شیوه های مختلف واکنش مسیحیت به تجدد (کاتولیک)
فارسی 6506 نمایش |آیین کاتولیک رومی و تجدد
کلیسای کاتولیک رومی در شورای ترنت اصلاحاتی در خود ایجاد کرد و از جهات متعددی برای وقوع نهضت روشنگری و انقلاب های علمی و صنعتی آماده نبود. انقلاب فرانسه ضربه ناگهانی شدیدی به آیین کاتولیک وارد کرد. می توان بررسی آیین کاتولیک جدید را با عکس العمل هایی که به این انقلاب نشان داده شد آغاز نمود. کشوری را تصور کنید که در آن جا سلسله مراتب و نظم دینی از ویژگی های اساسی جامعه بوده است. اتحاد بین قبایل بدوی فرانک ها و مقام پاپی، قدرت پاپ در دوره قرون وسطا در فرانسه و قدرت پادشاه از ناحیه مقام پاپی آوینیون در طول رژیم لویی چهاردهم را به یاد آورید. آن گاه انقلابی را تصور کنید که به اعدام شاه به دست مردم و انقراض کلی هر نوع امتیاز و انحصار منتهی شد. به نظر بعضی ها، انقلاب فرانسه قدم مهمی به جلو بود: شعارهای آزادی، برابری و برادری از نظمی کاملا جدید حکایت می کردند. سلطنت طلبان و اشراف فرار کرده و یا کشته شده بودند. کلیسا نهادی دولتی شده بود بدون این که از خود قدرتی داشته باشد، و حکومت جدید ادعا داشت که منعکس کننده قدرت مردم است. اما به نظر بعضی دیگر، انقلاب فرانسه یک فاجعه و پایان هر نوع نظم و قانون بود که حکومت اوباش و اراذل، و انکار دین را به همراه داشت.
سلطنت ناپلئون و زمینه نزاع های آیین کاتولیک با دنیای جدید
در نوامبر 1789، مجلس ملی همه دارایی های کلیسای کاتولیک رومی را، که تقریبا یک پنجم کشور بود، مصادره کرد. می توان تصور نمود که کلیسا به انقلاب روی خوش نشان نداد و شاید بتوان درک نمود که چرا کلیسا به ناپلئون بناپارت (1769-1821) چون یک منجی می نگریست. ابتدا به نظر می رسید که گویی امپراتوری ناپلئون نظم را اعاده می کند و آیین کاتولیک را به موقعیت سابقش در فرانسه باز می گرداند. کلیسای کاتولیک به زودی دریافت که ناپلئون آن قهرمانی که به دنبالش بود نیست: او می خواست بعضی از ظواهر نظام دینی را برای اهداف خود بازگرداند نه برای اهداف کلیسا. وقتی ناپلئون، به دلایل پیچیده سیاسی، پاپ پیوس هفتم را به پنج سال زندان محکوم کرد، قدرت آیین کاتولیک رومی تضعیف نشد، بلکه بر عکس، پاپ با احترام جهانی از زندان بیرون آمد در حالی که همه کاتولیک ها و بسیاری از پروتستان ها طرفدارش بودند. تجربه کلیسای کاتولیک رومی در طول سال های انقلاب و سال های سلطنت ناپلئون زمینه ای را برای نزاع های آیین کاتولیک با دنیای جدید فراهم آورد. در آغاز قرن نوزدهم، از مقام پاپی به طور گسترده حمایت شد. وقتی مردم می کوشیدند که دنیایی عاری از آشوب های انقلابی را تصویر کنند، برخی از «ورای کوه ها» به رم می نگریستند (عنوان آلترامونتانیست ها {طرفداران اقتدار پاپی} از این جا می آید) و به دنبال نوع جدیدی از رهبری و قدرت اخلاقی بودند.
طرفداری از اقتدار پاپی
طبق طرز تفکر آنان، فلسفه روشنگری با انکار وحی به نفع قدرت عقل انسانی، به فاجعه و هرج و مرج منتهی شد. به عقیده آنان، ظهور مجدد نوعی مرجعیت دینی قوی ضروری بود. «طرفداری از اقتدار پاپی» تا حدی تلاشی بود برای احیای اعتبار وحی با حمایت از مقام پاپی که شرایط و حدود حقیقت دینی را معین کند. هرچند بعضی از پاپ ها در اوایل قرن نوزدهم نتوانستند قدرت خویش را با جدیت تثبیت کنند (چون خود را درگیر مسائل پیچیده سیاسی حکومت های به اصطلاح پاپی و حرکت های مختلف انقلابی ایتالیا کرده بودند) اما پاپ پیوس نهم (1846-1878)، اولین پاپ دوره جدید، ادعای مرجعیت معنوی خود را به صراحت مطرح کرد.
پاپ پیوس نهم و تجدد
او حکومت خود را با بعضی از اصلاحات آزادمنشانه آغاز کرد اما در ارتباط با دنیای جدید به سرعت به موضع محافظه کارانه بازگشت. در سال 1864، پیوس نهم سندی را با عنوان خطاهای برنامه درسی، که هشتاد خطای دوران جدید در آن خلاصه شده بود، منتشر ساخت و به کاتولیک ها فرمان داد که از طبیعت گرایی، سوسیالیسم، کمونیسم، پیامدهای تحقیقات جدید مربوط به کتاب مقدس، برنامه های سیاسی جدید نظیر جدایی کلیسا و دولت، آزادی دین، نظریه های اخلاقی و حتی این اندیشه که کلیسای کاتولیک رومی باید خود را با دنیای جدید وفق دهد پرهیز کنند. در سال 1870 همین پاپ اولین شورای واتیکان را که از عصمت پاپ دفاع کرد برپا کرد و شوراهای دیگر را غیر ضروری دانست.
پاپ لئوی سیزدهم و تجدد
جانشین او، پاپ لئوی سیزدهم (1878-1903)، تا حدی ضرورت های دنیای جدید را بیشتر پذیرفت و تلاش کرد که راه هایی پیدا کند که کاتولیک ها بتوانند در حکومت های لیبرال جدید شهروندان خوبی باشند، اما او اساسا درباره فرایند قبول تفکر جدید محافظه کار و انعطاف ناپذیر بود. لئوی سیزدهم به جهت بخش نامه هایش یاد می شود که درباره بعضی از محدودیت های سختی است که کاتولیک ها برای پیروی از بعضی از نتایج نقدهای جدید مربوط به کتاب مقدس آن ها را مراعات می کردند؛ همچنین از وی به دلیل نامه هایی که درباره ارتباط بین کلیسا و طبقات کارگر نوشته است، یاد می شود.
پاپ پیوس دهم و تجدد
پاپ پیوس دهم (1903-1914) رهبر کلیسای کاتولیک در دوره بحران تجدد بود، یعنی سخت ترین بحرانی که آیین کاتولیک رومی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با آن مواجه بود. بحران تجدد دو گروه نامتجانس را در بر می گرفت: مجموعه نامنسجمی از محققان اروپایی که میل داشتند کلیسای کاتولیک رومی در تحقیقات جدید مربوط به کتاب مقدس تغییرات عقلی عمیقی ایجاد کند، و یک گروه کاملا منسجم از مراجع دینی که چنین توافقاتی را قبول نداشتند. این بحران چنان پیچیده است که نمی توان در این جا آن را تشریح کرد؛ فقط به این بسنده می کنیم و می گوییم که پاپ «تجددگرایی» را محکوم کرد، به گونه ای که برای محققان کاتولیک رومی ناممکن بود که چیزی جز موضع دفاعی در برابر دنیای جدید داشته باشند. او هر امیدی را به این که آیین کاتولیک رومی به طریقی به واسطه ی نتایج و پیامدهای تحقیقات جدید تعریف شود، از بین برد. کاتولیک های رومی که در آرزوی متجدد شدن بودند، می بایست منتظر دومین شورای واتیکان می ماندند (1962-1965). این شورا برای روز آمد کردن آیین کاتولیک برپا شد، اما نهادی به عظمت کلیسای کاتولیک که تاریخش مملو از مقاومت در برابر دنیای جدید بود به آسانی تغییرپذیر نبود. امروزه بسیاری از کاتولیک ها به طور جدی درگیر نزاع های اسای درباره ی این موضوع اند که تا چند حد واقعا می توان مدارک دومین شورای واتیکان را مؤید تجدد دانست.
آیین پروتستان و تجدد
آیین پروتستان از قرن شانزدهم تا نوزدهم رشد و گسترش بسیاری یافت. تعبیرات تازه ای از مسیحیت پروتستان، به ویژه در انگلستان و آمریکا، شکل گرفت و استحکام یافت و منشا فهم های جدیدتری از حیات مسیحی شد. مسیحیان پروتستان، مانند کاتولیک ها، مجبور بودند به چالش های تجدد پاسخ دهند. در قرن نوزدهم، به مانند کاتولیک های لیبرال، پروتستان های لیبرال نیز وجود داشتند.
تفاوت بین کاتولیک های لیبرال و پروتستان های لیبرال
تفاوت عمده این دو گروه در روش های حل مشاجرات داخلی کلیسا بود. در کلیسای کاتولیک رومی، لیبرال ها محکوم بودند و کسانی که به دنبال سازگاری با دنیای جدید بودند سرکوب و یا از کلیسا اخراج شدند. در قرن نوزدهم، الگوی مستحکم سلسله مراتبی، که با ادعاهای صریحی درباره عصمت مقام پاپی حمایت می شد، این اطمینان را به وجود آورد که آیین کاتولیک می باید نمای ویژه ای داشته باشد، یعنی نمایی محافظه کارانه که در برابر ادعاهای تجدد مقاومت می کند. در کلیساهای پروتستان چنین اقتضایی برای نوعی مرجعیت واحد وجود نداشت. لیبرال های پروتستان مایل بودند که در جستجوی ارزش های نوین، چالش نهضت روشنگری را بپذیرند، در حالی که پروتستان های محافظه کار به پرسش های جدید عکس العمل نشان می دادند و برای بیان مجدد راست کیشی سنتی یا طرح مجدد ارزش های سنتی تلاش می کردند.
چهار حوزه تاثیرگذار بر مسیحیت پروتستان
پروتستان ها مجبور بودند که معنای مسیحی بودن را در دنیای جدید تبیین کنند. چگونه می توانستند ادعاهای مسیحیت را با نتایج نوین علم پیوند دهند؟ چگونه می توانستند مرجعیت کتاب مقدس را در ارتباط با مطالعات جدید تاریخی در باب نوشته های مربوط به کتاب مقدس که بعضی از عقاید بنیادی مسیحیت را تهدید می کرد، بفهمند؟ درباره فیض و مرجعیت الهی و اراده خدا، آن گاه که با نظریه های آزادی فردی و کامل بودن انسان مواجه می شوند، چه می توانستند بگویند؟ و چگونه می توانستند اهداف کلیسا را با اهداف جامعه پیوند دهند؟ می توان به چهار حوزه، که گونه های مختلف مسیحیت پروتستان را تحت تاثیر قرار دادند، پرداخت: زهدگرایی پروتستان انجیلی و نهضت آکسفورد، که دو نوع تلاش محافظه کارانه برای پاسخ دادن به تجدد بودند، و نیز ظهور نقد کتاب مقدس و رابطه پیام بشارت با شرایط اجتماعی جهان، که دو نوع پاسخ لیبرالی به دنیای جدید بودند. چون آیین پروتستان یک مفهوم متغیر است، لذا این چهار عنوان از گروهی به گروه دیگر سرایت می کنند و مقولات مشخص و متمایزی نیستند. برای مثال، تلاش برای ارتباط دادن پیام بشارت با نیازهای واقعی مردم در شرایط دشوار اجتماعی، دغدغه پروتستان های محافظه کار و لیبرال بود. با این حال، این چهار حوزه نوعی فهم ابتدایی از بعضی زمینه ها و گرایش هایی را عرضه می کنند که در قرن نوزدهم به آیین پروتستان شکل داد.
زهدگرایی پروتستان انجیلی
زهدگرایی در قرن هفدهم به عنوان یک نهضت اصلاح در آیین لوتری به وجود آمد. زهدگرایی که در واکنش به آیین ها و ظاهرگرایی در دین و برای ایجاد علاقه مجدد به مسیحیت به وجود آمد، بیشتر بر احساسات تاکید داشت تا بر استدلال و اصول اعتقادی. این ادعای نهضت روشنگری که هر چیزی باید با یقین ریاضی اثبات شود، بی شک بعضی ها را به این نتیجه منطقی کشاند که حقایق دینی را باید رها کرد. چنان که ملاحظه کردیم، از نظر دیدرو، با قبول پیش فرض های فلسفه عقلانی، الحاد نوعی تسلای خاطر خشک و بی روح، اما ضروری است. دیدرو برای ما جالب توجه است، دقیقا بدین دلیل که نوعی اشتیاق عاطفی نسبت به دین سنتی را در خود حفظ کرد، هرچند معتقد بود که باید ادعاهای اثبات ناپذیر آن را منکر شد. زهدگرایی تا حدی واکنشی به این نوع اشتیاق بود و بر توان مسیحیت در تغییر زندگی انسان ها تاکید کرد. از نظر زهدگرایان، این سوال که آیا مدعاهای مسیحیت را می توان با یقین ریاضی اثبات کرد، سوال بی ربطی بود: واکنش پرشور عاطفی قلب را متاثر می کند، به اعتقادات راسخ منتهی می شود و حساسیت دینی را بر می انگیزد.
به علاوه، زهدگرایی در مقیاس بین المللی موجب جذب مسیحیان شد: فرانک و اسپینر در هلند، ویسلی در انگلستان، کونت زینزندرف و موراویان در بوهیما، جاناتان ادواردز و سایر احیاگران اولیه آمریکا در سرزمین جدید، همه، این عقیده را که دین مبتنی بر احساس وابستگی مطلق به خداست پذیرفتند. مسیحیت دیگر محدود به توافقات و تعهدات جغرافیایی نبود و با ادعاهای خصمانه نهضت روشنگری دچار ناتوانی و ضعف نمی شد. بر عکس، ادعاهای زهدگرایی پروتستان انجیلی ثابت کرد که دین یک «تجربه» کاملا غنی است که می تواند به صور گوناگون مسیحیت در مکان های مختلف حیات تازه ببخشد. زهدگرایی ذاتا منکر خواسته های نهضت روشنگری بود که می خواست اعتقاد دینی را تحت انواع خاصی از برهان ها در آورد. مسیحیان در طول سده های هفدهم و هجدهم موقتا دچار ناکامی شدند؛ اما مشارکت انجیلی در نوعی احیای جهانی علایق و حیات دینی، برای زهدگرایان اثبات کرد که دین قوی تر از فلسفه عقلی است و هنوز هم مانند روزهای اولیه نهضت مسیحی، که مردم قدرت عیسی را تجربه کردند و جذب دعوت او به توبه و حیات تازه شدند، قانع کننده است.
منـابـع
مری جو ویور- کتاب درآمدی به مسیحیت- مترجم حسن قنبرى- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1381
مری جو ویور- مقاله مسیحیت و تجدد- مترجم: حسن قنبرى- سایت باشگاه اندیشه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها