نگاهی به احوال و آثار حکیم میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی (اندیشه)
فارسی 12569 نمایش |در قسمت دوم بررسی زندگی و سلوک عملی میرفندرسکی به مواردی چون، اوضاع فکری زمانه وی، منزلت وی در نزد شاهان صفوی، زندگی فردی و اجتماعی وی در زندگی روزمره، کرامات، روش فلسفی، میرفندرسکی در نگاه دیگران و آثار منثور و منظوم وی اشاره می کند.
اوضاع فکری زمانه
پس از پیدایش سلسله صفویه و رواج مسلک تشیع، کلام به سبک اشعری و معتزلی رونق خود را از دست داد و زمینه برای رشد اندیشه های فلسفی و عرفانی فراهم شد و حکمت الهی رونق گرفت؛ به طوری که بسیاری از علما، از جمله میرفندرسکی و معاصرانش، مثل میرداماد (1042م)، شیخ بهاء الدین عاملی (1031م) اوحدی بلیانی (1030م. مؤلف تذکره عرفات العاشقین)، ملاحیدر خوانساری (صاحب زبده التصانیف) ملا محمدتقی مجلسی (1070م) ملا محمدباقر مجلسی و ملاصدرا، در حوزه معقول و منقول به نشر آثاری گران مایه پرداختند. با آغاز پادشاهی شاه عباس اول، اصفهان به مرکز هنر و دانش های اسلامی و کانون فرهگنی تبدیل شد.
اندریشوران و فیلسوفانی که از این دوره تا هنگام هجوم افغان ها در اصفهان پا به گیتی گذاشتند، به عنوان فیلسوفان مکتب اصفهان نامیده می شوند. حوزه فلسفی ممکتب اصفهان در این دوره شمار بسیاری از دانشمندان را در دامن خود پرورش داد و بسیاری از آنها در علوم و فنون گوناگون جامعیت داشتند. این حوزه از جهت شمارگان و فراوانی دانشمندانی که در آن پرورش یافتند بر سایر حوزه ها برتری دارد. یکی از خصوصیات اندیشوران این عصر، آن است که آنان نه فقط در حکمت و مباحث عقلی صاحب نظر بودند، بلکه در علوم نقلی مانند فقه، حدیث، رجال و درایه نیز مهارت و توانایی بایسته را داشتند.
میرفندرسکی در روزگار حکومت شاه عباس اول (م 1037) و شاه صفی (م 1051) می زیسته و به دلیل جامعیتی که در دانش های گوناگونی هم چون حکمت الهی، علوم ریاضی و همه علوم عقلی داشت و هم چنین به دلیل این که در عرفان نیز مراتب والایی را طی کرده بود، در نزد شاهان زمان خود از موقعیت شایسته ای برخوردار بود.
زندگی فردی و اجتماعی
میرفندرسکی، با آن که شاهان و بزرگان برای او احترام زیادی قایل بودند، از همنشینی آنها احتراز می کرد، در زندگی شخصی بسیار ساده و بی تکلف بود، بیشتر با ارباب ذوق و حال می گذرانید و لباس فرومایه و پشمینه می پوشید و با همه گونه مردم همنشین بود؛ به گونه ای که بزرگان گفته اند: میر خروسی داشت و بیشتر روزها با آن درمیان میدان شهر اصفهان در جمع خروس بازان می آمد. پس از مدتی این رفتار میرفندرسکی به گوش شاه رسید و شاه که منزلت خاصی برای میر قایل بود، روزی به دیدن وی رفت و از این رفتار او به کنایت شکایت کرد و به وی چنین گفت: «شنیده ام که برخی از دانشمندان برای دیدن رفتار پوچ فرومایگان به گروه ایشان وارد می شوند.» میرفندرسکی که انگیزه شاه را دریافته بود، در پاسخ گفت: «من هرروز در میان گروه آنها هستم؛ اما دانشمندی را در میان آنها ندیده ام.» شاه عباس از پاسخ روشن و هوشمندانه وی به حیرت افتاده، سر به زیر انداخت و دیگر سخن نگفت.
از این گفتگو چنان برمی آید که:
1- میرفندرسکی باید آن قدر دارای مقام عالی باشد که شخص شاه به وی توجه خاصی داشته باشد و برای او مقامی را باور داشته باشد که همنشینی وی را با درویشان، برای خود و درباریان نکوهیده بداند.
2- میر، آن اندازه به پست های ظاهری و رویه های شکلی بی اعتناست که بی درنگ در پاسخ، رفتن خود را در جمع درویشان انکار نمی کند. این خود دلیل بر بزرگواری و بازدارندگی طبع و برتری همت ایشان است. او در رفتار نیز همچون دانش، به کمال رسیده بود؛ به گونه ای که در شرح حال ایشان می گویند مدت بیست سال از وی فعل مباح صادر نشد و چهل سال رخت خواری برای استراحت پهن نکرد و نوافل را در مدت عمر شریفش ترک نگفت.
میر در خلق و خوی، بسیار تحت تأثیر شاگردان آذرکیوان بود؛ به طوری که وقتی از ایشان پرسیده می شود: «چرا به طواف کعبه نمی روی؟» پاسخ می دهد: «در آن جا باید به دست خود گوسفندی را قربانی کنم و مرا دشوار است که جانداری را بی جان کنم.»
داستان هایی که در مورد رفتار وی یاد کرده اند، در اصفهان مشهور می باشد که از آن جمله است:
وی هر روز یک زن بدکاره با یک شیشه شراب از بازار می گرفت و به منزل می برد، مردم ظاهربین به تناسب پندار خود او را سرزنش می کردند؛ ولی بعد دریافتند که وی بدکاره را به منزل خود برده و او را محبوس می کند تا مسلمانی را به گناه نیندازد و شراب را هم در خلوت می ریزد تا مسلمانی او را نخورد و نیاشامد.
این حکایت نشان از حرمت و اهمیتی است که او برای جامعه خود، باور دارد و با تمام وجوه مادی و معنوی می کوشد تا در اصلاح جامعه به آن اندازه که می تواند، اثرگذار باشد: «ما لایدرک کله لایترک کله.»
او از جمله دانشمندانی است که سال ها در عمارت مشرق الشمسین مدرسه فیضیه قدیم قم (محل فعلی حوض که مدرسه فیضیه) ریاضت کشید و برای وی در آن اتاق فوقانی مکاشفاتی روی داده است. وجه تسمیه آن اتاق به مشرق الشمسین از آن جهت بوده است که در هر بامداد از درب شرقی، منظره خورشید در حال طلوع و از درب جنوبی تابش اشعه آن بر گنبد فاطمه معصومه (ص) تجلی داشت. ضمنا حکیم بزرگ صدرالمتألهین نیز در همین اتاق به تألیف اسفار پرداخت و آن را بر دو دانشمند بزرگ، ملامحسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی تدریس کرد.
کرامت ها
معروف است که مرحوم ملا محمدتقی مجلسی، پدر علامه مجلسی، او را به خانه خود دعوت کرد تا شاید بین وی و ملا محمدباقر مجلسی دوستی و همنشینی فراهم شود. ماه رمضان بود. پس از چند لحظه ای، مرحوم میر کاسه ای آلو خواست. سپس میر آلویی برداشت و در دهان گذاشت. محمدباقر که اهل شریعت بود و بسیار پایبند آن، دگرگون شد و بیش از این تحمل نیاورد. از جا برخاست و با اعتراض به پدر که این چه مهمان بی دینی است که تو داری و چرا با او همنشین شده ای؟ از اتاق بیرون رفت. سپس میر به آخوند ملا محمدتقی توضیح داد که چون من دیدم او اهل شریعت است و از وی ترویجات کامله به ظهور می رسد، خواستم که به طریقه ما میل پیدا نکند. گرچه آلو را در دهان گذاشتم، ولی آن را به بیرون انداختم.
از جمله کرامات او آن است که گفته اند هنگامی که وی به یکی از شهرهای هندوستان (در ایام سیاحت) رفت. اهالی ان شهر بت پرست بودند. میر به پرستش گاه بزرگ شهر درآمد. با براهنه به گفتگو پرداخت و آنها را از بت پرستی بازشان داشت و به اسلام فراخواند. انواع دلایل و براهین از دو سو بیان گشت. در نهایت دو طرف به آزمون عملی تن دادند. میرفندرسکی ادامه دیدار را به فردا انداخت و خود شب را به راز و نیاز پرداخت. فردای آن روز به سوی پرستش گاه به راه افتاد. زنان و مردان گردهم آمده بودند و غوغایی برپا بود. میر به پرستش گاه وارد و به بالای بام رفت. با صدای بلند اذان گفت. با اذان او همه ارکان برج و باروی پرستش گاه به تکان در آمد. پس از اذان، به زیر آمد و وارد پرستش گاه شد. در میان بت ها رو به قبله حقیقی با فروتنی نماز ظهر و عصر برپا داشت. سجده شکر به جا آورد. از پرستش گاه بیرون آمد، هنوز چندگامی از آن دور نشده بود که آنجا فرو ریخت و بعد هم طوفانی به پاخاست و خاک آن را با خود برد. دیگر در آن شهر اثری از پرستشگاه برجا نماند. پس از این واقعه، تمامی اهالی به اسلام گرویدند و از خوبان و نیکان گشتند.
پس از درگذشت وی برخی از مرتاضان هند به باور آن که بدون او کیمیا بوده است به اصفهان آمدند تا نبش گور کنند و بدن او را درآورده به هند ببرند. سرپرست گورستان میر، شبانگاهان او را در خواب می بیند و درباره انگیزه هندوان، او را آگاه می کند. چون سپیده دم زد سرپرست گورستان، بزرگان را خبر می کند و راز خواب و انگیزه مرتضان را به آنها بازمی گوید. با کوشش تمام و همکاری بزرگان، مقدار معینی از پیرامون گور را از پهنا و درازا و ژرفا کنده و توی آن را قیراندود کردند و سدی چون سد سکندر از قیر ساختند و این خبر به گوش همگان رسید.
روش درست شناخت بزرگان
از این داستان ها درباره بزرگان و نیز درباره میر فندرسکی فراوان گفته اند؛ به خصوص در هنگامی که سید در هندوستان بود. این که آیا این داستان ها راست است یا دروغ؟ نمی توان به راحتی درباره آنها داوری داشت. آنان که باور به کرامت بزرگان دارند، دلیلی برای اثبات آن نمی خواهند و آنان که کرامت ایشان را نمی پذیرند، اگر ده ها دلیل برای آنها بیان شود باز هم نخواهند پذیرفت.
شایسته است که درباره بزرگان و متفکران، این طرز تفکر نهادینه شده است که اگر کسی بخواهد بزرگ داشته شود، نخست باید ستوده شود. اگر کسی ستودگی نیافت، بزرگ نخواهد شد و راه ستودگی به این است که چیزهایی از ایشان گفته شود که دلالت بر پیرایش و ستایش باشد؛ حتی درباره پیامبر بزرگوار نیز این روش رایج است. بزرگی شأن پیامبر در این نیست که او سروش را از خداوند می گرفت و قرآن، بهترین گواه بر پیامبر بودن اوست؛ بلکه برای اثبات پیامبری او به سراغ معجزه می روند. آن هم معجزاتی که در کتاب های روایی (مدینه المعاجز و بحارالانوار) به عنوان خبر واحد آمده است.
روش فلسفی
میرفندرسکی مدت ها در حوزه درس اصفهان، کتاب های شفاء و قانون ابن سینا و دروس مختلف دینی، حکمت، کلام و همچنین ریاضیات و هندسه را تدریس می کرد؛ به گونه ای که درس او به دلیل تبحرش در دانش های گوناگون، زبانزد بزرگان فلسفه و حکت بود و علاقه مندان بسیاری در درس او حاضر می شدند.
گفته اند که روزی نزد میرفندرسکی در مورد مسئله هندسی، از برهان فیلسوف خواجه نصیرالدین طوسی سخن به میان آمد. میرفندرسکی هم چنان که تکیه داده بود، راست نشست و برهانی بیان کرد و پرسید: «آیا این همان برهانی است که محقق طوسی در این مورد آورده است؟»
حاضران گفتند: «نه.»
پس برهان دیگری آورده و از آنها پرسید: «آیا برهان خواجه همین بود؟»
گفتند: «نه.»
وی در همان مجلس براهین متعددی در آن مسئله هندسی آورد که این نشان از مهارت او در دانش های گوناگون است.
او به گواهی کتاب هایی که تدریس می کرده و نیز پاره ای آرای ذکر شده در آثارش، فیلسوفی مشایی و پیرو روش فلسفی پورسینا بوده است و همین امر برخی را برانگیخته تا بپندارند او از پیروان حکمت مشایی بوده است؛ ولی تدریس کتاب های پورسینا دلیل بر مشایی بودن او نیست.
وی در قصیده معروف خود از اشارات طعن آمیز و تعریض های تلخ درباره ابن سینا و فارابی (که هر دو از بزرگان مکتب مشاء بوده اند) خودداری نکرده و آنان را به فهم ظاهری متهم می کند.
او با آن که در برخی از آثار فلسفی خود، از جمله در رساله حرکت، به شیوه مشاییان، «مثل نوری» افلاطون، «حرکت در جوهر»، «اتحاد عاقل و معقول» و «تشکیک در ذاتیات» را باطل می داند؛ ول قصیده خود را با تصورهای مربوط به مثل افلاطونی و صعود به برزخ مثالی آغاز می کند. بدین جهت در کردار و زندگی معنوی او گرایش اشراقی و عرفانی به روشنی دیده می شود. با ردیابی رگه های اشراقی شاید نتوان او را فیلسوفی کاملا مشایی دانست. هرچند بیشتر سخنانش رنگ و بوی مشایی دارد و با روش عقل گرایی محض به روشن گری و استوارسازی مسایل می پردازد؛ اما از برخی آثار دیگر او روشن می شود که وی به روش فکری افلاطون نزدیک بوده است.
میرفندرسکی از نگاه دیگران
درباره میرفندرسکی حرف و سخن بسیار است. برای آن که خواننده عزیز را با بخشی از این دیدگاه ها روبرو سازیم، به اصل بیان این بزرگان می پردازیم.
رضاقلی خان هدایت درباره او می نگارد: «وی وحید عصر و فرید عهد خود بوده، بلکه در هیچ عهدی هیچ یک از حکما در مراتب علمی، خاصه در حکمت الهی، به پایه و مایه ایشان نرسیده، جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود.»
همو می گوید: «از سادات عالی درجات... جامع الجوامع علوم عقلی و مدینه الکمال کمالات صوری و معنوی، حکیم مجدد، موحد طریقت پوی، حقیقت جوی بوده...»
میرزا محمدطاهر نصرآبادی در این باره می نویسد: «وی دریای عرفان بود و بحر ایقان، از سحاب حقایقش قطره؛ و خورشید آسمان، در جنب خاصه انورش ذره!»
مولانا محمد علیا استرآبادی درباره او می گوید: «میر ابوالقاسم مردی بود در کمال دیانت و خوش مذهبی و معتنی به شأن تصلب در ظواهر شرع و صاحب دین بود.»
لکهنوی درباره میر گفته است: «در مراتب عصمت فرید عصر و مقبول شاهان دهر بود. شاهد این مقال، رساله و تصانیف اوست الحق که جناب میرور، در جمیع علوم معقول و منقول نظیر خود ندارد.»
مولوی محمد مظفر حسین صبا در این باره گوید: «میرفندرسکی در علم حکمت و تسخیر و جفر و کیمیا و خوارق عادات ید طولایی داشت. گویند تمام بدنش اکسیر بود. هر فلزی که مماس بدنش می شد طلا می گردید. قبرش در تخت فولاد است. شاه عباس ماضی گرد قبرش سرب گداخته انباشته تا احدی نقب نزند استخوانش بیرون نبرد.»
اکبر هادی در تبیین شخصیت میر نگاشته است: «در عالم ریاضت جد و جهد بلیغ داشته، اکثر اوقات برای تکمیل ریاضات به هندوستان سفر کرده و از علوم جفر و حالات جوکی کاملا برخوردار گشته، جزو مرتاضان هندی می شده تا کاملا خصوصیات ایشان را درک کند. در عالم عرفان و مسلک زهاد مراحل عالی طی نموده است.»
آثار
درباره تألیف ها و حتی شمارگان واقعی نگارش های میرفندرسکی دیدگاه های بسیاری است. در این میان چه بسا کتاب هایی را به او نسبت می دهند که از آن او نیست و گروهی، آثار وی را محدود به دو یا سه رساله می دانند.
در هم آمیختگی تألیف های نوه میرفندرسکی، یعنی سید ابوطالب بن میرزا بیک بن میرابوالقاسم فندرسکی، با نگارش های خود میر را می توان بر فهرست پرنشیب و فراز نگارش های میرفندرسکی افزود. آنچه در این نوشته می آید نه در پی ادغام تمامی آثار در چند عنوان بوده و نه به دنبال آن است که بر تعداد تالیف های میرفندرسکی چیزی بیفزاید؛ بلکه سعی گردیده تا آثاری را ضبط کند که اکثریت مورخان به آنها اجماع دارند:
1- رساله فی الحرکه و التحقیق فیها: این رساله نوشته مختصری است به زبان عربی در پنج فصل در تعریف حرکت و اقسام آن و بیان آن که هر جنبشی نیازمند جنباننده ای است و همه جنبش ها باید از یک جنبش گر آغاز شود که همو نخستین جنبش گر است و خود جنبش گری دیگر ندارد. میر این رساله را به روش مشایی نگاشته و در آن به بررسی «مثل افلاطونی» و «تشکیک در ذاتیات» پرداخته و آنها را نپذیرفته است.
2- رساله ای در تشکیک: این رساله، جواب سؤال های ملامظفر حسین کاشانی است. گویا آقا مظفر حسین کاشانی از حکیم عصر خود، میرابوالقاسم فندرسکی پرسش هایی از جواز یا عدم جواز وقوع تشکیک در ذاتیات کرده است. میر برای پاسخ به پرسش گر، پژوهشی که در این مسئله کرده، ذاتی را بر طبق مسلک پیروان مشایین مقول به تشکیک نمی داند، بر خلاف حکمای اشراق که در ذاتیات تشکیک را جایز و واقع و جوهر معلول را ظل جوهر علت می دانند.
شعرها
میرفندرسکی همانند بسیاری از بزرگان و هم عصران خود (میرداماد و شیخ بهایی) شاعری چیره دست بود. اشعار او گواه نرمی جان و برتری نگاه عارفانه آن بزرگ است. معروف ترین شعر او قصیده «یائیه» است که به استقبال شعری از ناصر خسرو، شاعر و حکیم بلند آوازه ایرانی، به همین وزن و آهنگ رفته است. مطلع قصیده ناصر خسرو چنین است:
چیست این خیمه که گویی پرگهر دریاستی *** یا هزاران شمع، در پنگانی از میناستی
برخی از استوانه های ادبیات ایران زمین. در داوری شعری بین میرفندرسکی و ناصر خسرو، برتری و بهتری را به پیش کسوت او، ناصر خسرو داده اند. دور از انصاف است اگر تأثیر شعر میر را بر دوره خود و پس از آن نادیده انگاریم. دور از واقعیت نخواهد بود چنان چه گفته شود: بیشترین آوازه شعر ناصر خسرو، از آن میرفندرسکی و پس از رویکرد و بهره شعری میر از آن باشد. پس از این است که آن شعر ناصر خسرو جا باز می کند و زبانزد همگان می شود، زیرا بر شعر میر است که شرح های گوناگونی نگاشته اند؛ چنان که آقا بزرگ تهرانی در این باره می انگارد: «از قصاید معروفی است که از آن گفتگو شده و در آن تحقیق فراوان کرده اند و بر آن شرح های بسیار نوشته اند و آن را تخمیس کرده اند. من در اختیار یک نفر، شرح های گوناگون را و تخمیسی از آن را هم در کتاب خانه خوانساری در نجف دیده ام.»
از این شرح ها سه مورد آن به همت محمدحسین اکبری ساوی، با اسم و عنوان تحفه المراد، شرح قصیده میرفندرسکی نشر، یافته است:
1- شرح قصیده یائیه دارابی؛
2- شرح قصیده یائیه خلخالی؛
3- شرح قصیده یائیه گیلانی.
بعضی گفته اند او شاعر حرفه ای نبود که فقط به شعر و شاعری بپردازد؛ بلکه از سر تفنن و گاه گاهی شعری می سرود و شنیده ایم که دیوانی از او در دست است که حتی یک بار هم در هند، به چاپ رسیده است. تلاش بسیار کردیم تا نشان از آن بیابیم؛ راه به جایی نبردیم. علاوه بر قصیده مشهور میر، اشعار دیگری از منابع مختلف به دست آمده است که همه آنها را، هم اینک تقدیمتان می داریم.
قصیده معروف میرفندرسکی
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی *** صورتی در زیر دارد آنجه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت *** بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
جان اگر نه عارض استی زیر این چرخ کهن *** این بدن ها نیز دایم زنده و برپاستی
هرچه عارض باشد او را جوهری باید نخست *** عقل بر این دعوی ما شاهد و گویاستی
می توانی تو از خورشید این صفت ها کسب کرد *** روشن است و بر همه تابان و خود تنهاستی
صورت عقلی که بی پایان و جاویدان بود *** با همه و بی همه مجموعه و یکتاستی
جان عالم گویمش گر ربط جان دانی به تن *** در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی
هفت ره بر آسمان بالای ما فرمود حق *** هفت در از جانب دنیا سوی عقباستی
می توانی از رهی آسان شدن بر آسمان *** راست باش و راست رو، که آن جا نباشد کاستی
ره نیابد بر دری از آسمان، دنیاپرست... *** درنیابد گفته را کین گفته معماستی
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفته ها *** جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستی
بیتکی از بومعین آرم در استشهاد این *** گرچه آن در باب دیگر، لایق این جاستی
هر کسی چیزی همی گوید به تیر رای خویش *** تا گمان آید که آن قسطای بن لوقاستی
کاش دانایان پیشین می بگفتندی تمام *** تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی
نفس را این آرزو در بند دارد دائما *** تا ببیند آرزویی بند اندر پاستی
خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است *** خواهشی باید که بعد از وی نباشد خواستی
رباعیات
شرب مدام شد میسر، مدام به *** چون می حرام گشت، به ماه حرام به
یک بوسه از رخت ده، یک بوسه از لبت *** تا هر دو را چشیده بگویم کدام به!
دنیا بگذاشتم به اهل دنیا *** دنیا نکند قبول مرد دانا
الا سه چهار چیز ناچاری را *** آب رز و باده و شراب و صهبا
بر من اگر به چشم حقیقت نظر کنی *** معنی عقل بینی در لفظ غم نهان
بر من بلا موکل و بر من هوای امیر *** بخت سیاه زندان و اندوه پاسبان
چون جهل نیست مرا، یار، روزگار نشد *** ز روزگار ننالم که جهل یار نشد
چو استوار به استاد لشکر دانش *** دگر سپاه طرب پایش استوار نشد
کافر شده ام به دست پیغمبر عشق *** جنت چه کنم؟ جان من و آذر عشق
شرمنده عشق [و] روزگارم که شدم *** درد دل روزگار و درد سر عشق
قطعه
ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما *** ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم
ندانم از کجا آمد نشد خلق است که هر دم *** از سرای این جهان این رفت و آن آمد
پسرانه پیشم آیی، پدرانه بوسمت رخ *** چه کنی پدر نداری، چه کنم پسر ندارم
جان دهی و جان ستانی داده حق چشمی ترا *** کز نگاهی جان ستاند وز نگاهی جان دهد
سرد و گران مرا شده بر تن هوای من *** چون مرد گرمسیری را باد مهرگان
منـابـع
حسن جمشیدی- میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی- قم- بوستان کتاب- 1387- صفحه 32-25، 38-36، 40، 50- 42
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها