گواهان دادگاه الهی؛ گوش و چشم و پوست
فارسی 2957 نمایش |خداى متعال از حال کفار و ورود آنان در روز قیامت به پیامبرش خبر می دهد که وقتى دشمنان خدا محشور می گردند آنهایى را که جلو می باشند نگاه می دارند تا بعدیها برسند تا آنکه همه را داخل آتش گردانند وقتى همه آنان حاضر گردیدند به امر الهى اعضاء آنها به سخن می آیند و بر ضررشان شهادت می دهند گوش آنها شهادت می دهد که کلام پیمبران را شنیدند و اعتناء ننمودند و چشم آنها شهادت می دهد که آیات تکوینیه را که على الدوام از نظر آنها مى گذشت و آیات تدوینى قرآنى را نیز که مشاهده می نمودند هیچ عبرت نمی گرفتند و ندیده مى انگاشتند و پوست بدنشان نیز در آنچه تماس با حرام نموده شهادت می دهد: «حتى إذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون* و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا أنطقنا الله الذى أنطق کل شىء و هو خلقکم أول مرة و إلیه ترجعون* و ما کنتم تستترون أن یشهد علیکم سمعکم و لا أبصارکم و لا جلودکم و لکن ظننتم أن الله لا یعلم کثیرا مما تعملون* و ذلکم ظنکم الذى ظننتم بربکم أردئکم فأصبحتم من الخاسرین؛ تا زمانى که نزد آن [آتش] بیایند، گوششان و دیدگانشان و پوستشان به آنچه مى کرده اند بر ضدشان گواهى دهند* و به پوست [بدن] خود مى گویند: چرا بر ضد ما شهادت دادید؟ گویند: همان خدایى که هر چیز را به سخن مى آورد، ما را به سخن آورده و او نخستین بار شما را [که چیزى نبودید] آفرید و به سوى او برگردانده مى شوید* شما که [گناهانتان را] پنهان مى کردید به خاطر این نبود که از شهادت گوش و چشم و پوست تن خود بیم داشتید، بلکه خیال مى کردید که خدا از بسیارى از کارهایى که مى کنید آگاه نمى شود* و این گمان بدى بود که درباره ى پروردگارتان داشتید شما را هلاک نمود و از زیانکاران شدید» (فصلت/ 20-23).
بحث اجمالی قرآنی
از کلام خداى تعالى چنین ظاهر مى شود که تمامى موجودات داراى علم هستند، از آن جمله در آیه «و إن من شی ء إلا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم؛ مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او میگويد ولى شما تسبيح آنها را درنمى يابيد» (اسرى/ 44)، که جمله «و لکن لا تفقهون؛ تسبیح آنها را نمى فهمید» بهترین دلیل است بر اینکه منظور از تسبیح موجودات، تسبیح ناشى از علم و به زبان قال است، چون اگر مراد زبان حال موجودات و دلالت آنها بر وجود صانع بود، دیگر معنا نداشت بفرماید: شما تسبیح آنها را نمى فهمید. و از این قبیل است آیه شریفه «فقال لها و للأرض ایتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین؛ پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمانپذير آمديم» (فصلت/ 11). باز از این قبیل است این آیه: «و من أضل ممن یدعوا من دون الله من لا یستجیب له إلى یوم القیامة و هم عن دعائهم غافلون* و إذا حشر الناس کانوا لهم أعداء و کانوا بعبادتهم کافرین؛ کیست گمراه تر از آن کسى که معبودى غیر از خدا مى خواند، معبودى که تا روز قیامت نمى تواند دعایش را مستجاب کند، معبودهایى که اصلا از دعاى آنان خبر ندارند* و چون مردم محشور شوند، همان معبودها دشمن ایشان خواهند بود، چون در دنیا هم به عبادت آنان کافر بودند» (احقاف/ 5-6)، و به طور قطع سنگ و چوب جزو این معبودها هستند، حال یا به تنهایى منظورند، و یا با سایر معبودها. و نیز مى فرماید: «یومئذ تحدث أخبارها* بأن ربک أوحى لها؛ در این روز کره زمین اخبار خود را در میان مى گذارد* چون پروردگار تو به او وحى کرده است» (زلزال/ 4-5). و نیز از این قبیل است آیاتى که دلالت مى کند بر شهادت دادن اعضاى بدن انسانها و به زبان آمدن و سخن گفتنشان با خدا، و پاسخ دادن به سؤالات او، مخصوصا ذیل آیات مورد بحث که در همین نزدیکى گذشت که اعضا مى گویند: «أنطقنا الله الذی أنطق کل شی ء ...؛ همان خدايى كه هر چيزى را به زبان درآورده ما را گويا گردانيده است ...» (فصلت/ 21). در اینجا ممکن است کسى بگوید: اگر غیر از انسان و حیوان، سایر موجودات از نباتات و جمادات هم شعور و اراده داشته باشند، باید آثار این شعور از آنها نیز بروز کند و همان آثارى که انسانها و حیوانات از خود نشان مى دهند، آنها نیز نشان دهند، اینها داراى علمند، و فعل و انفعالهاى شعورى دارند، آنها نیز باید داشته باشند، و حال آنکه مى دانیم ندارند؟ در پاسخ مى گوییم: هیچ دلیلى نداریم بر اینکه علم داراى یک سنخ است تا وقتى مى گوییم: نباتات و جمادات هم شعور دارند، آثار شعور واقع در انسان و حیوان نیز از آنها بروز کند. ممکن است شعور هم براى خود مراتبى داشته باشد و به خاطر اختلاف مراتب، آثارش نیز مختلف گردد. علاوه بر اینکه آثار و اعمال عجیب و متقنى که از نباتات و سایر انواع موجودات طبیعى در عالم مشهود است، هیچ دست کمى از اتقان و نظم و ترتیبى که در آثار موجودات زنده مانند انسان و حیوان مى باشد، ندارد.
بحث اجمالى فلسفى درباره علم داشتن موجودات مادى و غیر مجرد
در فلسفه در مباحث علم این معنا محقق شده که اولا علم عبارت است از حضور چیزى براى چیز دیگر، و ثانیا علم با وجود مجرد مساوى است، چون مجرد چیزى است که آنچه از کمال که براى او فعلیت یافته، نزدش حاضر باشد، و دیگر چیزى براى او بالقوه و فعلیت نیافته نباشد، و عین این تعریف در مورد علم نیز صادق است، پس هر وجود مجردى که ممکن باشد وجود پیدا کند، براى سایر مجردات حاضر است، و نیز سایر مجردات هم براى او حاضرند، و خلاصه آنچه که براى یک مجرد ممکن به امکان عام باشد، براى مجرد مفروض ما بالضروره هست. پس هر عالمى مجرد است، و همچنین هر معلوم نیز مجرد است، و این دو قضیه به عکس نقیض منعکس مى شود، به اینکه ماده و آنچه که از ماده ترکیب یافته، نه مى تواند عالم باشد، نه معلوم. پس علم مساوى و مساوق است با وجود مجرد، در نتیجه وجودهاى مادى نه علمى بدانها متعلق مى شود، و نه آنها به چیزى علم پیدا مى کنند، لیکن بر همین حال، یعنى بر اینکه مادى اند و متغیر و متحرکند و بر هیچ حالى استقرار ندارند، ثبوت دارند، و دائما بر این حال هستند، و این حال در آنها دستخوش دگرگونى و تحول نگشته، هرگز از آن انقلاب پیدا نمى کنند. و بنابراین، پس موجودات مادى از همین جهت که ثابت در وضع خود هستند، تجرد و علم دارند، و علم در آنها نیز مساوى است، هم چنان که در مجردات محض و عقلیات مثالى جارى است، دقت بفرمایید.
اعمال بندگان از آفریدگار پوشیده نبوده، خدا بر هر چیزى شهید و رقیب است
هیچ شکى نیست در اینکه خداى سبحان خالق هر چیزى است، و به جز او هیچ چیزى پدید آورنده نیست. و معلوم است که بین او و پدیده هایى که پدید آورده چیزى حائل نمى شود، و او را از خلقش بى خبر و غافل نمى سازد، پس در نتیجه او با یک یک موجودات در هر حال و در هر جا هست، هم چنان که خودش فرموده: «إن الله على کل شیء شهید؛ خدا بر هر چیزى ناظر است» (حج/ 17)، و نیز فرموده: «و کان الله على کل شیء رقیبا؛ و خدا همواره مراقب تمامى موجودات است» (احزاب/ 52). پس انسان هم که یکى از موجودات است هر جا و به هر حال که باشد خدا با اوست، و هر عملى که انجام دهد خدا با عملش هم هست و هر عضوى از اعضاى خود را که بکار بزند، و هر سبب و ابزارى هم که بکار ببندد، و هر طریقه اى را هم که اتخاذ بکند، خداى عزوجل با آن عضو و آن سبب و آن طریقه نیز هست، و بدین جهت است که مى فرماید: «و هو معکم أین ما کنتم؛ و او با شما هست هر جا که باشید» (حدید/ 4)، و نیز فرموده: «أ فمن هو قائم على کل نفس بما کسبت؛ آیا کسی که بر هر شخصی بدانچه کرده است مراقب است» (رعد/ 33)، و نیز فرموده: «إن ربک لبالمرصاد؛ به درستى پروردگار تو در کمینگاه است» (فجر/ 14).
از اینجا نتیجه مى گیریم که انسان -که همواره اعمالى انجام مى دهد- در بین کمینگاه هاى بسیارى قرار دارد، و پروردگارش از هر سو او را مى بیند و مراقب و ناظر او است، پس کسى که مرتکب گناه مى شود، در همان حالى که سرگرم کار زشت خویش است، و از خداى خود غافل، و نسبت به مقام پروردگارش در جهلى عظیم فرو رفته و دارد به ساحت قدس او بى اعتنایى مى کند در همان حال پروردگارش او را مى بیند، گناهش را، و غفلتش را، و بى اعتنایى اش به مقام ربوبیتش را ناظر و مراقب است. و این حقیقت همان مطلبى است که جمله «و ما کنتم تستترون...» البته به کمک سیاق، آن را افاده مى کند. پس جمله «و ما کنتم تستترون» استتار و پوشیدگى بندگان را که در دنیا در حال معصیتند، نفى مى کند و مى فرماید: در آن حال به هیچ وجه نمى توانید خود را از نظر خدا بپوشانید. و جمله «أن یشهد...» منصوب به حذف حرف جر است، و تقدیرش «من أن یشهد...» است. جمله «و لکن ظننتم أن الله لا یعلم»، استدراک در معناى اعراض است، و از چیزى که حذف شده و در صدر آیه بر آن دلالت مى کرده اعراض مى کند. و تقدیر کلام «و لم تظنوا انها لا تعلم اعمالکم و لکن ظننتم ان الله لا یعلم؛ شما گمان نکرده بودید که اعضاى بدنتان از اعمال شما خبر ندارند، بلکه گمان مى کردید حتى خدا هم از اعمالتان خبر ندارد» و این بیان توبیخ مشرکین و یا عموم گنهکاران مجرم است که در روز قیامت از ناحیه خدا به آنان گفته مى شود.
و حاصل معنا این است که: شما در دنیا در هنگام معاصى پروا نداشتید از اینکه اعضاى بدنتان که آنها را در معصیت به کار مى زدید علیه شما شهادت دهند، و این پروا نداشتن شما براى این نبود که شما مى پنداشتید اعضاى بدنتان درک و شعور ندارند، و اعمال شما را نمى بینند، بلکه براى این بود که مى پنداشتید خدا از بسیارى از کارهاى شما بى خبر است. و خلاصه در هنگام معصیت به اعضاى بدن خود بى اعتنایى نمى کردید بلکه به شهادت ما بى اعتنایى مى نمودید. پس مى توان گفت که آمدن کلمه «لکن» به معناى کلمه بل در این آیه شریفه، نظیر استعمال آن در آیه «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمى؛ و چون افکندی تو نیفکندی بلکه خدا افکند» (انفال/ 17)، و نیز در آیه «و ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون؛ و بر ما ستم نکردند بلکه بر خویشتن ستم روا میداشتند» (بقره/ 57)، است. جمله «کثیرا مما تعملون» یعنى گمان کردید که خداى تعالى بیشتر کارهاى شما را نمى داند. در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا نفرمود «گمان کردید خدا کارهاى شما را نمى داند» و چرا کلمه «کثیرا» را آورد؟ شاید جهتش این بوده که مشرکین اعتقاد به خدا و صفات علیاى او که یکى از آنها علم است داشتند، و معتقد بودند که تا اندازه اى علم دارد، ولى حالشان در ارتکاب گناهان حال کسى بود که معتقد است خدا به بیشتر کارهایش اطلاع ندارد. از آیه شریفه مورد بحث استفاده مى شود که شهادت شهود به وجهى شهادت خداى تعالى نیز هست، و این معنا صریح آیه شریفه «و لا تعملون من عمل إلا کنا علیکم شهودا إذ تفیضون فیه؛ و عملى انجام نمى دهى مگر آن که در زمان اقدام بر شما ناظر باشیم» (یونس/ 61)، مى باشد. مفسرین در توجیه معناى آیه اقوال دیگرى دارند که سیاق آیات مساعد با آن نیست.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه المیزان- ج 17 صفحه 579
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها