صلح حدیبیه (مفاد صلحنامه)
فارسی 4812 نمایش |پس از مذاکرات مفصل میان رسول خدا (ص) و سهیل بن عمرو، قرار بر نوشتن صلحنامه شد، دوات و کاغذ را آوردند و پیامبر (ص) مردى را براى نوشتن فرا خواند. سهیل گفت: صلحنامه را کسى غیر از پسر عمویت على (ع) یا عثمان بن عفان نباید بنویسد. پیامبر (ص)، به على (ع)، دستور دادند تا صلحنامه را بنویسد، و به او چنین فرمود: بنویس «بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل گفت: من رحمن را نمى شناسم، آن طورى که ما مى نویسیم بنویس، بنویس «باسمک اللهم». مسلمانان از این موضوع تنگدل شدند و گفتند: خداوند رحمن است. و گفتند: غیر از کلمه «رحمن» چیزى ننویس. سهیل گفت: در این صورت من نسبت به هیچ چیز موافقتى نخواهم کرد. رسول خدا (ص) فرمودند: بنویس «باسمک اللهم»، این صلحنامه اى است که رسول خدا، با شرایط آن صلح مى کند. سهیل گفت: اگر من تو را رسول خدا مى دانستم با تو مخالفتى نمى کردم و از تو پیروى مى کردم، چرا از اسم خود و اسم پدرت که محمد بن عبدالله است روى گردانى؟ مسلمانان از این موضوع بیشتر از اول ناراحت شدند و صداها بلند شد، و گروهى از اصحاب بپا خاستند و گفتند: چیزى جز محمد رسول الله ننویس حتی گفته شده: اسید بن حضیر و سعد بن عباده دست نویسنده را گرفته و گفتند: چیزى جز «محمد رسول الله» ننویس، در غیر این صورت شمشیر میان ما و آنها حاکم خواهد بود! چرا باید نسبت به دین خود این باج را بدهیم؟ و رسول خدا (ص) آنها را آرام فرمود و با دست به آنها اشاره کرد که ساکت باشید! و با دست خود آن کلمه را محو کرده و به علی (ع) فرمود: تو نیز به چنین صلح تحمیلی خوانده می شوی و با درد و رنج آن را قبول می کنی.» و ظاهرا منظور حضرت جنگ صفین بود که در صلحنامه آن معاویه از نوشتن امیر المومنین بعنوان لقب علی (ع) جلوگیری کرد. حویطب بن عبدالعزى از کار ایشان تعجب کرد و به مکرز بن حفص گفت: من قومى را با احتیاط تر از ایشان در مورد دین ندیده ام. گفته شده در مورد سهیل بن عمرو که از اقرار و نگارش کلمه رحمن خوددارى کرد این آیه نازل شد: «قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیا ما تدعوا فله الأسماء الحسنى»؛ «بگو، بخوانید خداى را به اسم الله یا به نام رحمن، به هر نام که بخوانید، برای اوست نامهاى نیکو». (اسرا/ 110).
پیامبر (ص) گفت: من محمد پسر عبدالله هستم، و دستور دادند بنویس! و امیرالمؤمنین علی (ع) چنین نوشت «باسمک اللهم، این پیمان صلحى است که محمد بن عبدالله و سهیل بن عمرو بسته اند، و صلح کردند که جنگ تا ده سال متوقف باشد، و در آن مدت مردم در امان باشند و مزاحم یکدیگر نباشند، و نسبت به یکدیگر خیانت نکنند و سرقت و غارتى انجام ندهند، و کارى به همدیگر نداشته باشند، هر کس دوست داشته باشد که به آیین و پیمان محمد در آید آزاد باشد، و هر کس مایل باشد به آیین و پیمان قریش درآید آزاد باشد، هر کس از قریش که بدون اجازه ولى خود پیش محمد بیاید او را برگرداند، و اگر کسى از اصحاب محمد به قریش پناهنده شود، او را برنگردانند، و محمد امسال را برگردد و سال آینده همراه یاران خود به مکه باز گردد، و فقط سه روز اقامت کند، و هیچ گونه اسلحه اى جز همان مقدار که براى مسافر ضرورى است همراه نیاورد، و باید که شمشیرها در غلاف باشد». این عهدنامه مورد شهادت ابوبکر بن ابى قحافه، عمر بن خطاب، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، عثمان بن عفان، ابوعبیدة بن جراح، محمد بن مسلمه، حویطب بن عبدالعزى، و مکرز بن حفص بن اخیف، قرار گرفته است. اسامى گواهان را بالاى عهدنامه نوشته بودند. چون عهدنامه نوشته شد، سهیل بن عمرو گفت: باید پیش من باشد. و رسول خدا (ص) فرمود: نه، پیش من باقى مى ماند. و نسخه دیگرى نوشتند که پیامبر (ص)، نسخه اول و سهیل بن عمرو نسخه دوم را گرفتند، و نسخه دوم در دست سهیل بود. در این هنگام قبیله خزاعه به پا خاستند و گفتند: ما به آیین و پیمان محمد (ص) مى پیوندیم، و ما با خویشاوندان خود هم عقیده ایم. قبیله بنى بکر هم گفتند: ما، هم عقیده قریش هستیم و در این مورد از طرف افراد دیگر قبیله هم، نمایندگى داریم. حویطب بن عبدالعزى به سهیل گفت: دایی هاى تو در ستیزه پیشدستى کردند و این دشمنى خود را از ما پنهان مى داشتند، به همین جهت هم داخل در دین و پیمان محمد شدند. سهیل گفت: اینها هم مانند دیگران هستند. مگر خویشاوندان نزدیک و پاره هاى تن ما به آیین محمد در نیامده اند؟ مردمى هستند که براى خود راهى برگزیده اند، چه مى توانیم بکنیم؟ حویطب گفت: باید بنى بکر را که هم پیمانهاى ما هستند، علیه خزاعه یارى دهیم. سهیل گفت: مبادا این حرف را بنى بکر از تو بشنوند، که آنها مردم شومى هستند و ممکن است به جان خزاعه بیفتند و محمد به خاطر هم پیمانهایش خشمگین شود و پیمانى را که میان ما و او است، بشکند. حویطب گفت: در همه حال دایی هاى خودت را مى پایى و رعایت مى کنى! سهیل گفت: تو خیال مى کنى که داییهاى من برایم عزیزتر از بنى بکرند؟ در حالى که به خدا قسم هر کارى که قریش بکند، من هم انجام مى دهم، و اگر آنها بنى بکر را علیه خزاعه یارى دهند، من هم یک نفر از قریش هستم، وانگهى، بنى بکر از لحاظ تقدم در نسبت به من نزدیک ترند، هر چند خزاعه دایی هاى من باشند. در عین حال تو خودت مى دانى که موضع بنى بکر در همه موارد و از جمله در روز عکاظ نسبت به ما خوب نبوده است.
ذبح قربانی ها:
گویند، چون پیامبر (ص) از صلحنامه فراغت یافت و سهیل بن عمرو و یارانش رفتند، به اصحاب خود فرمود: برخیزید قربانی هاى خود را بکشید و سرهایتان را بتراشید! ولى هیچ کس فرمان را اجابت نکرد ظاهرا علی (ع) قربانی همراه نداشتند که اگر داشتند قطعا امر پیامبر را اطاعت می فرمودند. پیامبر (ص)، این دستور را سه مرتبه تکرار فرمود ولى حتى یک نفر هم دستور را اجرا نکرد. حضرت (ص)، به خیمه ام سلمه بازگشت و در حالى که سخت خشمگین بود، دراز کشید. ام سلمه چند بار گفت: اى رسول خدا (ص) شما را چه مى شود؟ چرا پاسخ مرا نمى دهید؟ فرمود: جاى شگفتى است! من چند بار به مردم گفتم قربانی هاى خود را بکشید و سرهایتان را بتراشید و از احرام خارج شوید، ولى هیچ کس از ایشان اطاعت نکرد و پاسخ هم نداد، در حالى که گفتار مرا مى شنیدند و به صورتم نگاه مى کردند. ام سلمه گوید، گفتم: اى رسول خدا، برخیز و خودت قربانیت را بکش، بدون شک مردم از شما پیروى خواهند کرد. ام سلمه می گوید: «پیامبر (ص) جامه خود را از زیر بغل راست خود رد کرد و به شانه چپ پیچید و کاردى به دست گرفت و قربانیهاى خود را هى کرد. گویى هم اکنون مى بینم که با کارد قصد ضربه زدن به گلوگاه شتران را کرده و صداى خود را بلند کرده و مى گوید: بسم الله و الله اکبر. آری، وقتی مردم آن حضرت را به این حال دیدند براى قربانى کردن هجوم آوردند، و چنان ازدحامى کردند که ترسیدم بعضی ها باعث زحمت بعضى دیگر شوند.» از جابر ابن عبدالله نقل است که: رسول خدا (ص) در قربانى کردن، اصحاب خود را شریک کرده و هر شتر را از طرف هفت نفر قربانى می فرمود. تعداد شتران قربانى آن حضرت هفتاد شتر بود.
ماجرای شتر ابوجهل:
ابوجهل شتر نری داشت که پیامبر (ص) در روز جنگ بدر آن را به غنیمت گرفت و مسلمانان با آن شتر در بسیارى از جنگ ها شرکت کردند. این شتر جزو آن رمه پیامبر (ص) که عیینة بن حصن به آن حمله کرد، و نیز در رمه پیامبر در ذى الجدر که عرنیون به آن حمله کردند بود.
شتر مذکور همراه دیگر شتران قربانى مى چرید، و پیش از اینکه مسلمانان و قریش به صلح برسند، گریخت و بدون توقف یک سره تا خانه ابو جهل رفت و قریش آن را شناختند. عمرو بن عنمه سلمى برای بازگرداندن شتر به مکه رفت، اما گروهى از سفلگان از تسلیم آن به عمرو خوددارى کردند. سهیل بن عمرو به آنها گفت: شتر را به او بدهید. قریش حاضر شدند در مقابل آن صد ناقه بپردازند، اما پیامبر (ص) نپذیرفت و فرمود: اگر این شتر را براى قربانى معین نکرده بودم، موافقت مى کردم. و همان شتر را هم از طرف هفت نفر کشتند.
دیدار فقرا با پیامبر (ص):
خیمه ها و لشکرگاه رسول خدا (ص) خارج از حرم بود، ولى آن حضرت نمازهاى خود را در منطقه حرم مى گزاردند. در آن روز گروهى نه چندان زیاد از فقرا به حضور پیامبر (ص) آمدند و از گوشت قربانى خواستند، و پیامبر از گوشت هاى قربانى و پوست ها به آنها عطا فرمود. ام کرز کعبیه گوید: من هم در روز حدیبیه هنگامى که رسول خدا (ص) قربانی ها را مى کشتند، براى گرفتن گوشت آنجا آمدم، و شنیدم که مى فرمود: در قبال هر مرد معادل دو میش هم سن و سال و در قبال هر زن یک میش بدهید. پیامبر (ص) در آن سال، بیست شتر را همراه مردى از قبیله اسلم فرستاد تا کنار مروه بکشد و او این کار را انجام داد و گوشتشان را تقسیم کرد.
حلق تراشیدن سر و تقصیر:
رسول خدا (ص) هنگامى که از کشتن قربانى آسوده گشت، وارد خیمه اى شد که از چرم سرخ رنگ بود. سلمانى آنجا بود و سر حضرت (ص) را تراشید، پیامبر (ص) سر خود را از خیمه بیرون آورد و فرمود: خداوند کسانى را که سر مى تراشند رحمت فرماید. گفتند: اى رسول خدا (ص)، خداوند آنها را هم که موى خود را کوتاه مى کنند بیامرزد. و آن حضرت (ص) سه مرتبه فرمود: کسانى را که سر مى تراشند و بعد فرمود و آنهایى را که کوتاه مى کنند.
پیامبر (ص) پس از آنکه سرش را تراشید، موهاى خود را بالاى درخت سبزى که در آن نزدیکی بود تکان دادند. ام عماره می گوید: مردم شروع به برداشتن موها از بالاى درخت کردند و میان خود تقسیم مى کردند. من هم خود را با زحمت رساندم و چند تار موى گرفتم». این تارهاى موى تا هنگام مرگ ام عماره نزد او بود، و براى شفای بیماران آب روى آن مى ریختند و مى خوردند. گروهى از مردم سر تراشیدند و گروهى دیگر تقصیر کردند (گرفتن ناخن و کوتاه کردن مقدارى مو). گویند: پیامبر (ص)، پانزده یا شانزده روز در حدیبیه اقامت فرمود، و هم گفته اند اقامتش بیست شب طول کشید.
و اما بازگشت از حدیبیه...
منـابـع
سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 16
احمدبن ابی یعقوب بن جعفربن وهب بن واضح یعقوبی- تاریخ یعقوبی- جلد 1
محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی
السهيلي- الروض الانف- جلد 4
ابن کثیر- السیرة النبویه- جلد 3
سید علی اکبر قرشی- از هجرت تا رحلت
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها