غدیریه سریجی الاوالی (آثار شعرا)

فارسی 3191 نمایش |

به دنیا آمدن امیرالمؤمنین (ع) درون کعبه در آثار شعراء

سید على نقى لکنهوئى هندى یکى از شعراء غدیر است که براى او قصیده موزونى است در میلاد شریف آن حضرت که به آن تبریک می گوید استاد و آقاى ما میرزا على آقاى شیرازى را و آن این است:
من بدا فازدهر البیت الحرام *** و زهت منه لیالی رجب
طرب الکون لبشر وهنا *** إذ بدا الفخر بنور و سنا
و أتى الوحی ینادی معلنا *** قد أتاکم حجة الله الإمام
و أبو الغر الهداة النجب
خصه الرحمن بالفضل الصراح *** و مزایا أشرقت غرا وضاح
و سما منزله هام الضراح *** فغدا مولده خیر مقام
طأطأت فیه رءوس الشهب
إنه أول بیت وضعا *** للورى طرا فأضحوا خضعا
و على الحاضر و البادی معا *** حجة أصبح فرضا و لزام
طاعة تتبع أقصى القرب
و هو القبلة فی کل صلاه *** و ملاذ یرتجى فیه النجاه
و قد استخلصه الله حماه *** فلئن یأت إلیه مستهام
فی ملم داعیا یستجب
تلکم فاطمة بنت أسد *** أمت البیت بکرب و کمد
و دعت خالقها الباری الصمد *** بحشا فیه من الوجد الضرام
قد علته قبسات اللهب
نادت اللهم رب العالمین *** قاضی الحاجات للمستصرخین
کاشف الکرب مجیب السائلین *** إننی جئتک من دون الأنام
أبتغی عندک کشف الکرب
بینما کانت تناجی ربها *** و إلى الرحمن تشکو کربها
و إذا بالبشر غشى قلبها *** من جدار البیت إذ لاح ابتسام
عن سنا ثغر له ذی شنب
فتق الزهر أم انشق القمر *** أم عمود الصبح باللیل انفجر
أم أضاء البرق فالکون ازدهر *** أم بدا فی الأفق خرق و التئام
فغدا برهان معراج النبی
أم أشار البیت بالکف ادخلی *** و اطمئنی بالإله المفضل
فهنا یولد ذو العلیا «علی» *** من به یحظى حطیمی و المقام
و ینال الرکن أعلى الرتب
دخلت فاطم فارتد الجدار *** مثلما کان و لم یکشف ستار
إذ تجلى النور و انجاب السرار *** عن سنا بدر به یجلو الظلام
و الورى ینجو به من عطب
ولد الطاهر ذاک ابن جلا *** من سما العرش جلالا و علا
فله الأملاک تعنو ذللا *** و به قد بشر الرسل العظام
قومهم فیما خلا من حقب
عرف الله و لا أرض و لا *** رفعت سبع طباق ظللا
فلذا خر سجودا و تلا *** کلما جاء إلى الرسل الکرام
قبله من صحف أو کتب
إن یک البیت مطافا للأنام *** فعلی قد رقى أعلى سنام
إذ به یطوف البیت الحرام *** و سعى الرکن إلیه لاستلام
فغدا یزهو به من طرب
لم یکن فی البیت مولود سواه *** إذ تعالى عن مثیل فی علاه
أوتی العلم بتعلیم الإله *** فغذاه دره قبل الفطام
یرتوی منه بأهنى مشرب
صغر الکون على سؤدده *** و انتمى الوحی إلى محتده
بشر الشیعة فی مولده *** و اقصدوا العلامة الحبر الإمام
منبع العلم مناط الأدب

ترجمه

«کسی که ظاهر شد پس پرتو افکند خانه خدا و او روشن شد از آن شبهاى ماه رجب. شادى کرد جهان هستى براى بشارتى، هنگامی که ظاهر شد شریفى به نور و رخشندگى، و وحى آمد در حالی که علنا فریاد می کرد که حجت خدا امام آمد براى شما «و پدر خوبرویان رهبران بسیار خوب» اختصاص داد خدا او را به فضیلت نمایانى و امتیازاتی که روشن و نمایان گر بود. و بالا رفت مقام او از (کعبه فرشتگان) در آسمان چهارم پس صبح کرد در حالی که زادگاهش بهترین جاها بود. «و فرود آمدن در آن سرهاى در آن شهابهاى آسمانى» به راستی که آن اول خانه اى است که بنیانگذارى شده براى تمام مردم پس همه در برابر او خاضع شدند. و بر شخص مسافر و حاضر است که با هم حج نمایند از روى وجوب و لزوم. «عبادتی که در پى دارد بالاترین مقام قرب را» و آن است قبله مردم در هر نماز و پناهگاهی که امید نجات است و خداوند آن را خالص نمود براى پناهندگى که هر آینه بیاید آن را عاشق دلباخته اى. «در پیچیدن به خود در حالی که خواهنده اى بود که اجابت می شد» اینست فاطمه دختر اسد که قصد خانه خانه نموده به اندوه و افسردگى.
و می خواند آفریدگار بی نیازش را به دلى که در او از شور و افروختگى بود. «که بالا رفته بود از او شعله هاى آتش» فریاد کرد بار خدایا که پروردگار جهانیانى برآورنده نیازهاى بیچارگانى. برطرف کننده اندوه و اجابت کننده گدایانى به راستی که من آمدم تو را بدون آنکه به سوى مردم روم. «خواستارم از تو که اندوهم را برطرف کنى» در آن میان که با پروردگارش راز و نیاز می کرد و به سوى خداى بخشنده شکایت از غصه اش می نمود. ناگهان بشارتى سراسر دلش را فرو گرفت از دیوار خانه وقتی که نمایان شد لبخندى. «از برق دندانى براى او که صاحب موى لب بود»
ستاره زهره شکافت یا ماه دو نیمه شد یا عمود صبح به شب منفجر گردید. یا برق روشن کرد پس جهان روشن شد یا در افق شکاف و به هم بستگى شد. «پس برهان معراج پیامبر گردید» یا خانه اشاره کرد به دستى که داخل شو و خاطر جمع باش به خدائی که بخشنده است. پس در اینجا زائیده شود صاحب مقام بلند (على) (ع) کسی که به سبب او حطیم و مقام من مسرور است. «و رکن (خانه) می رسد به بالاترین رتبه ها» فاطمه داخل شد پس دیوار برگشت مانند اولش شد و پرده برداشته نشد. وقتی که نور تجلى کرد و راز نهانى آشکار شد از نور ماه تمامی که بسبب او تاریکى برطرف می شود. «و همه مردم به وسیله او از تباهى نجات می یابند» پاک به دنیا آمد این پسری که گذشت از بالاى عرش از جهت بزرگوارى و والا مقامى. پس براى او فرشتگان خضوع می کنند در حال خوارى و مسکنت و به آمدن او پیامبران بزرگ بشارت دادند.
«امت خودشان را در سالهاى گذشته» او خدا را شناخت و حال آنکه نه زمینى بود و نه آسمانى هفت طبقه سایه افکنده بود. پس براى این به سجده افتاده و تلاوت کرد هر چه که براى پیامبران بزرگوار آمده بود. «پیش از او از صحیفه ها یا از کتابها» اگر خانه خدا طواف گاه است براى مردم پس على (ع) حقیقة رفت بالاترین بام ها را. زیرا که به برکت او طواف می شود خانه خدا و سعى شود به سوى رکن براى استلام و لمس کردن حجر الاسود. «پس صبح کرد خانه خدا در حالی که از خوشحالى خودستائى می کرد» نبود در خانه خدا نوزادى غیر از او اگر بوده بیار مانند او را در والا مقامى. به او علم داده شد به آموختن خدا پس غذاى او علم بود که بسیار نوشید پیش از واگرفتن از شیر. «که می نوشید از آن به گواراترین میل» کوچک است جهان هستى در برابر سیادت و توانائى و خبر داده است وحى به اصالت و پاکى نژاد او. مژده بده شیعیان را در میلاد او و قصد کنید علامه بزرگ امام شیراز (شیرازى) را. سرچشمه علم و مرکز ادب و اخلاق را.»

سیدعلی هندی

سید على نقى لکنهوئى هندى قصیده دیگری درباره میلاد امیرالمؤمنین (ع) دارد که معارضه کرده به آن قصیده کفریه (ایلیا ابى ماضى) را به قافیه (لست ادرى) من نمی دانم؛
طرب الکون من البشر و قد عم السرور *** و غدا القمری یشدو فی ابتسام للزهور
و تهانت ساجعات فی ذرى الأیک الطیور *** لم ذا البشر؟ و ما هذا التهانی؟
لست أدری
تلعب الریح و فیها الدوح قامت راقصات *** و بها الأوراق تزهو بالأکف الصافقات
ضاربا سجع هزار الغصن أوتار الحیاة *** مم هذی الدوح أضحت راقصات؟
لست أدری
قد کسى وجه الثرى من سندس وشی الربیع *** فتهادى مائسا فی حلل الخصب المریع
و غدا یختال بالأریاش و الشأن البدیع *** قائلا هل أحد یوجد مثلی؟
لست أدری
و النسیم الغض قد تهمس فی سمع الأقاح *** فترى باسمة الثغر نشاطا و ارتیاح
و هزیز الغصن یبدی شان زهو و مراح *** ما الذی قالت فردت بابتسام؟
لست أدری
طبق الأرض لهیبا نار محمر الشقیق *** فغدا البلبل مرتاع الحشا خوف الحریق
صارخا هل لنجاتی عن لظاها من طریق؟ *** هذه النار أتتنی کیف أطفی؟
لست أدری
أشرقت طلعة نور عمت الکون ضیاء *** لا أرى بدرا على الأفق و لم أبصر ذکاءا
و تفحصت فلم أدرک هناک الکهرباءا *** فبما ذا ضاء هذا الکون نورا؟
لست أدری
کان هذا الروض قبل الیوم رهنا للذبول *** ساحبات فوقها الأرواح قدما للذیول
تعصف النکباء فیها دون أنفاس البلیل *** کیف عاد الیوم یزهو فی شذاه؟
لست أدری
قمت أستکشف عنه سائلا هذا و ذاک *** فرأیت الکل مثلی فی اضطراب و ارتباک
و إذا الآراء طرا فی اصطدام و اصطکاک *** و أخیرا عمها العجز فقالت
لست أدری
و إذا نبهنی عاطفة الحب الدفین *** و تظننت و ظن الألمعی عین الیقین
أنه میلاد مولانا أمیر المؤمنین *** فدع الجاهل و القول بأنی
لست أدری
لم یکن فی کعبة الرحمن مولود سواه *** إذ تعالى فی البرایا عن مثیل فی علاه
و تولى ذکره فی محکم الذکر الإله *** أ یقول الغر فیه بعد هذا؟
لست أدری
أقبلت فاطمة حاملة خیر جنین *** جاء مخلوقا بنور القدس لا الماء المهین
و تردى منظر اللاهوت بین العالمین *** کیف قد أودع فی جنب و صدر؟
لست أدری
أقبلت تدعو و قد جاء بها داء المخاض *** نحو جذع النخل من ألطاف ذی اللطف المفاض
فدعت خالقها الباری بأحشاء مراض *** کیف ضجت؟ کیف عجت؟ کیف ناحت؟
لست أدری
لست أدری غیر أن البیت قد رد الجواب *** بابتسام فی جدار البیت أضحى منه باب
دخلت فانجاب فیه البشر عن محض اللباب *** إنما أدری بهذا غیر هذا
لست أدری
کیف أدری و هو سر فیه قد حار العقول *** حادث فی الیوم لکن لم یزل أصل الأصول
مظهر لله لکن لا اتحاد لا حلول *** غایة الإدراک أن أدری بأنی
لست أدری
ولد الطهر علی من تسامى فی علاه *** فاهتدى فیه فریق و فریق فیه تاه
ضل أقوام فظنوا أنه حقا إله *** أم جنون العشق هذا لا یجازى؟
لست أدری
ترجمه: «عالم هستى از مژدگانى خوشحال شد و شادمانى همه را فرا گرفت. و قمرى صبح کرد در حالی که چه چهه می زد در لبخند زدن شکوفه گل. و پرندگان در بالاى درختان جنگلى بغبغو می کردند. این بشارت بهر چیست و این خوشى براى چه؟ من نمی دانم. باد می وزید و در آن درخت بزرگى بود که برخاسته بود در حال رقصیدن. و به آن درخت پرندگانى بود که خوشحالى می کردند به بال زدن. و بلبل در شاخسار می زد تارهاى زندگى را. از براى چى این درخت رقاصى می کند. من نمی دانم. جدا روى زمین پوشیده بود از سندش زیباى بهارى و شاخه هاى پر از گل و میوه بار آور. پس ناز می کرد در حرکت و متبختر بود به پوششها فراوان پربارى. و شروع کرد در حالی که می بالید به لباسهایش و حال شگفت آمیزى. در حالی که گویا بود آیا کسى مثل من یافت می شود... من نمی دانم. نسیم تازه در گوش گلها آهسته آهسته سخن می گفت: پس دیده می شود که از روى نشاط و خشنودى خندان است. و تکان خوردن شاخه اظهار خودنمائى و آرامش می کرد. چیست آن چیزی که گفت پس با خنده پاسخ داد که من نمی دانم.
پوشانید نیمى از زمین را شعله آتش سرخ. پس بلبل می طپید دلش از ترس سوختن. فریاد می زد آیا براى نجات من راهى هست از سوزش آن این آتشی که مرا آمده چگونه خاموش کنم... من نمی دانم. تابید سیماى نورى و همه هستى را روشن کرد. نمى بینم ماهى را بر آسمان و ندیدم ستاره رخشانى را. و جستجو کردم پس ادراک نکردم در اینجا برقى را. پس براى چه روشن کرده نورى این جهان را من نمى دانم. این باغ پیش از این روز گروگان پژمردگى بود. ابرهائى بود که بالاى آن ارواحى بودند. از قدیم براى آخرى ها. می وزید در آن باد خنکى بر روى جانها. چطور این روز برگشته و می تابد در خوشبو کردند. من نمى دانم. برخاستم که از این و آن پرسیده و پرده از آن بردارم. پس همه را دیدم که مانند من در اضطراب و پریشانى هستند بنابراین اندیشه ها در مخالفت و برخورد به یکدیگرند. و آخر کار ناتوانى همه را گرفت پس گفت... من نمى دانم.
در این هنگام مرا آگاهى داد عاطفه محبت نهانى. و من گمان کردم و گمان کرد داناى زیرکى به دیده یقین. که آن میلاد مولاى ما امیرالمؤمنین است. پس واگذار نادان را و گفتن به اینکه... من نمی دانم. نبوده در کعبه خداى بخشنده نوزادى غیر از او. زیرا که او بالاتر است در میان آفریده ها از داشتن مانندى در والا مقامى. و پى در پى یادش در قرآن محکم خدا آمده است. آیا می گوید فریب و نیرنگ است بعد از این:... من نمی دانم. آمد فاطمه در حالی که در بر داشت بهترین فرزند را. نوزادى آمده به نورى پاک: نه از آب پستى. و ظاهر شد صورت و سیماى خدائى در میان جهانیان. پس چگونه سپرده شد در پهلو و سینه.. من نمی دانم. آمد در حالی که دعا می کرد و درد زایمان او را گرفته بود. به طرف شاخه درخت خرما از الطاف صاحب مهر فراوان. پس خواند پروردگار آفریننده را به دل دردناکى. چطور ناله کرد، چگونه فریاد کرد، و چطور نوحه کرد، من نمى دانم.
من ندانم جز از اینکه خانه پاسخ داد او را. با لبخندى که در دیوار خانه که از آن درى باز شد. داخل شد و ناپدید گشت در آن انسانى از پاکى قلب. جز این نیست که می دانم این را و غیر این را، من نمى دانم. چگونه بدانم و حال آنکه آن را زیست که عقلها در آن حیران شده. حادثه اى است در امروز لکن همواره آن اصل اصلها بوده است. مظهریست براى خدا لکن نه یکیست با خدا و نه خدا حلول کرده در او. نهایت ادراک من آن است که می دانم به اینکه... من نمی دانم. پاک زائیده شد (على) و کیست در والا مقامى برابر با او باشد. پس گروهى در او هدایت یافتند و گروهى درباره او سرگردان شدند. مردمى هم گمراه شدند و گمان کردند که او حقا خداست. آیا این دیوانگى عشق است کیفر نمی شود، من نمی دانم.»

بولس سلامه

شاعر گرانمایه استاذ مسیحى (بولس سلامه) میلاد او را به نظم آورده در اول قصیده عربیه که موسوم به (عید غدیر) است پس در صفحه 56 گوید:
سمع اللیل فی الظلام المدید *** همسة مثل أنة المفؤود
من خفی الآلام و الکبت فیها *** و من البشر و الرجاء السعید
حرة لزها المخاض فلاذت *** بستار البیت العتیق الوطید
کعبة الله فی الشدائد ترجى *** فهی جسر العبید للمعبود
لا نساء و لا قوابل حفت *** بابنة المجد و العلى و الجود
یذر الفقر أشرف الناس فردا *** و الغنی الخلیع غیر فرید
أینما سار و اکبته جباه *** و ظهور مخلوقة للسجود
***
صبرت فاطم على الضیم حتى *** لهث اللیل لهثة المکدود
و إذا نجمة من الأفق خفت *** تطعن اللیل بالشعاع الحدید
و تدانت من الحطیم و قرت *** و تدلت تدلی العنقود
تسکب الضوء فی الأثیر دفیقا *** فعلى الأرض وابل من سعود
و استفاق الحمام یسجع سجعا *** فتهش الأرکان للتغرید
بسم المسجد الحرام حبورا *** و تنادت حجاره للنشید
کان فجران ذلک الیوم فجر *** لنهار و آخر للولید
هالت الأم صرخة جال فیها *** بعض شی ء من همهمات الأسود
دعت الشبل حیدرا و تمنت *** و أکبت على الرجاء المدید
أسدا سمت ابنها کأبیها *** لبدة الجد أهدیت للحفید
بل علیا ندعوه قال أبوه *** فاستفز السماء للتأکید
ذلک اسم تناقلته الفیافی *** و رواه الجلمود للجلمود
یهرم الدهر و هو کالصبح باق *** کل یوم یأتی بفجر جدید
ترجمه: «شنید شب در تاریکى طولانى صداى آهسته اى مانند ناله گمشده اى که می نالید از دردهاى نهانى و غیظ درونى و از بشارتها و امید خوشبختى. بانوى آزادى که درد زایمان او را ناراحت کرده بود پناه به پرده خانه قدیمى استوار. کعبه خدا که در سختیها مایه امیدواریست پس آن پل بندگانست براى معبود. نه زنانى بودند و نه قابله هائى که یارى کنند به دختر شرافت و دختر والا مقام و دختر جود و بخشش. تنگدستى وامی گذاشت شریف ترین مردم را تنها و توانگر هرزه فاسد تنها نبود. هر کجا می گشت پیشانى به خاک می شود و روئى را که براى سجده آفریده شده فاطمه صبر کرد بر درد و ناراحتى تا آنکه... تشنه شد شب بر او تشنه شدن رنج کشیده اى. ناگهان ستاره از افق به شتاب سر زد که روشن می کرد شب را به پرتو تازه اى. و نزدیک شد فاطمه به حطیم و قرار گرفت و آویخت آویختن عنقود. می ریزد پرتوى در هوا ریختنى پس بر زمین می بارد باران شدید از خوشبختى. و کبوتر بیدار شده و بغبغو می کرد و ارکان خوشحالى می کرد براى آواز پرندگان. لبخند زد مسجد حرام از خوشى و سنگهاى آن به ترانه خوانى فریاد می کرد. دو طلوع آن روز بود یکى طلوع براى روز و دیگرى براى نوزادى چون على. به وحشت انداخت مادر را فریادى که می گشت در آن بعضى از هم همه شیران بود. فرزند را حیدر خواند یا آرزو کرد و به سجده افتاد بر امید طولانى. اسد نامید پسرش را مثل پدرش نام پدر بزرگ به فرزند زاده اهداء شد. پدرش گفت بلکه او را (على) نامیدیم پس آسمان شکافت براى تأکید. این نامیست که نقل کرد آن را زمین ها و روایت کرده اند آن را نسلها از نسلها. روزگار پیر می شود و او مانند صبح باقیست هر روز می آید به طلوع جدیدى.»

 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 52، جلد 11 صفحه 76

عبدالحسین امینی نجفی- عید الغدیر- صفحه 48

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد