نگاهی به تمثیل حیوانات در مثنوی معنوی (اسب)

فارسی 6773 نمایش |

اسب

اسب به سبب تیز روی و وضعیت خاص فیزیکش همواره در ادب پارسی تمثیل تند روی و سرعت و قدرت بوده است. در مثنوی معنوی نیز اسب گاه تمثیل تیز روی و سرعت و شتاب، گاه تمثیل سر کشی و تیزتکی است و گاه تمثیل برای جان، جسم، نفس اماره و شیطان! اسب تمثیل جان و روح الهی در این بیت اسب تمثیل روح و جان آدمی است و زین اسب تمثیل جسم انسان:
اسب جان ها را کند عاری ز زین *** سر «النوم اخو الموت» است این
در بیت زیر (پرسیدن پبامبر مر زید را، امروز چونی؟...) روح را به اسب تشبیه کرده است: گفت:
هین در کش که اسبت گرم شد *** عکس حق «لایستحی» زد، شرم شد
در ابیات زیر مولانا نیز روح الهی را به اسب تشبیه کرده است:
اسب خود را یاوه داند وز ستیز *** می دواند اسب خود در راه، نیز
اسب خود را یاوه داند آن جواد *** واسب خود او را کشان کرده چو باد
در فغان و جستجو آن خیره سر *** هر طرف، پرسان و جویان، در به در
کان که دزدید اسب ما را کو و کیست *** اینکه زیر ران توست ای خواجه چیست؟
آری این اسب است، لیکن اسب کو *** با خود آ، ای شهسوار اسب جو
اسب تمثیل جسم انسان در برخی ابیات مثنوی نیز اسب تمثیل جسم انسان و سوار تمثیل روح است:
دست پنهان و قلم بین خط گذار *** اسب در جولان و نا پیدا سوار
در ابیات زیر نیز اسب انسان و سوار حضرت حق و مشیت الهی است:
زآن بگرداند به هر سو آن لگام *** تا خبر یابد ز فارس، اسب خام
اسب زیر کسار زآن نیکو پی است *** کو همی داند که فارس بر وی است
در بیت زیر انسان به اسب تشبیه شده است:
منهزم گردند بعضی زین خدا *** هست هر اسبی طویله ی او جدا
در بیت زیر نیز انسان به اسبی تشبیه شده که شیطان گوش او را می کشد:
گوشها ات گیرد او چون گوش اسب *** می کشاند سوی حرص و سوی کسب
اما در بیت زیر شیطان به اسب سرکش تشبیه شده است:
اسب سرکش را عرب شیطانش خواند *** نی ستوری را که در مرعی بماند
در ابیات زیر نیز همت انسان به اسب تشبیه شده است:
اسب همت سوی اختر تاختی *** آدم مسجود را نشناختی
تازیانه برزدی، اسبم بگشت *** گنبدی کردی و زگردون برگذشت
در این ابیات نیز همت و اراده ی انسان به اسب تشبیه شده است:
اسب خود را، ای رسول آسمان *** در ملولان منگرو، اندر جهان
فرخ آن ترکی که استیزه نهد *** اسبش اندر خندق آتش جهد
گرم گرداند فرس را آنچنان *** که کند آهنگ اوج آسمان
چون فنا شد مای ما، او ماند فرد *** پیش پای اسب او گردم چو گرد
و در بیت زیر اندیشه را به اسب تشبیه کرده است:
بی غرض می کردم آن دم اعتراف *** کز زکاوت راندیم اسب از گزاف
در ادبیات زیر نیز چشم حس و چشم ظاهری به اسب و نور حق به سوارکار و چشم بصیرت تشبیه شده است:
چشم حس، اسب است و نور حق، سوار *** بی سواره اسب، خود ناید به کار
پس ادب کن اسب را از خوی بد *** ورنه پیش شاه باشد اسب، رد
چشم اسب از چشم شه، رهبر بود *** چشم او بی چشم شد، مضطر بود
چشم اسبان، جز گیاه و جز چرا *** هر کجا خوانی، بگوید: نه، چرا
در ابیات زیر از داستانهای مختلف مثنوی دو اسبه راندن کنایه از شتاب کردن است:
باز بر موجود، افسونی چه خواند *** زود دو اسبه، در عدم موجود راند
هر که نقص خویش را دید و شناخت *** اندر استکمال خود، دو اسبه تاخت
چند بر عمیا دوانی اسب را *** باید استا پیشه را و کسب را
اسب تمثیلی برای نفس اماره در بیت زیر مراد از نفس اماره یا همان جهان فانی است، چنانچه منظور نفس باشد مولانا می گوید: نفس پرستان بالاخره مغلوب می شوند و اگر منظور جهان است گردن اسب یعنی مرتبه ی اعلی و پای اسب پست ترین مرتبه ی جهان است:
گردن اسب ار بگیرد، برخورد *** ور بگیرد پاش بستاند لگد
اما در بیت زیر توبه شکنان را به اسب لنگ تشبیه کرده است:
در سر آید هر زمان چون اسب لنگ *** که بود بارش گران و راه سنگ
اسب تمثیل قدرت در بیت زیر از اسب تمثیل قدرت است. در این بیت می گوید ای موسی وقتی دشمن طاغی قدرت تو را بیند، خواهد گریخت:
اسب یاغی چون ببیند اسب ما *** رو بگرداند، گریزد بی عصا
در این بیت می گوید وقتی سم اسب جبرئیل موجد حیات و شکوفایی گردد، چگونه ممکن است که انفاس قدسیه رسولان الهی چنین خاصیتی نداشته باشد؟ البته سم اسب جبرئیل اشاره به آیه 96 سوره طه است که سامری گفت: «من چیزی دیدم که آنان ندیدند، من مشتی از نشان رسول برگرفتم و آن را بیفکندم و بدینسان نفسم در نظرم بیاراست.»
سبزه رویاند ز خاکت آن دلیل *** نیست کم از سم اسب جبرئیل
اسب تمثیلی برای تجانس و همجنسی. در ابیات زیر مولانا برای بیان تجانس و هم جنسی، اسب را مثال زده است و بیت اول مضمونی شبیه (کبوتر با کبوتر باز با باز) را تداعی می کند:
اسب داند اسب را کو هست یار *** هم، سواری داند احوال سوار
و در این بیت می گوید صدای شیهه ی اسبان در میدان جنگ و آوای پرندگان هر دو صوت هستند اما هیبت این دو یکسان نیست:
بانگ اسبان بشنوی اندر مصاف *** بانگ مرغان بشنوی اندر طواف

تمثیل سالک

اسب تمثیل سالک در (مثل زدن در رمیدن کره ی اسب از آب خوردن به سبب شخولیدن سایسان) مادر کره کنایه از سالکی راه رفته است، کره ی اسب کنایه از سالک نوپایی است که هنوز مخالفت های حق ستیزان را تجربه نکرده است. و مهتران کنایه از عوام فریبانی است که ذهن مردم را با القائات خود تحت تأثیر قرار می دهند. چکیده ی این داستان چنین است: اسب با کره ی خود مشغول آب خوردن بودند، در این حالت مهتران سوت می زدند که سایر اسبان آب بخورند. کره ی اسب که قبلا به راحتی آب می خورد دچار دلهره و اضطراب می شود. مادر علت اضطراب را می پرسد و کره می گوید از صدای سوت اینها می ترسم، مادر می گوید: از این آدم های فضول در جهان بسیار است، تو کار خودت را انجام بده و به این سوتها توجه نکن. ابیاتی چند از این داستان را در زیر می آوریم. ناگفته نماند که مأخذ این تمثیل دو بیت از حکیم سنائی است که مولانا در بیت اول بدان اشاره کرده است و مقصودش حکیم سنایی است:
آنکه فرموده ست او اندر خطاب *** کره و مادر، همی خوردند آب
می شخولیدند هر دم آن نفر *** بهر اسبان که هلا هین آبخور
آن شخولیدن به کره می رسید *** سر همی برداشت و از خور می رمید
مادرش پرسید کآی کره چرا *** می رمی هر ساعتی زین استقا؟
گفت کره می شخولند این گروه *** ز اتفاق بانگشان دارم شکوه
پس دلم می لرزد از جا می رود *** ز اتفاق نعره، خوفم می رسد
گفت مادر: تا جهان بوده ست از این *** کار افزایان، بدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند *** زود، کایشان ریش خود بر می کنند
در پایان مولانا نیز می گوید هر گاه دل انسان از انوار عقلی و ماورایی برخوردار شود و از آب علم و معارف اولیای خدا سیراب شود به وسوسه ی دیگران توجهی نخواهد کرد. در ضمن منظور از آب پر برکتی که از آسمان نازل می شود همانا وحی الهی است:
دل چو بر انوار عقلی نیز زد *** زآن نصیبی هم به دو دیده دهد
پس بدان کآب مبارک آسمان *** وحی دلها باشد و صدق بیان
ما چو آن کره هم آب جو خوریم *** سوی آن وسواس طاعن ننگریم
پیرو پیغمبران، ره سپر *** طعنه ی خلقان همه بادی شمر
حکایت اسب خوارزمشاه حکایت دیگری که در آن اسب نقش اساسی دارد. حکایت دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر... است. چکید ه ی داستان این است: یکی از امیران سپاه خوارزمشاهی اسب زیبایی داشت. روزی هنگام سان، شاه اسب را می بیند و پس از مراسم درباریان را مأمور می کند بروند و آن اسب را برای وی بیاورند. گماشتگان سلطان می روند و آن اسب را کشان کشان می آورند. از سوی دیگر صاحب اسب که به اسب دلبستگی عجیبی دارد به عمادالملک وزیر شاه متوسل می شود. وزیر سعی می کند با نقشه ای شاه را از این کار پشیمان کند. لذا روزی که اسب را به خدمت شاه می آورند و وزیر نیز کنار دست او ایستاده است، هنگامی که شاه از زیبایی اسب تعریف می کند، وزیر می گوید اسب هیکل ناسازگاری دارد و سرش شبیه سر گاو است، لکن چون شاه بدان علاقه مند شده عیبهایش را نمی بیند. چنانکه وقتی انسان به دیو هم علاقمند شود عیبهای او را نمی بیند. شاه تحت تأثیر این سخنان اسب را به صاحبش باز می گرداند. در این حکایت مولانا مضرت تقلید و آفت دهان بین بودن را به خوبی نشان می دهد... نیز در مطاوی ابیات اعتماد به مخلوق به جای توکل به خدا مورد نقد قرار گرفته است... در ضمن اسب می تواند تمثیل معشوق کذایی باشد.

معشوق

بود امیری را یکی اسب گزین *** در گله ی سلطان نبودش یک قرین
او سواره گشت در موکب پگاه *** ناگهان دید اسب را خوارزمشاه
چشم شه را فر و رنگ او ربود *** تا به رجعت چشم شه با اسب بود
بر هر آن عضوش که افکندی نظر *** هر یکیش خوشتر نمودی زآن دگر
غیر چستی و گشی و روحنت *** حق بر او افگنده بد نادر صفت
پس تجسس کرد عقل پادشاه *** کین چه با شد که زند بر عقل راه
چونکه خوارزمشه ز سیران بازگشت *** با خواص ملک خود همراز گشت
پس به سر هنگان بفرمود آن زمان *** تا بیآرند اسب را ز آن خاندان
همچو آتش در رسیدند آن گروه *** همچو پشمی گشت امیر همچو کوه
جانش از درد و غبین تا لب رسید *** جز عمادالملک زنهاری ندید
که عمادالملک بد پای علم *** بهر هر مظلوم و هر مقتول غم
محترم تر خود نبد زو سروری *** پیش سلطان بود چون پیغمبری
سپس مولانا صحنه ی آوردن اسب در پیش سلطان و کلام سلطان و پاسخ وزیر را اینچنین به تصویر کشیده است:
چون دمی حیران شد از وی شاه فرد *** روی خود سوی عمادالملک کرد
کای اچی بس خوب اسبی نیست این *** از بهشت است این مگر، نه از زمین
پس عمادالملک گفتش ای خدیو *** چون فرشته گردد از میل تو دیو
در نظر آنچ آوری، گردید نیک *** بس گش و رعناست این مرکب، ولیک
هست ناقص آن سر اندر پیکرش *** چون سر گاو است گویی آن سرش
در دل خوارزمشه این کار کرد *** اسپ را در منظر شه خوار کرد
در پایان نیز مولانا ضمن هشدار به انسان در مورد دوری از فریب دنیا می گوید شاه اسب را با چشم ظاهر می دید، اما عمادالملک با چشم باطن، چشم شاه از این معما فقط ظاهر را می دید، اما چشم عماد الملک باطن را، عمادالملک در این بخش نقش ولی و مرشد را دارد:
شاه دید آن اسپ را با چشم حال *** و آن عمادالملک با چشم، مآل
چشم شه دو گز همی دید از لغز *** چشم آن پایان نگر پنجاه گز

حیوان نجیب

اسب همان حیوان نجیب در ابیات زیر نیز اسب همان حیوان نجیب و وسیله سواری است که مولانا به دلایل گوناگون آن را آورده است:
اسب تازی بر نشست و شاد تاخت *** خون بهای خویش را خلعت شناخت
گفت: کو قصر خلیفه ای حشم؟ *** تا من اسب و رخت را آنجا کشم
اسب سکسک می شود رهوار و رام *** خرس، بازی می کند، بز هم سلام
دور شو تا اسب نندازد لگد *** سم اسب توسنم بر تو زند
یک سواری با سلاح و بس مهیب *** می شد اندر بیشه بر اسب نجیب
وعده هاشان کرد و پیشین هم بداد *** بندگان، و اسبان و نقد و جنس و زاد
در استدعای آن مرد از موسی، زبان بهایم با طیور نیز اسب همان حیوان نجیب صاحبخانه است. خروس به سگ وعده می دهد به زودی اسب خواجه سقط خواهد شد و تو دلی سیر غذا خواهی خورد و مردی که زبان طیور می داند، فورا اسب را می فروشد. البته در این حکایت مولانا می خواهد بگوید اسرار الهی شایسته انسان های غیر کامل نیست. لیکن چون در این بخش بحث ما فقط در مورد اسب است به ذکر چند بیت از ماجرا که در مورد اسب است بسنده می کنیم:
اسب این خواجه سقط خواهد شد *** روز فردا سیر خور، کم کن حزن
مر سگان را عید باشد مرگ اسب *** روزی وافر بود بی جهد و کسب
اسب را بفروخت، چون بشنید مرد *** پیش سگ شد آن خروسش، روی زرد
اسب در ضرب المثلهای گوناگون در ابیات زیر نیز اسب یا در ضرب المثل های مختلف به کار رفته است یا بر سبیل مثال در برابر سایر حیوانات آمده است. در بیت زیر می گوید اسب که دست و پایش شکسته نمی تواند بدود و تکلیف از کسی که از سوی خداوند یکتا مست و بی هوش شده ساقط است:
پس بر او تکلیف چون باشد روا؟ *** اسب، ساقط گشت و شد بی دست و پا
در این بیت نیز اسب را در مقابل خران پشت ریش آورده است، خر کنایه از کاهلان و اسب کنایه از انسانهای زیرک و چابک است:
بر خران پشت ریش بی مراد *** بار اسب و استران نتوان نهاد
در این بیت نیز مولانا می خواهد بگوید هر حیوانی بوی عدو خود را می شناسد، لذا اسب را در مقابل شیر مثال می زند:
اسب داند بانگ و بوی شیر را *** گرچه حیوان است الا نادرا
در بیت زیر نیز می خواهد در مورد پاداش اعمال انسان سخن گوید و مفهومی چون ضرب المثل (گندم از گندم بروید جو ز جو) دارد:
هیچ گندم کاری و جو بر دهد *** دیده ای اسبی که کره خر دهد

منـابـع

بهروز خیریه- نقش حیوانات در داستانهای مثنوی معنوی- انتشارات فرهنگ مکتوب- تهران- 1384

کریم زمانی- شرح مثنوی شریف- انتشارات اطلاعات تهران- 1380

برنامه رایانه ای دیوان بزرگان- مثنوی جلد اول تا ششم و مخزن الاسرار نظامی گنجوی

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد