تحلیل برخی تاملات تاویلی ملاصدرا در کتاب و سنت
فارسی 39529 نمایش |عناصر هستی شناسی تأویلی ملاصدرا
در هستی شناسی تأویلی ملاصدرا پنج عنصر اصلی را به وضوح میتوان از هم بازشناخت. این عناصر عبارتند از: فلسفه ارسطو و پیروانش، تعالیم نوافلاطونی به ویژه نظریات افلوطین در اثولوجیا، تعالیم فارابی و ابن سینا، نظریات عرفانی ابن عربی و اصول وحیانی شامل آیات قرآن و نهج البلاغه و بخصوص آن دسته از تعالیم پیامبر اسلام (ص) و ائمه شیعه (ع) که بیشتر جنبه باطنی و عرفانی دارند. تأمل در عناصر تشکیل دهنده نظام فلسفی ملاصدرا و نحوه ترکیب و تحلیل آنها مؤید این معنا است که ملاصدرا «حقیقت» را مقصد واحدی میداند که از سه طریق وحی (قرآن) و تحلیلات عقلی (برهان) و تهذیب نفس (عرفان) میتوان به دریافت آن نائل آمد. نبوغ ملاصدرا در این بود که این سه طریق را که به حقیقت واحدی منتهی میگردند با یکدیگر ترکیب کرد و ناسازگاریهای ظاهری آنها را به کمک کلید «تأویل» مرتفع نمود.
ملاصدرا نه تنها برای آیات قرآنی، ظاهر و باطن و تفسیر و تأویل قائل است بلکه معتقد است احادیث و سخنان معصومین نیز از این ویژگی مهم برخوردارند. رابط اندیشه فلسفی ملاصدرا با فهم او از متون دینی دو سویه است؛ بدین معنا که تأملات او در آیات و روایات، منشأ طرح بسیاری از مبانی و مسائل فلسفی گردیده و متقابلا فلسفه وجودی او نقش بسیار مهمی در فهم و تفسیر و تأویل آیات و روایات داشته است. نگارنده معتقد است بدون توجه به نقش عنصر «تأویل» در اندیشه ملاصدرا فهم این رابطه دو سویه غیر ممکن مینماید. بر این اساس نخست خاستگاه تفکر تأویلی ملاصدرا را مورد بحث قرار داده و سپس به بررسی برخی تأویلات وجودی وی پیرامون آیات و روایات پرداختهایم.
زمینه و انگیزه گرایش به تأویل
در هستی شناسی ملاصدرا هر چیزی علاوه بر ظاهر، دارای باطنی است؛ به گونهای که ظاهر و باطن، دو مرتبه از مراتب یک شیء محسوب میگردد. درست است که ملاصدرا، نظریه مذکور را بر اساس اصل تشکیک در وجود، تبیین و توجیه کرده است، ولی بدون شک خاستگاه نخستین گرایش او به تأملات تأویلی، چیزی جز قرآن کریم نیست. در قرآن کریم واژه تأویل در هفده مورد به کار رفته است که با در نظر گرفتن موارد مختلف کاربرد آنها میتوان گفت «ارجاع به اصل و باطن امور» وجه مشترک همه موارد است. علاوه بر واژه «تأویل» دو عنوان ظاهر و باطن نیز در قرآن کریم به کار رفته است و انسان نسبت به شناخت هر یک از آنها مسئول شناخته شده است. در آیه «واسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه؛ نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است.» (لقمان/ 20) به نعمتهای ظاهری و باطنی و در آیه «ذروا ظاهر الاثم و باطنه؛ گناه آشكار و پنهان را رها كنيد.» (انعام/ 120) گناهان ظاهری و باطنی اشاره شده است. حتی برخی براساس درک تأویلی خود روی عنوان زوج و زوجیت در قرآن کریم تکیه کرده و معتقدند این زوجیت، بظاهر و باطن یا معقول و محسوس بودن هر یک از امور جهان اشاره دارد.
از طرف دیگر در روایات و احادیث نیز بر ظاهر و باطن داشتن قرآن تأکید شده است، بنابراین دومین خاستگاه تأملات تأویلی ملاصدرا را باید در سخنان معصومین (ع) جستجو کرد. ما در اینجا به چند مورد از این روایات اشاره میکنیم.
1. ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعه ابطن.
2. القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق، لا تغنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه.
3. کتاب الله عزوجل علی اربعه اشیاء: علی العباره و الاشاره و اللطائف و الحقائق. فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء.
ملاحظه میگردد که در موارد مذکور بظاهر و باطن داشتن قرآن و ذومراتب بودن آن تصریح شده است و در برخی از روایات به نقل از امام محمد باقر (ع) باطن به معنای تأویل آیه معرفی گردیده است.
ما من القرآن آیه الا و لها ظهر و بطن، ظهره تنزیله و بطنه تأویله.
ملاصدرا در خصوص اینکه چرا برخی از افراد با باطن داشتن قرآن و تأویل آن مخالفت کردهاند و چنین پنداشتهاند که قرآن مانند هر کتاب دیگری دارای الفاظ و معانی ظاهری و مشخص است و تجاوز از این ظاهر جایز نیست، دو دلیل ذکر میکند. دلیل نخست غلبه احکام ظاهری برای این سنخ از افراد عدم توانایی ایشان از فهم و ادراک بواطن و اسرار قرآن است و دلیل دوم استناد این گروه به حدیث مشهور «من فسر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النار» و عدم دریافت معنای صحیح آن است ملاصدرا معتقد است که تفسیر به رأی هرگز بمعنای عدم تدبر و تعمق در آیات قرآن نیست.
وی در اینجا به روایتی از امام علی (ع) اشاره میکند که فرمود: «الا ان یؤتی الله عبدا فهما فی القرآن» و همچنین سخن آن حضرت درباره تفسیر سوره فاتحه که فرمودند: «لو شئت لا وقدت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحه الکتاب» و سپس نتیجه میگیرد که اگر آیات قرآنی صرفا دارای معنای ظاهری بود، در اینصورت معنای سخنان فوق الذکر چه میتوانست باشد. وی در ادامه اشاره میکند به موردی که پیامبر اکرم (ص) آیه شریفه بسم الله را بیست مورد تکرار نمودند و این را دلیل بر تدبر در معانی متعدد و متکثر آیه مذکور دانستهاند. سپس در معانی تفسیر به رأی تحلیل دقیقتری ارائه داده و میگوید: «تفسیر به رأیی که از آن نهی شده است؛ یا منظور ترک استنباط در فهم و اکتفا بظاهر عبارات است یا امری غیر از این است.» صورت اول به دلایلی چند باطل است که در اینجا به چند مورد آن اشاره میکنیم.
دلیل اول اینکه اگر فهم و استنباط از آیات، مشروط و محدود به شنیدن از پیامبر (ص) بود؛ در این صورت لازم میآمد اکثر آنچه صحابه و تابعین از جمله ابن عباس و عبدالله ابن مسعود و نظایر اینها گفتهاند، نظر شخصی خودشان و مصداق تفسیر به رأی باشد؛ به ویژه که سخنان آنها در بسیاری از موارد با یکدیگر قابل جمع نیست.
دوم اینکه صحابه در تفسیر برخی از آیات اختلاف نموده و اظهار نظرهای مختلف و متضادی داشتهاند که قابل جمع نیستند؛ و پیداست این تفاسیر مختلف تماما آن چیزی نیست که از پیامبر شنیده باشند؛ زیرا پیامبر هرگز در خصوص یک آیه استنباطهای متضاد ارائه نمیدهند.
سوم استناد ملاصدرا به آیه شریفه «لعلمه الذین یستنبطونه منهم؛ قطعا از ميان آنان كسانیند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند.» (نسا/ 83) است که دلالت بر استنباط و فهم اشخاص دارد به گونهای که هر کسی به اندازه قوت فهم و گستره علمش میتواند از آیات قرآنی استنباط داشته باشد.
ملاصدرا در ادامه، برداشت خود را از تفسیر به رأیی که از آن منع شده، بیان میکند و اظهار میدارد که نهی وارد در این حدیث میتواند دو وجه داشته باشد؛ اول اینکه منظور از تفسیر به رأی این باشد که شخص در یک مسئلهای دارای رأی و نظری شخصی بوده و خواست فردی او این باشد که نظر و رأی خود را اثبات کند و بنابرین مطابق رأی خود به تأویل و تفسیر آیه بپردازد. دوم اینکه در تفسیر و فهم قرآن صرفا به دانش عربیت خود اکتفا نموده و استنباط معانی را فقط منحصر به این حوزه بداند، در اینصورت طبیعی است در بسیاری از موارد مرتکب سوء فهم خواهد گردید. بنابرین ملاصدرا در عین حال که استناد به نقل را درباره آیات قرآن به ویژه آیات الاحکام جایز و لازم میداند ولی معتقد است که دستگاه معرفتی ما از طریق عقل و شهود میتواند به تفسیر باطنی و تأویل آیات قرآنی بپردازد.
ملاصدرا رسیدن به کنه اشیاء و همچنین نیل به کنه و حقیقت و تأویل آیات را از طریق عقل فلسفی غیر ممکن میداند؛ ولی در عین حال تلاش عقلی برای نزدیک شدن به حوزه تأویل امور و تأویل قرآن را لازمه دستگاه معرفتی انسان میداند. ملاصدرا رسیدن به تأویل همه امور و کشف بواطن قرآنی را به صورت یک کل، فقط مختص به انسان کامل و حجت خدا میداند؛ ولی در عین حال معتقد است هر انسانی متناسب با درجه وجودی خود میتواند به مرتبهای از تأویل امور نائل آید. ملاصدرا رسیدن به تأویل برخی از آیات یا مرتبهای از تأویل آنها را برای انسان غیر معصوم ممکن دانسته و خود مدعی نیل به برخی از این مراتب است. وی معتقد است همانطور که رؤیا دارای رمزهایی است که باید آنها را تعبیر کرد تا حقیقت مطلب منکشف گردد، متن قرآن نیز شباهتی به متن رؤیا دارد، به این علت که هر دو، مفهوم یا مفاهیمی باطنی در زیر ظاهر خود پنهان دارند و در واقع هر دو به مثابه یک اثر رمزی میباشند که به یک حقیقت عینی اشارت دارند. در نظر ملاصدرا تأویل در واقع کلید یا شیوهای است که به واسطه آن میتوان رمزهای هر دو متن یعنی متن قرآن و متن رؤیا را گشود.
تأویل وجودی آیات قرآنی
ملاصدرا در هستی شناسی خود، با صراحت تمام «زبان تأویل» را پذیرفته و آن را به همۀ امور و بویژه آیات قرآنی تعمیم داده است. وی با شیوه تأویل به تلفیق عقل و نقل توفیق یافته، به گونهای که بیشتر نوشتههای فلسفی او مشحون از آیات قرآنی و روایات معصومین (ع) بوده و تمام آثار دینی او، به ویژه تفسیر او بر قرآن و شرح اصول کافی سرشار از تأویلات عرفانی و فلسفی است. بی تردید، تفسیر و تأویل ملاصدرا از آیات قرآنی، مبتنی بر اصول و مبادی فلسفی اوست. ملاصدرا، بر اساس نظریه اصالت وجود و وحدت و تشکیک وجود، به تحلیل ظهر و بطن و مراتب و درجات آیات قرآنی پرداخته و حقیقت هر آیه را همان باطن آیه میداند که تأویل آیه محسوب میگردد.
الف) «انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا؛ ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود.» (احزاب/ 72) ملاصدرا بر اساس هستی شناسی خاص خود، در این آیه به تأویل وجودی کلمه «امانت» پرداخته است. وی تصریح نموده که منظور از «امانت» در این آیه «وجود خاص انسان» است. ملاصدرا معتقد است در این آیه به تفاوت وجود انسان با وجود موجودات دیگر اشاره شده است، با این توضیح که وجود انسان، وجود مفتوح و منکشف است و دائما در ترقی از یک مرتبه به مرتبه دیگر بوده و ماهیت ثابت و معین و فروبستهای ندارد؛ ولی موجودات دیگر دارای حد وجودی خاص بوده و وجود آنها ثابت و فروبسته بین دو حد محدود است.
ب) «خلق الانسان ضعیفا؛ انسان ناتوان آفريده شده است.» (نساء/ 28) ملاصدرا در تأویل وجودی این آیه، صفت «ضعیف» را به عنوان یک صفت کمالی و وجه ممیز انسان از دیگر موجودات تلقی نموده است. به نظر ملاصدرا هر یک از موجودات این جهان دارای یک صورت نوعیه است که تمامیت و کمال آن موجود به آن صورت بستگی دارد و حرکت و تطور آن موجود نیز در تمامیت آن صورت متوقف میگردد. در این میان انسان، تنها موجودی است که از صورت نوعیه سست و ضعیف برخوردار است، که به لحاظ همین ضعف و سستی میتواند استعدادهای فراوان و آمادگیهای پی در پی داشته باشد. بنابراین صورت نوعیه انسان با صورت نوعیه هر موجود دیگری متفاوت است و این ضعف و سستی که در صورت نوعیه انسان است یک وجه برتری محسوب میگردد؛ زیرا باعث میگردد این موجود در هر مرتبه از مراتب هستی که قرار گیرد، جهت قبول و نیازمندی، بر او غلبه داشته باشد و به لحاظ همین جنبه قبول و نیازمندی، میتواند بار امانت الهی یعنی وجود را تحمل کند. ملاصدرا بر اساس همین معنا، تصریح میکند که گرچه انسان در آغاز خلقت مانند موجودات دیگر دارای صورت نوعیه واحد است؛ ولی در پایان، یک حقیقت نوعی واحد به شمار نمیآید، بلکه هر فردی از آن، متناسب با اخلاق و ملکاتی که کسب کرده و متناسب با درجهای که طی نموده است؛ خود، نوعی مستقل خواهد گردید.
تأویل وجودی سخنان معصومین (ع)
ملاصدرا در عین حال که حفظ ظاهر الفاظ را لازم و ضروری میداند، معتقد است، جمود بر ظواهر و توقف در مرحله حس و خیال راه وصول به عوالم بالاتر و معانی والاتر را مسدود میکند. ملاصدرا معتقد است کسانی که فقط به ظاهر آیات قرآن و سخنان معصومین، بسنده میکنند، فقط از ادراکات ظاهری و علوم اکتسابی برخوردارند و مادامی که از ادراکات باطنی و علوم شهودی بهرهمند نگردند، نخواهند توانست به ادراک امور باطنی نایل آیند. در زیر چند نمونه از تاویلات وی دربارۀ سخنان معصومین آورده می شود.
نمونه اول: «اذا قام قائمنا وضع الله یده علی رؤس العباد فجمع بها عقولهم و کملت احلامهم» ملاصدرا در شرح اصول کافی به تفسیر و تأویل روایت مذکور که از سخنان امام صادق (ع) است پرداخته است. نخست به توضیح کلمه «قائم» که از القاب حضرت مهدی (ع) است پرداخته و اظهار داشته است که حضرت مهدی (ع) را «قائم» میگویند زیرا وجود او به گونهای موجود است که تغییرات و تحولات امور در او مؤثر واقع نمیشود و در واقع کیفیت حیات و بقای او (ع) مانند حیات و بقای حضرت عیسی (ع) در آسمان است.
سپس به تأویل عبارت «وضع الله یده علی رؤس العباد...» میپردازد و میگوید منظور از «ید» ملکی از ملائکه است؛ زیرا خداوند منزه از آن است که دارای اعضا و جوارح باشد و منظور از «رئوس العباد» نفوس ناطقه و عقول هیولانی انسانهاست، زیرا عقول در انسان بالاترین چیز در میان اجزاء و قوای ظاهری و باطنی او محسوب میگردد و به منزله «رأس» تلقی گردیده است. سپس در توضیح «فجمع بها عقولهم» میگوید: «یعنی خداوند به واسطه یک ملک قدسی و جوهر عقلی، عقول انسانها را از جهت تعلیم و الهام سامان میبخشد، زیرا عقول انسانی در اوائل، گرفتار در بدن و امور حسی و امیال و شهوات و اوهام است، سپس با ارتقای وجودی که پیدا میکند و از عالم حس حرکت کرده و وارد عوالم بالاتر میشود، در اینصورت به حقیقت خود پی برده و عقل او به واسطه علم و حال کامل میگردد. لازمه این تکامل وجودی آن است که از مقام تفرقه جدا شده و به مقام جمعیت و وحدت باز میگردد و به تعبیر دیگر از موطن فصل به موطن وصل و از فرع به اصل رجوع میکند.»
نمونه دوم: «الناس نیام، فاذا ماتوا انتبهوا» ملاصدرا در موارد عدیدهای به حدیث مذکور اشاره نموده و به تفسیر و تأویل آن پرداخته است. وی همانگونه که برای عالم هستی مراتب و درجات قائل است، برای وجود انسانی نیز مراتب و درجات متعدد ترسیم نموده و معتقد است، مادامی که انسان در عالم حس قرار دارد نسبت به عالم برزخ و عالم قیامت بی اطلاع بوده و هنگامی که وارد عالم برزخ میگردد متوجه میشود که در دنیا نسبت به عالم برزخ در خواب بوده و حقیقت اشیاء آن چیزی نبوده که در دنیا توسط حواس ظاهری لمس نموده بود و هنگامی که وارد عالم قیامت میگردد، متوجه میگردد که حقیقت امور در آنجاست و تا کنون نسبت به آنها در خواب و غفلت به سر میبرده است. ملاصدرا، مطابق با اصول هستی شناسی خود، که برای هر چیزی اصل و حقیقتی قائل است، تصریح میکند که حواس دنیایی انسان نیز دارای اصل و حقیقتی است و از آنها به حواس باطنی یاد مینماید. وی معتقد است به واسطه حواس باطنی است که آدمی میتواند به مشاهده و رؤیت حقیقت امور نائل آید، در نظر ملاصدرا، مانع اصلی برای حواس باطنی، چیزی جز آثار حواس ظاهری نیست که این آثار فقط به واسطه «موت» میتواند مرتفع گردد. با پدیدۀ «موت» حواس واقعی انسان از بند موانع و شواغل دنیوی رها گردیده و متناسب با درجه وجودی فرد، قادر به مشاهده حقیقت امور در درون خود خواهد گردید.
این نکته قابل دقت است که ملاصدرا در تأملات تأویلی خود، در نهایت، حقیقت هر امری را در درون انسان جستجو میکند؛ وی صور اخروی را به دو دسته تقسیم نموده، گروهی را مجرد تام و گروه دیگر را قائم به نفس تلقی نموده است.
ملاصدرا در عین حال به این نکته توجه دارد، که ارجاع حقیقت اموری از قبیل بهشت و جهنم و عذاب قبر و نظایر اینها به درون انسان ممکن است موجب این تصور گردد که این امور موهوم و غیر واقعیند؛ بنابراین در پاسخ این شبهه تصریح میکند که با تقویت حس باطن به سهولت میتوان دریافت که امور مربوط به قیامت نسبت به امور حسی به مراتب از شدت و قوت وجودی بیشتر برخوردار است. زیرا امور دنیوی و حسی مشمول حرکت و موجود در هیولایند؛ در حالی که امور اخروی مجرد و یا قائم به نفسند که خود از جواهر ملکوتی محسوب میگردد.
تأویل همه امور از جمله آیات قرآن و سخنان معصومین (ع)، منوط به درک ارتباط آدم و عالم و بیان نسبت آن دو با حضرت حق جل و علاست. این همان ویژگی مهم تأویل مورد نظر ملاصدراست که ما از آن به «تأویل وجودی» یاد کردیم. این نحوه از تأویل که کارکرد ممتاز آن در هستی شناسی ملاصدرا به اثبات رسیده است، علاوه بر پشتوانه عظیم وجود شناختی، دربر دارنده نوعی علم المعرفه و معرفت النفس نیز هست؛ چه از طریق تبیین وجودی نفس و مراتب آن، نوع دیگری از آگاهی یعنی کشف و شهود که در نزد بسیاری از فیلسوفان مغفول واقع شده، به کار گرفته شده و با شناخت منطقی و علوم حصولی ترکیب گردیده است؛ و بدین صورت ملاصدرا «تأویل» را به عنوان یک «روش» برای کشف افقهای پنهان و نیل به «حقیقت امور» در اختیار قرار داده است.
ماحصل و مرور
تأملات تأویلی ملاصدرا در متن هستی که شامل سه کتاب تکوین و تدوین و نفس است؛ و تلاش در جهت تطبیق بین این سه کتاب و بیان هماهنگی بین آنها، از اهمیت ممتاز «تأویل» در هستی شناسی تأویلی ملاصدرا حکایت میکند. «تأویل وجودی» مورد نظر ملاصدرا عبارت است از تطبیق آیات و کلمات و حروف کتاب قرآنی با آیات و کلمات و حروف کتاب آفاقی و کتاب النفس. با توجه به اوصاف تأویل وجودی مورد نظر ملاصدرا نتایج به دست آمده عبارتند از:
- وجود، حقیقت اصیل و واحدی است که دارای مراتب و درجات است.
- لازمه وجود درجات و مراتب طولی، وجود ظاهر و باطن در هر امری است.
- باطن هر امری، حقیقت و اصل آن را تشکیل میدهد.
- حقیقت و اصل هر چیزی، در واقع همان تأویل آن است.
- تأویل همه امور (انسان و عالم و قرآن) حضرت حقتعالی است.
- آدمی میتواند به باطن و حقیقت امور که همان تأویل آنهاست آگاهی پیدا کند.
- انسان تنها موجودی است که قابلیت ارتقای وجودی دارد.
- ارتقای وجودی انسان و نیل به باطن امور از طریق دو قاعده اصیل حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول، قابل تبیین است.
- مطابق اصل حرکت جوهری، انسان در سلوک معنوی و باطنی خود، تکامل وجودی پیدا کرده و براساس قاعده اتحاد عاقل و معقول، متناسب با درجات وجودی خود با مراتب وجودی هستی و بواطن قرآنی متحد میگردد.
- تنها با اتحاد با وجود و مراتب آن است که انسان میتواند حقیقت و ملکوت اشیاء را در درون خود مشاهده نموده و به آنها علم و معرفت پیدا کند.
- طی این مراحل وجودی، بدون تهذیب نفس و تزکیه باطن، مقدور و میسور نخواهد بود.
- در تأویل وجودی حقیقت و باطن انسان و عالم و قرآن به وجودی واحد موجود است و تغایر و دوگانگی آنها ظاهری و مفهومی خواهد بود.
- «تأویل وجودی» و «هرمنوتیک» به معنای اصل و مبانی تفسیری که صرفا یک فرایند زبانی است، دو مقوله کاملا مجزا هستند.
منـابـع
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها