهد؟ [آن گاه به مؤمنان گویند] به بهشت در آیید، نه بیمى بر شماست و نه اندوهگین مى شوید.» (اعراف/ 46- 49)
مفسران شیعه و اهل سنت درباره اعراف و اعرافیان سخنان گوناگون و نظرات متفاوتی ارائه کرده که برخی از آنها با روایات همخوان و بعضی با آنها ناهماهنگ و احیانا در تضاد است. استاد علامه طباطبایی (رحمه الله) نظر آنان را برشمرده و در معنای اعراف به شش قول و در تعیین مصداق اهل اعراف به دوازده رسانده و بعضی از این اقوال را گزاف می دانند و می فرمایند: «این است آن معنایى که ما از آیات کریمه قرآن درباره اصحاب اعراف مى فهمیم، البته دیگران در این باره حرف هاى دیگرى زده اند که بعضى از آن حرفها خالى از بیهوده گویى نیست، و اینک ما به طور فهرست به آن اقوال اشاره نموده، مى گذریم. اقوال متعددى که درباره معناى اعراف و مراد از اصحاب اعراف گفته شده است.»
1- اعراف چیزى است که بر هر دو طایفه مشرف است.
2- دیوارى است که مانند خروس داراى تاج است.
3- تلى است بین بهشت و جهنم که عده اى از گنهکاران بر آن تل مى نشینند.
4- این همان دیوار بین مؤمنین و منافقین است که آیه «فضرب بینهم بسور له باب؛ ميان آنها ديوارى زده مى‏ شود كه آن را دروازه ‏اى است.» (حدید/ 13) اشاره به آن دارد.
5- اعراف به معنى تعرف و آشنایى است، یعنى در قیامت رجالى آگهى از حال مردم دارند.
6- اعراف همان صراط معروف است.
اینها حرفهایى است که درباره معناى اعراف زده اند، درباره رجالى هم که بر اعراف قرار دارند اختلافاتى است که شاید به دوازده قول بالغ شود:
1- اینکه آنها اشراف و بزرگانى هستند که از بین خلائق به کرامت خداوندى مخصوص و ممتاز شده اند.
2- قومى هستند که حسنات و سیئاتشان برابر است، نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد تا داخل بهشت شوند، و نه سیئاتشان بر حسناتشان فزونى گرفته تا به دوزخ در آیند، ناچار خداوند تا مدتى بر اعراف که درجه اى است بین بهشت و دوزخ بازداشتشان نموده، سپس به رحمت خود، آنها را داخل بهشت مى نماید.
3- اهل فترتند.
4- مؤمنین از طایفه جن هستند.
5- کودکانى هستند از کفار که قبل از رسیدن به حد تکلیف از دنیا رفته اند.
6- زنا زادگانند.
7- کسانى هستند که در دنیا به خوبى خود مى بالیدند.
8- ملائکه اى هستند که بر بالاى اعراف ناظر اشخاصند و هر کسى را از سیما و قیافه اش مى شناسند. و اگر کسى از صاحبان این قول بپرسد با اینکه ملائکه متصف به رجولیت و انوثیت نمى شوند، چطور آیه از آنها تعبیر به "رجال" کرده؟ در جواب مى گویند درست است که ملائکه مرد و زن ندارند ولیکن به شکل مرد در مى آیند.
9- انبیائند که هم به خاطر احترامى که دارند و هم براى اینکه گواهان بر خلایقند از مردم جدا شده، و بر اعراف قرار مى گیرند.
10- مردمان عادل از هر امتى هستند که براى شهادت دادن بر افراد امت خود بدانجا مى روند.
11- صلحا و فقها و علما هستند.

روایت آلوسی

روایتى که آلوسى درباره مراد از رجال اعراف نقل کرده و صاحب المنار آن را بى اعتبار دانسته است.
12- «رجال اعراف عبارتند از: عباس، حمزه، على (ع) و جعفر طیار که در نقطه اى از صراط مى ایستند تا دوستان خود را به سفیدى روى و دشمنان خود را به سیاهى روى بشناسند.» این قول را آلوسى در روح المعانى از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است.
در المنار مى گوید: «من این قول را در کتب تفسیر نیافتم، و ظاهرا آلوسى آن را از تفاسیر شیعه نقل کرده. و این قول صحیح نیست، زیرا رجال اعراف اهل بهشت و دوزخ را به قیافه هایشان مى شناسند و دیگر حاجتى نیست در اینکه این بزرگواران سر راه صراط بایستند تا منافقین و ناصبیان را که همان دشمنان على (ع) و هواخواهان بنى امیه اند از دیگران بشناسند؟ علاوه بر اینکه از سیاق آیه و نظم کلام خداوند خیلى دور است که مرادش از اعراف، صراط بوده باشد.» علامه طباطبایی می افزاید: «اینکه صاحب المنار گفته است که روایت مذکور از کتب شیعه نقل شده صحیح نیست، زیرا هیچ یک از تفاسیر شیعه این روایت را به طریقى که شیعه به ضحاک دارد از ضحاک نقل نکرده، بلکه اگر هم متعرض نقل آن شده از یکى از تفاسیر عامه نقل کرده است، مثلا مجمع البیان روایت را از تفسیر ثعلبى و او به سند خود از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است.»

مقایسه ای گزاف بین مسائل قیامت با نظام جاری

سخن ما با صاحب المنار که با مقایسه مسائل قیامت با نظام جارى در دنیا روایت مذکور را مردود دانسته است در اینجا ما را با صاحب المنار گفتارى است، و آن این نیست که چرا روایت مذکور را طرح کرده و قابل قبول ندانسته، چون روایت مزبور قابل اعتماد نیست، بلکه گفتار ما با او در آن علتى است که براى طرح روایت ذکر کرده، چه از آن بر مى آید که گویا وى در ابحاث راجع به معاد، نظامى را که آیات و احادیث براى روز قیامت بیان مى کند با نظام جارى در دنیا مقایسه نموده و آن را از نوع همین نظام پنداشته، و در نتیجه هر جاى آن با نظام دنیا وفق داشته قبول نموده، و هر کجایش وفق نداشته طرح کرده، و این جمود در فهم، و گزاف گویى عجیبى است. چون اگر صحیح باشد بگوییم با بودن اهل اعراف و تشخیص افراد نیک و بد از هم دیگر چه حاجت به اینکه آن بزرگواران در صراط بنشینند و آن گاه نتیجه بگیریم که پس این روایت باطل است، چرا صحیح نباشد بگوییم: "با بودن اهل صراط و تشخیص شان افراد نیک و بد را از یکدیگر، دیگر چه حاجت به اهل اعراف؟" و نیز چرا صحیح نباشد بگوییم حالا که اهل اعراف نیک و بد را از هم جدا مى کنند دیگر چه حاجت به سؤال و حساب و باز کردن نامه هاى اعمال و نصب میزان ها و حضور اعمال و اقامه شهود و به زبان در آوردن اعضاى بدن؟ و یا بگوییم این همه راههاى گوناگون براى سنجیدن اعمال براى چه؟ یکى از این راهها کافى بود. و یا بگوییم با بودن علم خدا به هیچ یک از این راهها حاجت نبود.
گویا صاحب المنار صحنه قیامت را به یکى از صحنه هاى دنیا مقایسه کرده و با خود گفته است چطور ممکن است اعراف و دیوار بلندى که کشیده شده با صراط، متحد باشد؟ و یک نفر در عین اینکه در بالاى دیوار اعراف است بر سر راه صراط هم ایستاده باشد؟ لذا از در تعجب گفته است: "اعراف کجا و صراط کجا؟" و حال آنکه جزئیات امور آخرت هیچ ربطى به امور دنیا نداشته و قابل قیاس با آن نیست، و اگر قابل قیاس هم باشد تازه باز اشکال وى بر روایت وارد نیست، زیرا ممکن است صراط و اعراف را طورى معنا کنیم که با هم متحد شده و در نتیجه روایت مورد بحث از کار نیفتد، و آن معنا این است که بگوییم صراط به همان معناى معروف است و اعراف حجابى است که بر بالاى صراط و پل مزبور زده شده، و عباس و حمزه و على (ع) و جعفر در آن حجاب قرار مى گیرند، علاوه بر اینکه صاحب المنار فراموش کرده که اصلا یکى از اقوال در مساله اعراف این است که اعراف همان صراط است، و این قول را طبرى در تفسیر خود از ابن مسعود، و سیوطى در الدرالمنثور از ابن ابى حاتم از ابن جریح نقل کرده اند.
اما اینکه گفت: "علاوه بر اینکه از سیاق آیه و نظم کلام خداوند بسیار دور است که بگوییم مرادش از اعراف، صراط است" فسادش از حرفهاى قبلى او روشن تر است، براى اینکه این قبیل آیات از جزئیات معاد تنها کلیات و صفات عامى را بیان مى کند که معانیش معلوم ولى حقایقش مبهم و مجهول است، بنابراین ممکن است پاره اى از جزئیات با صفاتى که در پاره اى اشخاص هست منطبق بوده و مراد از آن جزئیات و صفات آن اشخاص بوده باشد، هم چنان که ممکن است پاره اى از بیانات با بیان دیگرى منطبق شود، مثلا مقصود از اعراف، همان صراط باشد، هم چنان که مقصود از میزان، عدل است.
این بود آن دوازده قولى که در معناى اعراف بود، و ممکن است دو قول دیگر زیر را نیز به آن اضافه کرد. یکى اینکه بگوییم مقصود از رجال اعراف، مستضعفینى هستند که از جهت ضعف عقل، حجت بر آنها تمام نشده و مکلف به تکلیف نشدند، مانند مردان و زنان ضعیف و اطفال غیر بالغ، البته ممکن هم هست این قول را با دومین قول از دوازده قول متقدم یکى گرفته بگوییم این دسته از مردم هم حسنات و سیئاتشان برابر است چون اصلا حسنه و سیئه اى ندارند، و حجت بر آنان تمام نشده و مکلف به تکالیف شرع نبوده اند.
دوم اینکه مراد از رجال اعراف کسانى هستند که بدون اذن پدر به جهاد رفته و در جهاد شهید شده اند، از جهت خروج بدون اذن پدر اهل آتش، و از جهت کشته شدن در راه خدا اهل بهشت هستند، و بر طبق این قول روایتى هم هست، البته این قول را نیز ممکن است به همان قول دوم ارجاع داد. هم چنان که تعدادى از اقوال دوازده گانه را مى توان در عده دیگر آن گنجانید، مثلا مى توان قول پنجم را که مقصود از رجال اعراف را اولاد کفار مى دانست و همچنین قول سوم را که مى گفت مراد اهل فترتند به قول دوم ارجاع داد، چون اهل فترت و اولاد کفار ترجیحى در حسنات و یا سیئاتشان نیست. و همچنین مى توان قول ششم را که مى گفت منظور، اولاد زنا هستند از آن جهت که نه مؤمن و نه کافر شمرده مى شوند، و نیز قول نهم، دهم، و یازدهم و دوازدهم را به قول اول برگردانید. بنابراین، اصول اقوالى که در مساله رجال اعراف هست، سه قول خواهد بود:
اول اینکه مراد از رجال اعراف صاحبان مقام و منزلت است، چیزى که هست بعضى گفته اند دارندگان این مقام و منزلت، انبیا (ع) هستند، و بعضى گفته اند گواهان بر اعمالند، و بعضى گفته اند علماء و فقهایند، و بعضى گفته اند اشخاص دیگرى هستند.
دوم اینکه آنها کسانى هستند که نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد و نه سیئاتشان بر حسناتشان. سوم اینکه آنها ملائکه هستند. اغلب مفسرین قول دوم را اختیار کرده اند. این بود نظر علامه طباطبایی.

مقام عالی انسانیت

از آیات قرآن نتیجه می گیریم که اعراف یکی از مقامات عالی انسانیت است که خداوند آن را به حجابی حایل میان بهشت و دوزخ مثال زده و معلوم است هر حایل در عین آن که به دو طرف مرتبط است از حکم دو طرف خارج است. از این رو فرمود: این حجاب دارای بلندی هایی است و بر آن بلندی مردانی هستند که بر همه اهل محشر از اولین و آخرین اشراف دارند و هر کسی را در مقام خودش مشاهده می کنند. با این که مقام ها و درجات مردم در بین دو حد اعلا علیین و اسفل السافلین مختلف است، با این وجود ازحال یک یک افراد و کرداری که در دنیا به انجام رسانده اند آگاهند و با هر کس بخواهند سخن می گویند و هر کسی را بخواهند (مصلحت ایجاب کند) می توانند ایمنی داده و به اذن خداوند اجازه ورود به بهشت دهند. از این جا معلوم می شود که رتبه و مقام این مردان از دو جایگاه سعادت که عبارت است از نجات به وسیله عمل شایسته و شقاوت که عبارت است از هلاکت بر اثر عمل زشت، بیرون است؛ یعنی جایگاه آنان فوق مقام سعادت و شقاوت و حاکم و مسلط بر این دو است.
رسالت مردان الهی اعراف در حقیقت یک نوع شفاعت برای کسانی است که «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا؛ اعمال نیک و بد را به هم آمیخته اند.» (توبه/ 102) و پیوسته در حال اضطراب و نگرانی هستند، هنگامی که از نقطه ی اعراف به بهشتیان می نگرند آرزو می کنند هرگز در کنار آنها قرار نگیرند. و از اینجا ضمنا فلسفه ی وجود اعراف روشن می شود که هدف نشان دادن مقامات بلند اولیاء، و دستگیری آنها نسبت به واماندگان، و نیز ارائه ی سرنوشت گروهی از گنهکاران است که سرانجام مشمول شفاعت آن بزرگ مردان خواهند شد.

اعراف از نظر منطق عقل
معلوم است که هیچ دلیل عقلی برای اثبات وجود اعراف نداریم، زیرا عقل تنها کلیات مربوط به حساب و کتاب و پاداش و کیفر را اثبات می کند، چرا که اگر اینها نباشد با عدالت و حکمت خدا سازگار نخواهد بود. اما مواقف قیامت، و مراحل پاداش و کیفر، و چگونگی ورود بهشتیان در بهشت، و دوزخیان در دوزخ، و صراط، و اعراف، و مانند آن، از جزئیات قیامت مسائلی نیست که جزء از طریق دلیل نقلی قابل اثبات باشد. ولی با توجه به اینکه شفاعت نیز از حکمت خداوند سرچشمه می گیرد، و طبعا شفیعان باید افراد والا مقام و بلند مرتبه ای باشند که از ضعیفان دستگیری کنند، یک اشاره کمرنگ در اعماق حکم عقل به مسأله ی اعراف می توان یافت.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 220

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 152

يعقوب جعفرى- تفسیر کوثر- جلد 4 صفحه 83

ناصر مكارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 554

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد