سریه طفیل بسوی ذی الکفین
فارسی 5276 نمایش |ابن طفیل همان است که پیش از مهاجرت پیامبر (ص) به مدینه اسلام آورد. او مردى محترم و شاعر و خردمند بود. طفیل پیش از هجرت پیامبر به مدینه سفرى به مکه آمد، چون قریش از ورود او به مکه مطلع شدند نزدش رفته گفتند: تو مردى بزرگ و دانشمند هستى که بشهر ما آمده اى و ما براى اینکه خود و قوم و قبیله ات مانند ما دچار و گرفتار نشوید به نزدت آمده ایم تا سفارشى به تو بکنیم و آن سفارش این است که در شهر ما مردى فصیح و سخنور است که با بیان سحرآمیز خود کار را بر ما سخت و دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته و مردم را بدشمنى با هم واداشته، نه برادر با برادر دوستى و رفاقت دارد و نه زن با شوهر! اکنون خود را مواظب باش تا مبادا با او سخن گوئى و کلمات سحر آمیزش در تو اثر بگذارد و تو و قوم و قبیله ات را دچار پراکندگى کند!
طفیل بن عمرو گوید: «آنقدر با من از این سنخ کلمات گفتند که من تصمیم گرفتم با آن حضرت تماس نگیرم و هیچ گونه تکلمى با او نکنم بطوریکه از ترس آنکه مبادا بطور عبورى سخنان او را بشنوم قدرى پنبه در گوشهاى خود نهاده و به مسجد الحرام رفتم، در ضمن طواف کعبه چشمم به دان حضرت افتاد که در نزدیکى کعبه نماز می خواند، از آنجایى که خداى تعالى هدایت مرا مقدر فرموده بود در نزدیکى او رفتم و بسخنان دلپذیرش گوش فرا دادم. راستى که چه کلام نیکو و چه بیان شیوائى داشت. با خود گفتم: باید مادر به عزاى من بگرید، من که مردى شاعر و خردمند هستم چرا نباید آزادانه بنزد این مرد بروم و سخنانش را بشنوم تا اگر حق و صدق است بپذیرم و اگر بنا حق و نادرست بود آن را واگذارم! پس در آنجا ماندم تا هنگامى که آن حضرت به خانه خویش بازگشت من هم بدنبالش رفتم و بدو عرضه داشتم: اى محمد (ص) همانا قوم و قبیله تو به من چنین و چنان گفتند، و به خدا آنقدر در این باره بمن سفارش کردند و از تماس گرفتن و مکالمه با تو مرا ترساندند که من از خوف اینکه مبادا سخنانت در من تأثیر کند پنبه در گوش خود نهادم، ولى از آنجایى که خداوند مقدر فرموده بود سخنان دلپذیرت بگوش من خورد، اکنون آنچه از جانب خداى تعالى آورده اى بر من عرضه کن، آن حضرت اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتى از قرآن برایم تلاوت فرمود که بخدا سوگند تا به آنروز سخنى بهتر از آن نشنیده بودم و قانونى عادلانه تر از آنچه او فرمود بگوشم نخورده بود. بدون درنگ بدان حضرت ایمان آورده و مسلمان شدم...»
در اثر اسلام طفیل، پدر و همسر وی نیز مسلمان شدند و او در میان قوم خود به تبلیغ اسلام مشغول شد اما در این کار خیلی موفق نبود از این رو نزد رسول خدا (ص) آمده و عرض کرد: مردم قبیله دوس سخنان مرا نمى پذیرند و مظاهر سرگرم کننده دنیا مانع از نفوذ اسلام در دل ایشان است هدایت آنان را از خداى تعالى بخواه، رسول خدا (ص) درباره ایشان دعا کرده گفت: بار خدایا قبیله دوس را هدایت فرما! سپس حضرت به طفیل فرمود: بسوى ایشان باز گرد و آنها را بدین اسلام دعوت کن ولى برفق و مدارا با ایشان رفتار نما.
طفیل می گوید: من باز گشتم و هم چنان ایشان را باسلام دعوت میکردم تا اینکه رسول خدا (ص) به مدینه هجرت فرمود، و سالها گذشت تا پس از جنگ خندق هنگامى که آن حضرت به خیبر رفته بود ما نیز به مدینه مهاجرت کردیم. افرادى که از قبیله دوس تا بآن روز مسلمان شده بودند و با من به مدینه مهاجرت کردند جمعا هفتاد یا هشتاد خانوار بودند که در خیبر برسول خدا (ص) ملحق شدیم و آن حضرت ما را نیز مانند سایر مسلمانان در غنائم خیبر سهیم ساخت. از آن پس هم چنان در مدینه بودیم تا هنگام فتح مکه که من برسول خدا (ص) عرض کردم: مرا بفرست تا ذى الکفین بت قبیله عمرو بن حممة را بسوزانم. این پیشنهاد مورد قبول قرار گرفت و طفیل بن عمرو بنزد بت مزبور آمده آن را آتش زد و این شعر را می خواند:
یا ذا الکفین لست من عبادکا *** میلادنا أقدم من میلادکا
انى حشوت النار فی فؤادکا
یعنى اى بت ذاالکفین من از پرستندگان تو نیستم و سابقه ما پیش از تو است و هم اکنون دهانت را پر از آتش می کنم.
طفیل پس از این جریان نزد رسول خدا (ص) بازگشت و هم چنان تا روز رحلت آن بزرگوار در مدینه بود و پس از رحلت نیز بهمراه مسلمانان با آنان که از دین بیرون رفته و مرتد شدند جنگید تا به جنگ یمامة رفت، و پسرش عمرو بن طفیل نیز در آن جنگ همراه او بود، در راه که می رفتند خواب دید که سرش را تراشیده و از دهانش پرنده بیرون پرید و زنى او را بدیده و در فرج خویش فرو برد، و عمرو پسرش با شتاب به دنبال او آمد ولى بدو نرسید! این خواب را براى همراهان خویش نقل کرده گفت: آن را تعبیر کنید! همگى گفتند: خیر است، طفیل گفت: من خودم آن را تعبیر کرده ام، گفتند: چگونه؟ گفت: سر تراشیدن به معناى بریده شدن آن است و پرنده که از دهانم بیرون رفت روح من است که از بدنم خارج گردد، و زنى که مرا در فرج خویش فرو برد زمین است که مرا در خود فرو خواهد برد، و سعى عمرو براى رسیدن بمن کوششى است که او در این راه میکند که شاید به شهادت رسد ولى کوشش او بى فائده است! بهر صورت طفیل در این جنگ کشته شد و پسرش عمرو به سختى مجروح شد ولى به قتل نرسید و پس از مدتى بهبودى یافته و در جنگ یرموک در زمان خلافت عمر به قتل رسید.
نکته: در مورد رخداد این سریه اولا و ثانیا به فرض رخداد در نحوه آن از نظر برخی محققین حال حاضر اشکالاتی وجود دارد که علاقه مندان می توانند جهت پیگیری این اشکالات به صفحه 115 از جلد 26 کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) مراجعه نمایند.
منـابـع
سيد هاشم رسولى محلاتى- زندگانى محمد(ص)- جلد 1
سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 26
ابن سيد الناس- عیون الاثر- جلد 2
ابن کثیر- السیرة النبویه- جلد 2
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها